جدول جو
جدول جو

معنی نیستانه - جستجوی لغت در جدول جو

نیستانه
(نَ)
قصبۀ مرکز دهستان گریوان بخش حومه شهرستان بجنورد. در 6هزارگزی جنوب بجنورد، 3هزارگزی شرق راه بجنورد به اسفراین در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1003 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات، بنشن، میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلستانه
تصویر گلستانه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی کاشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
از روی دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
جایی که نی فراوان روییده باشد، نیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
برپا، سرپا، ساکن، بی حرکت
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ یِ / نَ یَ/ نَ / نِ سِ)
نی زار. آنجا که نی فراوان روید. اجمه:
ز نیزه نیستان شد آوردگاه
بپوشید دیدار خورشید و ماه.
فردوسی.
گهی شاد بر تخت دستان بدی
گهی در شکار نیستان بدی.
فردوسی.
سپاهش ز دریا به یکسو شدند
بدان نیستان آتش اندر زدند.
فردوسی.
ز بس خنجر و نیزۀ جان ستان
زمین همچو آتش بد و نیستان.
اسدی.
سپهبد بر کوهی آمد فرود
که بد مرغزار و نیستان و رود.
اسدی.
بر راغشان نیستان و غیش
یله شیر هرسو ز اندازه بیش.
اسدی.
شود به بستان دستان زن و سرودسرای
به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم.
سوزنی.
گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه بود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست.
خاقانی.
تو نیستان شیر سیاهی در این حرم
تو آشیان باز سپیدی در این دیار.
خاقانی.
آنجا دیهی بود خراب که آن را مدینهالعتیقه خواندندی و دیگرهمه مرغزار بود و نیستان. (مجمل التواریخ).
حریر سرخ بیرقها گشاده
نیستانی بد آتش درفتاده.
نظامی.
ز نیزه نیستان شده روی خاک.
نظامی.
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مردو زن نالیده اند.
مولوی.
زمین دیدم از نیزه چون نیستان
گرفته چو آتش علم ها در آن.
سعدی.
چو اندر نیستانی آتش زدی
ز شیران بپرهیز اگر بخردی.
سعدی.
بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند.
صائب.
به هست و بود رگ و ریشه من آتش شوق
چنان گرفت که آتش به نیستان نگرفت.
کلیم.
- نیستان قند، مزرعۀ نیشکر:
که این نی ز چاهی برآمد بلند
که شیرین تر است از نیستان قند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
زن حایض و زن دشتان. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً صورتی یا دگرگون شده ای از دشتان باشد. (یادداشت لغتنامه). رجوع به دشتان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ نَ)
دهی است از دهستان کورگ سردشت، بخش سردشت، شهرستان مهاباد. در 23هزارگزی شمال شرقی سردشت و 3هزارگزی شرق جادۀ سردشت به مهاباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 292 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سردشت و محصولش غلات، توتون، حبوبات، مازوج و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ نِ)
دهی است جزء بخش حومه شهرستان نائین، در 30هزارگزی شمال غربی نائین کنار راه نائین به اردستان، در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 1163 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
جاییس که در آن نی فراوان روید: نی زار
فرهنگ لغت هوشیار
نخستین اولین: سکندربفرمودکارندساز برندش بجای نخستینه باز. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
از روی دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
برپا، سرپا، متوقف
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سیستان از مردم سیستان اهل سیستان سگزی، زبان و لهجه مردم سیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
((دِ))
برپا، سرپا، مراقب، قائم، مأمور، موظف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
((نِ یا نَ یَ))
نی زار، کشت زار نیشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستانه
تصویر باستانه
عتیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
بیشه زار، غابه، نیزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
Erect, Standing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
Friendly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
竖立的 , 站立的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
amichevole
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
eretto, in piedi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
amigável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
ereto, em pé
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
友好的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
дружелюбный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
przyjazny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
wyprostowany, stojący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
дружелюбний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
піднятий , стоячий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
freundlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
aufrecht, stehend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
возвышенный , стоящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوستانه
تصویر دوستانه
amistoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی