جدول جو
جدول جو

معنی نیستان - جستجوی لغت در جدول جو

نیستان
جایی که نی فراوان روییده باشد، نیزار
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
فرهنگ فارسی عمید
نیستان
(نَ یِ نَ)
دهی است از دهستان کورگ سردشت، بخش سردشت، شهرستان مهاباد. در 23هزارگزی شمال شرقی سردشت و 3هزارگزی شرق جادۀ سردشت به مهاباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 292 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سردشت و محصولش غلات، توتون، حبوبات، مازوج و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نیستان
(نَ / نِ یِ / نَ یَ/ نَ / نِ سِ)
نی زار. آنجا که نی فراوان روید. اجمه:
ز نیزه نیستان شد آوردگاه
بپوشید دیدار خورشید و ماه.
فردوسی.
گهی شاد بر تخت دستان بدی
گهی در شکار نیستان بدی.
فردوسی.
سپاهش ز دریا به یکسو شدند
بدان نیستان آتش اندر زدند.
فردوسی.
ز بس خنجر و نیزۀ جان ستان
زمین همچو آتش بد و نیستان.
اسدی.
سپهبد بر کوهی آمد فرود
که بد مرغزار و نیستان و رود.
اسدی.
بر راغشان نیستان و غیش
یله شیر هرسو ز اندازه بیش.
اسدی.
شود به بستان دستان زن و سرودسرای
به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم.
سوزنی.
گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه بود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت
در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست.
خاقانی.
تو نیستان شیر سیاهی در این حرم
تو آشیان باز سپیدی در این دیار.
خاقانی.
آنجا دیهی بود خراب که آن را مدینهالعتیقه خواندندی و دیگرهمه مرغزار بود و نیستان. (مجمل التواریخ).
حریر سرخ بیرقها گشاده
نیستانی بد آتش درفتاده.
نظامی.
ز نیزه نیستان شده روی خاک.
نظامی.
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مردو زن نالیده اند.
مولوی.
زمین دیدم از نیزه چون نیستان
گرفته چو آتش علم ها در آن.
سعدی.
چو اندر نیستانی آتش زدی
ز شیران بپرهیز اگر بخردی.
سعدی.
بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند.
صائب.
به هست و بود رگ و ریشه من آتش شوق
چنان گرفت که آتش به نیستان نگرفت.
کلیم.
- نیستان قند، مزرعۀ نیشکر:
که این نی ز چاهی برآمد بلند
که شیرین تر است از نیستان قند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نیستان
جاییس که در آن نی فراوان روید: نی زار
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
فرهنگ لغت هوشیار
نیستان
((نِ یا نَ یَ))
نی زار، کشت زار نیشکر
تصویری از نیستان
تصویر نیستان
فرهنگ فارسی معین
نیستان
بیشه زار، غابه، نیزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیستون
تصویر بیستون
(پسرانه)
محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیسان
تصویر نیسان
(پسرانه)
باران بهاری، بارانی که در اردیبهشت می بارد، نام ماه دومین ماه بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیسان
تصویر نیسان
نی مانند، شبیه نی
ماه هفتم از ماه های سریانی، ماه دوم از فصل بهار
کنایه از بهار
فرهنگ فارسی عمید
معمایی که به صورت منظوم از چیزی و با دادن نشانی های آن مطرح می شود مانند «چیست آن مار که بر سینۀ خصمش گذر است / کهرباپیکر و آهن دم و فولادسر است» که دربارۀ نیزه است و «آن جرم پاک چیست چو ارواح انبیا / چون روح بالطافت و چون عقل باصفا ی گه خوار و گه عزیز و گهی پست و گه بلند / گه تیره گاه صافی و گه درد و گه دوا» که دربارۀ آب است، بردک، کردک، پردک، لغز، برای مثال اگر این چیستان تو بگشایی / گوی دانش ز موبدان ببری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میستان
تصویر میستان
میخانه، میکده، خم خانه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ یِ نِ)
دهی است جزء بخش حومه شهرستان نائین، در 30هزارگزی شمال غربی نائین کنار راه نائین به اردستان، در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 1163 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ رِهْ)
دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 7هزارگزی شمال باختری جویبار با 270 تن جمعیت. آب آن از چاه و آب بندان و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام ماه هفتم است از ماههای رومیان. (غیاث اللغات) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). ماه دوم بهار. (السامی). به سریانی نام ماه دویم باشد از سه ماه بهار. (برهان قاطع). ماه هفتم از سال سریانی میان آذار وایار، و آن ماه دوم بهار است مطابق اردیبهشت فارسی و ثور عرب و تقریباً مطابق است با آوریل فرانسوی و آن 30 روز است. (یادداشت مؤلف). و باران این ماه را نیز مجازاً نیسان گویند. (غیاث اللغات) :
آنچا که جحیم خشم تو آذر
آنجا که نسیم صلح تو نیسان.
منجیک.
تا نرگس اندر آید با کانون
تا سوسن اندر آید با نیسان.
فرخی.
چون برف بود به جای سبزه
دی ماه بود نه ماه نیسان.
ناصرخسرو.
به نیسان همی قرطۀ سبز پوشید
درختی که آبان برون کرد ازارش.
ناصرخسرو.
این تیره و بی نور تن امروز به جان است
آراسته چون باغ به نیسان و به آزار.
ناصرخسرو.
گر خزان است حال من شاید
فکرت من نگر که نیسان است.
مسعودسعد.
به گاه خدمت بر دستها چو بوسه دهم
چنان بگریم گویی که ابر نیسانم.
مسعودسعد.
ز تو باغ گردد کشفته به آذر
ز تو راغ گردد شکفته به نیسان.
جبلی.
وقت طرب است و روز عشرت
ایام گل است و فصل نیسان.
خاقانی.
شاه ریاحین بساخت لشکرگاه از چمن
نیسان کآن دید کرد لشکری از ضیمران.
خاقانی.
آب چون نار هم از پوست خورم
چون نیابم نم نیسان چه کنم.
خاقانی.
همان رونق ز خوبیش آن طرف را
که از باران نیسانی صدف را.
نظامی.
شد از ابر نیسان صدف باردار
پدیدار شد لؤلؤ شاهوار.
نظامی.
نه ابر از ابر نیسان درفشان تر
نه باد از باد بستان خوش عنان تر.
نظامی.
این هنوز اول آذار جهان افروز است
باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار.
سعدی.
به تک ژاله می ریخت بر کوه و دشت
تو گفتی مگر ابر نیسان گذشت.
سعدی.
گیرد ز گل رخ تو زینت
گلشن چو جهان ز ماه نیسان.
بدر جاجرمی.
تاک را سیراب کن ای ابر نیسان در بهار
قطره تا می می تواند شد چرا گوهر شود.
صائب.
- آب نیسان، آب باران نیسان که با شرایطی گیرند و در دعاها و استشفاء و عزائم به کار برند. (یادداشت مؤلف).
- ابر نیسان. رجوع به نیسانی شود.
- باران نیسان. رجوع به ترکیب آب نیسان در بالا شود
لغت نامه دهخدا
خلاف، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مخالفت، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء)، مرادف انیسان است، (از رشیدی)، مخفف انیسان است، (از انجمن آرا)، عدم موافقت دروغ و عهد و پیمان خلاف و دروغ و هنگام شکستن عهد و پیمان، (ناظم الاطباء) :
من آنگاه سوگند نیسان خورم
که زین مملکت رخت بیرون برم،
بوشکور (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ کَ دَ)
نابود بودن. معدوم بودن. (ناظم الاطباء). مورد استعمال نیست
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 42000گزی خاوری آستانه، با 293 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
راه راست و روشن. نیسب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به نیسب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قصبۀ مرکز دهستان گریوان بخش حومه شهرستان بجنورد. در 6هزارگزی جنوب بجنورد، 3هزارگزی شرق راه بجنورد به اسفراین در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1003 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات، بنشن، میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ/ مِ یَسْ / مَ / مِ یْ سِ)
میکده و شرابخانه و خمخانه و جایی که در آن شراب را حفظ کنند. (ناظم الاطباء). جایی که در آنجا شراب را سبیل کنند. (ناظم الاطباء). میخانه. میکده. شرابخانه:
گل رویش گداز مغز خورشید
میستان لبش پالغز امید.
حکیم زلالی.
ز خون رود گفتی میستان شده ست
ز نیزه هوا چون نیستان شده ست.
فردوسی.
گمان برد کاندر نیستان شده ست
ز خون روی کشور میستان شده ست.
فردوسی.
، منگنۀ شراب گیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان. در 48هزارگزی جنوب اردستان و 16هزارگزی جنوب غربی راه اردستان به نائین، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 2556 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولات عمده اش غلات، خشکبار، لبنیات، کتیرا و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی است درهفت فرسخی مغرب بستک فارس، (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
شکنجۀ روغنگری و معصرۀ آب انگورگیری، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، شیرزنه، (ناظم الاطباء)، ظرف کره گیری یا کره سازی، (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
چهل دختران، نام کوهی واقع در دو میلی شهر شیراز و در شمال شرقی آن شهر و بنا بگفتۀ صاحب فارسنامۀ ناصری قبر شاه شجاع، ممدوح حافظ در دامنۀ آن در نزدیک ’هفت تنان’ واقع است. عبارت صاحب فارسنامه این است ’و در دامنۀ کوه چهل مقام که بصفۀ ضرابیان شهرت یافته میانۀ شمال و مشرق شیراز بمسافت ربع فرسخی قبری است که حضرت کریم خان زند سنگی بزرگ بر او انداخته است و میانۀ اهل شیرازبقبر شاه شجاع معروف گشته است’. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 321 و 322 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 184)
لغت نامه دهخدا
سگستان. سجستان. سگزستان. (معرب از: سگ، سک، سکه (قوم) + ستان، پسوند مکان) نام قدیم آن زرنگ بود پس از مهاجرت سکه ها (سکا، اسکوت، اسکیث، سیت) در زمان فرهاد دوم اشکانی (136- 128 قبل از میلاد) واردوان دوم (127- 124 قبل از میلاد) بطرف جنوب گروهی از آنان در زرنگ مستقر شدند از این زمان زرنگ به نام آنان سکستان خوانده شده. سیستان سرزمینی است که در دنبالۀ کوههای افغانستان قرار گرفته و آن از اراضی شن زاری است که سیلابهای نواحی مجاور در گودالهایش جمع شده و دریاچه ها و باتلاقهای هامون و گودرزه را تشکیل داده است. در خاک سیستان رود هیرمند (هیلمند) جاری است که از کوههای افغانستان سرچشمه میگیرد و وارد خاک ایران میشود. وسعت سیستان 4412 کیلومتر مربع است که از این مقدار حدود 3000 کیلومتر مربع دایر و بقیه باتلاقی است. محصولات سیستان گندم، جو، پنبه و تنباکو بمقدارکم کاشته میشود. مرکز سیستان شهر زابل است. سیستان یکی از انبارهای گندم ایران بود، ولی اخیراً بر اثر سدی که بر رود هیرمند در خاک افغانستان بسته اند آب آن کم شده و سطح کشت در سیستان بسیار تقلیل یافته. رجوع به زابل شود. (فرهنگ فارسی معین). ناحیتی است [بحدود خراسان قصبۀ او را زرنگ خوانند. شهری با حصار است و پیرامن او خندق است که آبش هم از وی برآید واندر وی رودها است و اندر خانه های وی آب روان است وشهر او را پنج در است از آهن و ربض. او باره ای داردو او را سیزده در است و گرمسیر است. و آنجا برف نبود و ایشان را آسیاها است بر باد ساخته و از آنجا جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی و خرمای خشک. (حدود العالم) : بهرام را از بهر آن سگانشاه گفتندی که بعهد پدرش والی سیستان او بود و سیستان را اصل سگستان است و از این به تازی سجستان نویسند. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 65- 66).
بیاراسته سیستان چون بهشت
گلش مشک سارا بد و زرش خشت.
فردوسی.
بهمن اسفندیاری کاخ رستم سیستان
سیستان را بهمن آسا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
ز آتشین تیغی که خاکستر کنددیو سپید
شعله ور شیر سیاه سیستان افشانده اند.
خاقانی.
شنیدم که دزدی درآمد ز دشت
بدروازۀ سیستان برگذشت.
سعدی.
رجوع به آنندراج، جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان، نزهه القلوب و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
مخالفت، پیمان خلاف و دروغ نام ماه هفتم است از ماههای رومیان و ماه دوم از فصل بهار را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیستان
تصویر چیستان
بعمنی پرسیدن است بطرزی که جواب دادن بان مشکل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
میخانه میکده: به خنجر زمین را میستان کنیم به نیزه هوا را نیستان کنیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیستان
تصویر چیستان
لغز، معما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیسان
تصویر نیسان
((نِ))
ماه هفتم از ماه های سریانی برابر با اردیبهشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیستان
تصویر چیستان
معما
فرهنگ واژه فارسی سره
بردک، پردک، پرسیدنی، لغز، معما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بارانی که به مدت بیست روز و پس از بیستم فروردین بارد و آنرا
فرهنگ گویش مازندرانی