دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد. در 34هزارگزی شمال سردشت و 13هزارگزی شمال غربی جادۀ سردشت به مهاباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 129 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد. در 34هزارگزی شمال سردشت و 13هزارگزی شمال غربی جادۀ سردشت به مهاباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 129 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
مادۀ فعل مضارع از نیوشیدن رجوع به نیوشیدن شود، در ترکیب با کلمات دیگر به معنی نیوشنده آید: نصیحت نیوش، پندنیوش، استماع، توجه، (ناظم الاطباء)، گوش دادن سخن باشد، نیوشه، (لغت فرس اسدی)، رجوع به نیوشه شود
مادۀ فعل مضارع از نیوشیدن رجوع به نیوشیدن شود، در ترکیب با کلمات دیگر به معنی نیوشنده آید: نصیحت نیوش، پندنیوش، استماع، توجه، (ناظم الاطباء)، گوش دادن سخن باشد، نیوشه، (لغت فرس اسدی)، رجوع به نیوشه شود
عبادت. پرستش. (یادداشت مؤلف). عرض نیاز. رجوع به نیاز شود: هزاران گونه بنماید نیازش به شیرین لابه و نیکو نوازش. فخرالدین اسعد. ، نوازش: سروشان را به نام نیک بستود نیازشهای بی اندازه بنمود. فخرالدین اسعد. ، مزید علیه نیاز است. (آنندراج)
عبادت. پرستش. (یادداشت مؤلف). عرض نیاز. رجوع به نیاز شود: هزاران گونه بنماید نیازش به شیرین لابه و نیکو نوازش. فخرالدین اسعد. ، نوازش: سروشان را به نام نیک بستود نیازشهای بی اندازه بنمود. فخرالدین اسعد. ، مزید علیه نیاز است. (آنندراج)
ستمها و تنگ گرفتگی ها مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج). مظالم و اجحافات بر مردم. فی الحدیث: من اکتسب مالاً من نهاوش کانه نهش من هنا و هنا. (از متن اللغه)
ستمها و تنگ گرفتگی ها مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج). مظالم و اجحافات بر مردم. فی الحدیث: من اکتسب مالاً من نهاوش کانه نهش من هنا و هنا. (از متن اللغه)
دعا. آفرین. (لغت فرس اسدی) (غیاث اللغات). دعای نیکو و آفرین. (صحاح الفرس) (از اوبهی). آفرین و تحسین. (برهان قاطع) (انجمن آرا). دعائی باشد که از روی تضرع و زاری کنند. (برهان قاطع). ستایش. تحسین. (غیاث اللغات). آفرین و دعا بود از روی زاری. (جهانگیری). خواهش. تضرع. (اوبهی) زاری. (غیاث اللغات). دعا از روی تضرع و زاری. (رشیدی). عبادت. دعا. ستایش: به یک هفته بر پیش یزدان پاک همی با نیایش بپیمود خاک. فردوسی. که من رفتنی ام سوی کارزار ترا جز نیایش مباد ایچ کار. فردوسی. همه مردم از خانه ها شد به دشت نیایش همی ز آسمان برگذشت. فردوسی. کنون خواهم از تو که با رای پاک چو رخ را نهی از نیایش به خاک. اسدی. بر آنم که گر بنده را شهریار شناسد نیایش نیاید به کار. نظامی. نیایش در دل خسرو اثر کرد دلش را چون فلک زیر و زبر کرد. نظامی. - نیایش کردن، دعا کردن. عبادت کردن. آفرین گفتن. ستایش کردن: شب تیره تا برکشد روز چاک نیایش کنم پیش یزدان پاک. فردوسی. نیایش همی کرد خود با پسر بدان آفرینندۀ دادگر. فردوسی. چو در پیش یزدان گشائی دو لب نیایش کن ازبهر من روز و شب. فردوسی. گوی ترا ستاره نیایش کند همی گوید که قدر و منزلت و مرتبت تراست. فرخی. موبد موبدان پیش ملک آمدی و ستایش نمودی و نیایش کردی او را. (نوروزنامه). به طاعت خانه شد خسرو کمر بست نیایش کرد یزدان را و بنشست. نظامی. - نیایش گرفتن، به دعاپرداختن. ستایش و آفرین آغاز کردن: به شاه جهان بر ستایش گرفت نوان پیش تختش نیایش گرفت. فردوسی. جهان آفرین را ستایش گرفت بر آتشکده بر نیایش گرفت. فردوسی. - نیایش نمودن، نیایش کردن: نیایش نمودند چون بندگان به پیش کیان شاه فرخندگان. دقیقی. به نامه نمودی نیایش مرا نخست آنکه کردی ستایش مرا. فردوسی. ، دوستی. مهربانی. (ناظم الاطباء)
دعا. آفرین. (لغت فرس اسدی) (غیاث اللغات). دعای نیکو و آفرین. (صحاح الفرس) (از اوبهی). آفرین و تحسین. (برهان قاطع) (انجمن آرا). دعائی باشد که از روی تضرع و زاری کنند. (برهان قاطع). ستایش. تحسین. (غیاث اللغات). آفرین و دعا بود از روی زاری. (جهانگیری). خواهش. تضرع. (اوبهی) زاری. (غیاث اللغات). دعا از روی تضرع و زاری. (رشیدی). عبادت. دعا. ستایش: به یک هفته بر پیش یزدان پاک همی با نیایش بپیمود خاک. فردوسی. که من رفتنی ام سوی کارزار ترا جز نیایش مباد ایچ کار. فردوسی. همه مردم از خانه ها شد به دشت نیایش همی ز آسمان برگذشت. فردوسی. کنون خواهم از تو که با رای پاک چو رخ را نهی از نیایش به خاک. اسدی. بر آنم که گر بنده را شهریار شناسد نیایش نیاید به کار. نظامی. نیایش در دل خسرو اثر کرد دلش را چون فلک زیر و زبر کرد. نظامی. - نیایش کردن، دعا کردن. عبادت کردن. آفرین گفتن. ستایش کردن: شب تیره تا برکشد روز چاک نیایش کنم پیش یزدان پاک. فردوسی. نیایش همی کرد خود با پسر بدان آفرینندۀ دادگر. فردوسی. چو در پیش یزدان گشائی دو لب نیایش کن ازبهر من روز و شب. فردوسی. گوی ترا ستاره نیایش کند همی گوید که قدر و منزلت و مرتبت تراست. فرخی. موبد موبدان پیش ملک آمدی و ستایش نمودی و نیایش کردی او را. (نوروزنامه). به طاعت خانه شد خسرو کمر بست نیایش کرد یزدان را و بنشست. نظامی. - نیایش گرفتن، به دعاپرداختن. ستایش و آفرین آغاز کردن: به شاه جهان بر ستایش گرفت نوان پیش تختش نیایش گرفت. فردوسی. جهان آفرین را ستایش گرفت بر آتشکده بر نیایش گرفت. فردوسی. - نیایش نمودن، نیایش کردن: نیایش نمودند چون بندگان به پیش کیان شاه فرخندگان. دقیقی. به نامه نمودی نیایش مرا نخست آنکه کردی ستایش مرا. فردوسی. ، دوستی. مهربانی. (ناظم الاطباء)
سیاوخش. (برهان) : بگنجی که بد جامۀ نابرید فرستاد پیش سیاوش کلید. فردوسی. بر آنم که پور سیاوش تویی ز تخم کیانی و باهش تویی. فردوسی. سیاوش مرا همچو فرزند بود که با فر و با برز و اورند بود. فردوسی. آن خون سیاوش از خم جم چون تیغ فراسیاب درده. خاقانی. مدت عمر ار نداد کام سیاوش دولت کاوس کامکار بماند. خاقانی. خوانده باشی ز درس غمزدگان که سیاوش چه دید از ددگان. نظامی. رجوع به سیاوخش شود
سیاوخش. (برهان) : بگنجی که بد جامۀ نابرید فرستاد پیش سیاوش کلید. فردوسی. بر آنم که پور سیاوش تویی ز تخم کیانی و باهش تویی. فردوسی. سیاوش مرا همچو فرزند بود که با فر و با برز و اورند بود. فردوسی. آن خون سیاوش از خم جم چون تیغ فراسیاب درده. خاقانی. مدت عمر ار نداد کام سیاوش دولت کاوس کامکار بماند. خاقانی. خوانده باشی ز درس غمزدگان که سیاوش چه دید از ددگان. نظامی. رجوع به سیاوخش شود