خلاف، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مخالفت، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء)، مرادف انیسان است، (از رشیدی)، مخفف انیسان است، (از انجمن آرا)، عدم موافقت دروغ و عهد و پیمان خلاف و دروغ و هنگام شکستن عهد و پیمان، (ناظم الاطباء) : من آنگاه سوگند نیسان خورم که زین مملکت رخت بیرون برم، بوشکور (از انجمن آرا)
خلاف، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مخالفت، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء)، مرادف انیسان است، (از رشیدی)، مخفف انیسان است، (از انجمن آرا)، عدم موافقت دروغ و عهد و پیمان خلاف و دروغ و هنگام شکستن عهد و پیمان، (ناظم الاطباء) : من آنگاه سوگند نیسان خورم که زین مملکت رخت بیرون برم، بوشکور (از انجمن آرا)
نام ماه هفتم است از ماههای رومیان. (غیاث اللغات) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). ماه دوم بهار. (السامی). به سریانی نام ماه دویم باشد از سه ماه بهار. (برهان قاطع). ماه هفتم از سال سریانی میان آذار وایار، و آن ماه دوم بهار است مطابق اردیبهشت فارسی و ثور عرب و تقریباً مطابق است با آوریل فرانسوی و آن 30 روز است. (یادداشت مؤلف). و باران این ماه را نیز مجازاً نیسان گویند. (غیاث اللغات) : آنچا که جحیم خشم تو آذر آنجا که نسیم صلح تو نیسان. منجیک. تا نرگس اندر آید با کانون تا سوسن اندر آید با نیسان. فرخی. چون برف بود به جای سبزه دی ماه بود نه ماه نیسان. ناصرخسرو. به نیسان همی قرطۀ سبز پوشید درختی که آبان برون کرد ازارش. ناصرخسرو. این تیره و بی نور تن امروز به جان است آراسته چون باغ به نیسان و به آزار. ناصرخسرو. گر خزان است حال من شاید فکرت من نگر که نیسان است. مسعودسعد. به گاه خدمت بر دستها چو بوسه دهم چنان بگریم گویی که ابر نیسانم. مسعودسعد. ز تو باغ گردد کشفته به آذر ز تو راغ گردد شکفته به نیسان. جبلی. وقت طرب است و روز عشرت ایام گل است و فصل نیسان. خاقانی. شاه ریاحین بساخت لشکرگاه از چمن نیسان کآن دید کرد لشکری از ضیمران. خاقانی. آب چون نار هم از پوست خورم چون نیابم نم نیسان چه کنم. خاقانی. همان رونق ز خوبیش آن طرف را که از باران نیسانی صدف را. نظامی. شد از ابر نیسان صدف باردار پدیدار شد لؤلؤ شاهوار. نظامی. نه ابر از ابر نیسان درفشان تر نه باد از باد بستان خوش عنان تر. نظامی. این هنوز اول آذار جهان افروز است باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار. سعدی. به تک ژاله می ریخت بر کوه و دشت تو گفتی مگر ابر نیسان گذشت. سعدی. گیرد ز گل رخ تو زینت گلشن چو جهان ز ماه نیسان. بدر جاجرمی. تاک را سیراب کن ای ابر نیسان در بهار قطره تا می می تواند شد چرا گوهر شود. صائب. - آب نیسان، آب باران نیسان که با شرایطی گیرند و در دعاها و استشفاء و عزائم به کار برند. (یادداشت مؤلف). - ابر نیسان. رجوع به نیسانی شود. - باران نیسان. رجوع به ترکیب آب نیسان در بالا شود
نام ماه هفتم است از ماههای رومیان. (غیاث اللغات) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). ماه دوم بهار. (السامی). به سریانی نام ماه دویم باشد از سه ماه بهار. (برهان قاطع). ماه هفتم از سال سریانی میان آذار وایار، و آن ماه دوم بهار است مطابق اردیبهشت فارسی و ثور عرب و تقریباً مطابق است با آوریل فرانسوی و آن 30 روز است. (یادداشت مؤلف). و باران این ماه را نیز مجازاً نیسان گویند. (غیاث اللغات) : آنچا که جحیم خشم تو آذر آنجا که نسیم صلح تو نیسان. منجیک. تا نرگس اندر آید با کانون تا سوسن اندر آید با نیسان. فرخی. چون برف بود به جای سبزه دی ماه بود نه ماه نیسان. ناصرخسرو. به نیسان همی قرطۀ سبز پوشید درختی که آبان برون کرد ازارش. ناصرخسرو. این تیره و بی نور تن امروز به جان است آراسته چون باغ به نیسان و به آزار. ناصرخسرو. گر خزان است حال من شاید فکرت من نگر که نیسان است. مسعودسعد. به گاه خدمت بر دستها چو بوسه دهم چنان بگریم گویی که ابر نیسانم. مسعودسعد. ز تو باغ گردد کشفته به آذر ز تو راغ گردد شکفته به نیسان. جبلی. وقت طرب است و روز عشرت ایام گل است و فصل نیسان. خاقانی. شاه ریاحین بساخت لشکرگاه از چمن نیسان کآن دید کرد لشکری از ضیمران. خاقانی. آب چون نار هم از پوست خورم چون نیابم نم نیسان چه کنم. خاقانی. همان رونق ز خوبیش آن طرف را که از باران نیسانی صدف را. نظامی. شد از ابر نیسان صدف باردار پدیدار شد لؤلؤ شاهوار. نظامی. نه ابر از ابر نیسان درفشان تر نه باد از باد بستان خوش عنان تر. نظامی. این هنوز اول آذار جهان افروز است باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار. سعدی. به تک ژاله می ریخت بر کوه و دشت تو گفتی مگر ابر نیسان گذشت. سعدی. گیرد ز گل رخ تو زینت گلشن چو جهان ز ماه نیسان. بدر جاجرمی. تاک را سیراب کن ای ابر نیسان در بهار قطره تا می می تواند شد چرا گوهر شود. صائب. - آب نیسان، آب باران نیسان که با شرایطی گیرند و در دعاها و استشفاء و عزائم به کار برند. (یادداشت مؤلف). - ابر نیسان. رجوع به نیسانی شود. - باران نیسان. رجوع به ترکیب آب نیسان در بالا شود
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان. در 48هزارگزی جنوب اردستان و 16هزارگزی جنوب غربی راه اردستان به نائین، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 2556 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولات عمده اش غلات، خشکبار، لبنیات، کتیرا و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان. در 48هزارگزی جنوب اردستان و 16هزارگزی جنوب غربی راه اردستان به نائین، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 2556 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولات عمده اش غلات، خشکبار، لبنیات، کتیرا و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
نی زار. آنجا که نی فراوان روید. اجمه: ز نیزه نیستان شد آوردگاه بپوشید دیدار خورشید و ماه. فردوسی. گهی شاد بر تخت دستان بدی گهی در شکار نیستان بدی. فردوسی. سپاهش ز دریا به یکسو شدند بدان نیستان آتش اندر زدند. فردوسی. ز بس خنجر و نیزۀ جان ستان زمین همچو آتش بد و نیستان. اسدی. سپهبد بر کوهی آمد فرود که بد مرغزار و نیستان و رود. اسدی. بر راغشان نیستان و غیش یله شیر هرسو ز اندازه بیش. اسدی. شود به بستان دستان زن و سرودسرای به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم. سوزنی. گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه بود که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند. خاقانی. شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست. خاقانی. تو نیستان شیر سیاهی در این حرم تو آشیان باز سپیدی در این دیار. خاقانی. آنجا دیهی بود خراب که آن را مدینهالعتیقه خواندندی و دیگرهمه مرغزار بود و نیستان. (مجمل التواریخ). حریر سرخ بیرقها گشاده نیستانی بد آتش درفتاده. نظامی. ز نیزه نیستان شده روی خاک. نظامی. کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مردو زن نالیده اند. مولوی. زمین دیدم از نیزه چون نیستان گرفته چو آتش علم ها در آن. سعدی. چو اندر نیستانی آتش زدی ز شیران بپرهیز اگر بخردی. سعدی. بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است وای بر شیری که آتش در نیستان افکند. صائب. به هست و بود رگ و ریشه من آتش شوق چنان گرفت که آتش به نیستان نگرفت. کلیم. - نیستان قند، مزرعۀ نیشکر: که این نی ز چاهی برآمد بلند که شیرین تر است از نیستان قند. نظامی
نی زار. آنجا که نی فراوان روید. اجمه: ز نیزه نیستان شد آوردگاه بپوشید دیدار خورشید و ماه. فردوسی. گهی شاد بر تخت دستان بدی گهی در شکار نیستان بدی. فردوسی. سپاهش ز دریا به یکسو شدند بدان نیستان آتش اندر زدند. فردوسی. ز بس خنجر و نیزۀ جان ستان زمین همچو آتش بد و نیستان. اسدی. سپهبد بر کوهی آمد فرود که بد مرغزار و نیستان و رود. اسدی. بر راغشان نیستان و غیش یله شیر هرسو ز اندازه بیش. اسدی. شود به بستان دستان زن و سرودسرای به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم. سوزنی. گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه بود که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند. خاقانی. شیر نیستان چرخ بر نی رمحش گذشت در بن یک ناخنش صد نی تر درشکست. خاقانی. تو نیستان شیر سیاهی در این حرم تو آشیان باز سپیدی در این دیار. خاقانی. آنجا دیهی بود خراب که آن را مدینهالعتیقه خواندندی و دیگرهمه مرغزار بود و نیستان. (مجمل التواریخ). حریر سرخ بیرقها گشاده نیستانی بد آتش درفتاده. نظامی. ز نیزه نیستان شده روی خاک. نظامی. کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مردو زن نالیده اند. مولوی. زمین دیدم از نیزه چون نیستان گرفته چو آتش علم ها در آن. سعدی. چو اندر نیستانی آتش زدی ز شیران بپرهیز اگر بخردی. سعدی. بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است وای بر شیری که آتش در نیستان افکند. صائب. به هست و بود رگ و ریشه من آتش شوق چنان گرفت که آتش به نیستان نگرفت. کلیم. - نیستان قند، مزرعۀ نیشکر: که این نی ز چاهی برآمد بلند که شیرین تر است از نیستان قند. نظامی
تخم گیاه پنج انگشت است و آنرا به عربی حب الفقد خوانند. (برهان) (آنندراج) ، آزاد درخت. (مهذب الاسماء). اسم درختی است بستانی و بری میباشد بقدر دوذرع یا چهار ذرع بحسب اماکن... (از تحفۀ حکیم مؤمن). نام درختی. (ناظم الاطباء). رجوع به لکلرک شود
تخم گیاه پنج انگشت است و آنرا به عربی حب الفقد خوانند. (برهان) (آنندراج) ، آزاد درخت. (مهذب الاسماء). اسم درختی است بستانی و بری میباشد بقدر دوذرع یا چهار ذرع بحسب اماکن... (از تحفۀ حکیم مؤمن). نام درختی. (ناظم الاطباء). رجوع به لکلرک شود
دهی است از دهستان کورگ سردشت، بخش سردشت، شهرستان مهاباد. در 23هزارگزی شمال شرقی سردشت و 3هزارگزی شرق جادۀ سردشت به مهاباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 292 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سردشت و محصولش غلات، توتون، حبوبات، مازوج و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کورگ سردشت، بخش سردشت، شهرستان مهاباد. در 23هزارگزی شمال شرقی سردشت و 3هزارگزی شرق جادۀ سردشت به مهاباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 292 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سردشت و محصولش غلات، توتون، حبوبات، مازوج و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)