جدول جو
جدول جو

معنی نیت - جستجوی لغت در جدول جو

نیت
قصد، عزم، آهنگ
تصویری از نیت
تصویر نیت
فرهنگ فارسی عمید
نیت
(فَ حَ جا)
خمیده و پیچان رفتن از ضعف. (منتهی الارب) (آنندراج). متمایل و خمیده گشتن بر اثر ضعف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نیت
(نَ تَ)
دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حومه شهرستان قوچان در 12هزارگزی غرب قوچان و 11هزارگزی جنوب راه شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان، در جلگۀ سردسیری واقع است و 472 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصول عمده اش غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نیت
(نی یَ / یَ)
اراده. (غیاث اللغات). عزم. قصد. آهنگ. اراده. اندیشه. نوی. آنچه از قصد که به دل گیرند. طیه. طویت. (یادداشت مؤلف). نیه. ج، نیات. رجوع به نیه شود:
بدان نیت که مر او را به مکه بازبرد
بکند و اینک باما همی برد همبر.
فرخی.
سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی
که دل و نیت او قصد عنای تو کند.
منوچهری.
نیت و درون خود را آلوده به ضد این گفته نگردانم. (تاریخ بیهقی ص 316). هرگزنیت من خالی نگردد از اندیشۀ او. (تاریخ بیهقی ص 316). از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب. (تاریخ بیهقی ص 316).
نیت نیک رساند به تو نیکی و صلاح
دل هشیار نگر خیره به مستان ندهی.
ناصرخسرو.
مار مردم نیت بد بود اندر دل
بدنیت را جگر افگار کند مارش.
ناصرخسرو.
طالب شاه عادل است جهان
تو نیت خوب کن جهانبانی.
سنائی.
ای گه توقیع آصف خامه و جمشیدقدر
وی گه نیت ارسطوعلم و اسکندربنا.
خاقانی.
نیت مؤمن بود به از عمل
این چنین فرمود سلطان دول.
انوری.
سلطان به دارالملک بلخ بازآمد به نیت غزوی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214). در نیت نبود که به حضرت او تبلیغ کنم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 208).
نیت چون نیک باشدپادشا را
گهر خیزد به جای گل گیا را.
نظامی.
درخت بدنیت خوشیده شاخ است
شه نیکونیت را پی فراخ است.
نظامی.
بر آستانۀ میخانه گر سری بینی
مزن به پای که معلوم نیست نیت او.
حافظ.
نیز رجوع به نیه شود.
- نیت آوردن، نیت کردن. قصد کردن. آهنگ کردن:
که بسم اﷲ اول ز نیت بگوی
دوم نیت آور سوم کف بشوی.
سعدی.
- نیت آوردن بر چیزی، آهنگ آن کردن. عزم آن کردن:
نیت بر کعبه آورده ست جانم
اگر در بادیه میرم ندانم.
نظامی.
- نیت پوشیدن،قصد و اراده نهفتن و آشکار نکردن:
به تدبیر جنگ بداندیش کوش
مصالح بیندیش و نیت بپوش.
سعدی.
- نیت جزم کردن، تصمیم قطعی گرفتن. (فرهنگ فارسی معین) : بعد از مفارقت او عزم کردم و نیت جزم که بقیت زندگانی فرش هوس درنوردم. (گلستان).
- نیت داشتن، نیت چیزی یا امری داشتن، آهنگ آن کردن:
به می پارساله غسل کنم
نیت پارسائیی دارم.
ظهوری (از آنندراج).
حیران اطوار خودم درمانده در کار خودم
هرلحظه دارم نیتی چون قرعۀ رمالها.
صائب (از آنندراج).
- نیت کردن، در دل گرفتن. قصد کردن. عزم کردن. توجه کردن. (یادداشت مؤلف) :
این عزم جنبش و نیت من که کرده ام
نزد شهنشه ملکان بر به اسکدار.
منوچهری.
خود نیت هراه کرد تابدانجا برود. (تاریخ بیهقی).
چون همی خواستی گرفت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم.
ناصرخسرو.
نیت آن همی کنم که ترا جان فداکنم
به جهان این ندا کنم که سرم باد و پای تو.
خاقانی.
پناهنده را یاد کرد از نخست
نیت کرد بر کامکاری درست.
نظامی.
می نماید بر تو زشتی ّ گنه
می کنی نیت که باز آیم به ره.
مولوی.
بر آن باش تا هر چه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی.
سعدی.
بگفتا بود مطبخ امروز سرد
که سلطان به شب نیت روزه کرد.
سعدی.
- نیت گرداندن، تغییر عقیده دادن. از قصد وعزم خود منصرف شدن:
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالی است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
نیت
اراده، قصد، آهنگ، عزم
تصویری از نیت
تصویر نیت
فرهنگ لغت هوشیار
نیت
((نِ یَّ))
مراد، مقصود، هدف
تصویری از نیت
تصویر نیت
فرهنگ فارسی معین
نیت
آهنگ، خواست، خواسته
تصویری از نیت
تصویر نیت
فرهنگ واژه فارسی سره
نیت
آهنگ، اندیشه، باطن، ضمیر، عزم، عزیمت، غرض، فکر، قصد، مراد، مقصد، میل، نقشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیتا
تصویر نیتا
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غنیت
تصویر غنیت
توانگری، بی نیازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منیت
تصویر منیت
اجل، مرگ، املای دیگر واژۀ منیّة
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منیت
تصویر منیت
آرزو، خواهش
فرهنگ فارسی عمید
(زَ نی یَ)
در تداول عوام، صفت زن. زن بودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دانستن خانه داری. کدبانوگری. خانه داری: زن باید زنیت داشته باشد. این زن اگر زنیت داشت شوهرش میلیونر بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بِ یَ)
بنیه. بنیه. نهاد و آفرینش چیزی. فطرت. (فرهنگ فارسی معین) :
بنیاد فضل و بنیت فضل است و پشت فضل
وز پشت فضل باز شه شرق یادگار.
فرخی.
که بنیت آدمی چون آوندی ضعیف است. (کلیله و دمنه).
اول فکرآخر آمد در عمل
بنیت عالم چنان دان در ازل.
مولوی.
رجوع به بنیه شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
منیه. موت و مرگ. (غیاث) (آنندراج) : مشرب زندگانی به خاک منیت مکدر گشت. (جهانگشای جوینی). رجوع به منیّه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ)
در تداول عوام، از ’آن ’ فارسی که به صورت جعلی مصدر عرب درآمده، مانند دوئیّت. کیفیتی از حسن و جز آن که از آن تعبیری نتوان کرد. لطف
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ / عِ کَ / کِ دَ)
منسوب به انی:
دست کسی برنرسد بشاخ هویت او
تا رگ انیت او ز بیخ و بن برنکنی.
سنائی.
، چاپلوس. (برهان) (ناظم الاطباء). آیشتنه. آیشنه. آیشه. ابسته. (برهان). و در برهان بارها چاپلوس پس از جاسوس آمده و بیجاست و تصحیفی است از آن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). در برهان و بعضی فرهنگهای دیگر هرجا کلمه جاسوس می آید چاپلوس را نیزچون عطف بیان و تفسیری در دنبال آن می آورند از جمله معنی کلمه ابسته، لکن جاسوس مرادف چاپلوس نیست و هریک را معنی دیگر است. (لغت نامه بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان) ، انیسه. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و آن هرچیز بسته و منجمد باشد چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. (برهان). این کلمه تنها در شعری از شهید آمده و در حاشیۀ فرهنگ اسدی آییشه نوشته و در شرفنامه بنقل سروری ابسته بر وزن فرشته گفته و باز گفته است آنرا آبسته بوزن وابسته و آیشه بر وزن عایشه نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
منیه. آرزو و مقصود. (غیاث) (آنندراج) : در ترجیۀ این امنیت و تعلل به ادراک این منیت روزگاری میگذاشتم. (سندبادنامه ص 20).
چون حمار است آنکه نافش منیت است
صحبت او عین رهبانیت است.
مولوی.
رجوع به منیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
امراءه قنیت، زن کم خوراک. (منتهی الارب) (آنندراج). قلیله الطعم. (اقرب الموارد) ، سقاء قنیت، مشک بسیارآبگیر و روان کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). در اقرب الموارد سقاء قنیت به کسر قاف و تشدید نون و بمعنی مسّیک آمده است
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
از ’من’ + ’یت’، پسوند مصدر جعلی خودخواهی و خودپسندی و تکبر و نخوت: منی از میان بردار تا منیت من به تو باشد. (تذکرهالاولیاء). ارادت ساکن نشود مگر به دوری از منیت و منیت کسی را بود که گام فراخ نهد. (تذکرهالاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سال قحط. (آنندراج) : عام سنیت، سال قحط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُنْ یَ)
مالداری و توانگری. (غیاث اللغات). رجوع به غنیه شود:
دارد یمین تو به سخا بیعت و یمین
خلق از یسار تو شده با غنیت و یسار.
سوزنی.
یک ساعته سخای یمین و یسار تو
دریا و کوه را ببرد غنیت و یسار.
سوزنی.
زن او آن فرصت غنیمت شمرد، و آن غیبت غنیت گمان برد. (سندبادنامه ص 155)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منیت
تصویر منیت
خواهش، آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنیت
تصویر قنیت
کم خوراک: زن، مشک جادار مشک آبگیر، روان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنیت
تصویر غنیت
توانگری مالداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیت
تصویر سنیت
سال قحط
فرهنگ لغت هوشیار
هستی جود، جمع انیات توضیح (هستی را انیت خوانند بتازی و ماهیت دیگر است و انیت دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
ساختمان، سرشت، نهاد، آفرینش، توان نیرو بنا، نهاد و آفرینش چیزی فطرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیت
تصویر منیت
((مَ نِ یَّ))
اجل، مرگ، سرنوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منیت
تصویر منیت
((مَ یَّ))
غرور، خودبینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انیت
تصویر انیت
((اَ نِّ یَُ))
هستی، وجود، جمع انیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیت
تصویر بنیت
((بِ یَ))
ساختمان، بنا، فطرت، توانایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیا
تصویر نیا
جد
فرهنگ واژه فارسی سره
انانیت، خودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انانیت، خودبینی، خودخواهی، خودستایی، غرور، لاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد