جدول جو
جدول جو

معنی نیازکی - جستجوی لغت در جدول جو

نیازکی(زَ)
منسوب به نیازه است. رجوع به نیازه شود، لعل نیازکی، رجوع به پیازکی شود. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به الجماهر صص 81- 83 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیازکی
تصویر پیازکی
سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیازی
تصویر نیازی
نیازمند، کنایه از عاشق
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان پس کوه بخش کلات شهرستان دره گز، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی در 94 هزارگزی جنوب شرقی کبودگنبد واقع است، آبش از قنات و محصولش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
حاجتمند، (از سروری) (از برهان) (ازرشیدی)، نیازمند، صاحب نیاز، اهل نیاز:
ای چشم نیازیان ز جود تو
چون چشم مخالفان به خوش خوابی،
انوری (از سروری)،
، کنایه از عاشق است، (از برهان)، که نیازمند معشوق است، که در برابر معشوق عرض نیاز می کند:
بدو گفت ای گرانمایه نیازی
چراجان نیازی می گذاری،
فخرالدین اسعد،
ازبس که نمود نوحه سازی
بخشید دلم بر آن نیازی،
نظامی،
، دوست، (اوبهی) (صحاح الفرس) (برهان قاطع)، محبوب، (برهان قاطع) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا)، معشوقه، (صحاح الفرس)، مطلوب، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، معشوق، (برهان قاطع)، عزیز، گرامی، (یادداشت مؤلف)، محبوب را نیازی گفتن بجهت آن است که عاشقان به آن نیاز دارند:
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن سایه گستر نیازی درخت،
فردوسی،
بهم رستند آنجا دو نیازی
به هم بودند روز و شب به بازی،
فخرالدین اسعد،
شبی مادر بدو گفت ای نیازی
چرا از بخت چون مردم ننازی،
فخرالدین اسعد،
ز دیبا کرد و از گوهر همه ساز
بپرورد آن نیازی را به صد ناز،
فخرالدین اسعد،
سوی پستی نیازد جز توانا
سوی خواری نیازد جز نیازی،
ناصرخسرو،
نیازم به گیتی به توست ای نیازی
که دل را امیدی و جان را نیازی،
قطران،
هرچند به رویش نیازمندی
تا چند کشی ناز آن نیازی،
مسعودسعد،
ای نیازی مرا نیاز به توست
ورچه دارد به من زمانه نیاز،
مسعودسعد،
بدم دوش با آن نیازی بهم
زده پیشم از بی نیازی علم،
مسعودسعد،
دلم خستۀ ناز توست ای نیازی
که روزی نیاسائی از نازبازی،
مختاری،
چو خسرو دید کان ماه نیازی
نخواهد کردن او را چاره سازی،
نظامی،
چون ابن سلام از آن نیازی
شد نامزد شکیب سازی،
نظامی،
- نیازی تر، عزیزتر، گرامی تر:
مرا رامین گرامی تر ز شهروست
مرا رامین نیازی تر ز ویروست،
فخرالدین اسعد
منسوب است به نیاز که نام قریه ای است، (از سمعانی)، رجوع به نیازه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نرمی. ملایمت. (ناظم الاطباء) :
تا بر تو برگ گل نزند دست روزگار
بختت بپروراند در ناز و نازکی.
سوزنی.
، باریکی، دقت. (ناظم الاطباء). ظرافت:
در آن خدمت بغایت چابکی داشت
که کار نازنینان نازکی داشت.
نظامی.
با کمال نازکی افکار ما بی مغز نیست
هر حبابی کشتی نوح است در جیحون ما.
صائب.
، دقیق و مهم بودن. خطیر و دشوار بودن: چون با او (باکالیجار) به خلوت رسید (قاضی عبداﷲ) گفت ترا معلوم است که کار ملک نازکی دارد و این ابونصر بن عمران مستولی گشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 119)، کم قطری. نازک بودن. مقابل کلفتی و ضخامت و قطوری: نانی به نازکی کاغذ. (یادداشت مؤلف)، تنکی. رقت. (ناظم الاطباء). کم رنگی. نازکی رنگ: و سرخی و سفیدی و نازکی رنگ روی نشان درستی و قوت اوست و زردی روی نشان گرمی اوست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، لطافت. حساسیت. زودرنجی:
آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر بر زنی بر او بر یک تار پرنیان.
خسروی.
و این علت کودکان را بیشتر افتد بسبب... ضعیفی و نازکی چشم ایشان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
من چه گویم که ترا نازکی طبع لطیف
تابه حدیست که آهسته دعا نتوان کرد.
حافظ.
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار
برو از درگهش این ناله و فریاد ببر.
حافظ
لغت نامه دهخدا
از مردم قزوین و از شاعران قرن دهم است، در قزوین به کسب اشتغال داشته، او راست:
پیوسته به دل بار غم یار کشم
وز دیده همه منت دیدار کشم
جانم به لب آمد و تن از غم کاهید
اینها همه از دوری دلدار کشم،
(از تحفۀ سامی ص 174)
محمد سمیع (میر نیازی) دهلوی از معاصران و شاگردان حزین لاهیجی است، او راست:
مردم و ننشست از پا آه غمناکم هنوز
دود می خیزد چو شمع کشته از خاکم هنوز،
(از صبح گلشن ص 571)،
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
از مردم بخارا و از معماگویان معاصر نصرآبادی است، او راست این معما به اسم میر:
مردم چشم غیر حک فرما
بعد از آن بر بیاض آن بنما،
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 518)، و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
از مردم بدخشان و از شاعران قرن دهم و یازدهم است، او راست:
از گرمی آفتاب محشر چه غم است
گر جام بود به سایۀ دولت تو،
(از صبح گلشن ص 571)، و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به پیازک. (برهان). برنگ پوست پیاز، سرخ پوست. برنگ سرخ پوست گونه ای از پیاز.
- لعل پیازکی، لعلی باشد قیمتی. لعل سرخ بود قیمتی. (لغت نامۀ اسدی). لعل پیازی، نام لعلی است که از کانی خیزد که قریۀ پیازک نزدیک آن است. (جواهرنامه) .ابوریحان در الجماهر فی معرفه الجواهر آرد: و ربما (نسبت اللعل) الی ما قاربها من القری و البقاع کالپیازکی فانها نسبت الی انف جبل هناک یسمی پیازک، لااتصال له بشی ٔ من ذکر البصل:
لعل پیازکی رخ تو بود و زرد گشت
اشکم ز درد اوست چو لعل پیازکی.
لؤلؤی.
از چشم برده قاعده جزع معدنی
وز لب شکسته قیمت لعل پیازکی.
عجمی گرگانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیازک
تصویر نیازک
جمع نیزک: (... این جمادات پدید آمد چون: کوهها و کانها و ابرو برف... و ینازک و عصی و هاله) (چهار مقاله. 9)
فرهنگ لغت هوشیار
باریکی، نا ستبری، لطافت ظرافت، بناز پروردگی نازنینی، نغزی دلکشی، قابلیت اهمیت خطیر بودن: (و بی مراجعت و استقصا کاری نگزارد تا نازکی این حادثه بر هیچ دانا و نادان پوشیده نماندی، {شکنندگی زودشکنی، تردی، نرمی، حساسیت زودرنجی، خوش طبعی نزاکت، کم رنگی رقت: (و سرخی و سفیدی و نازکی رنگ روی نشان درستی وقوت اوست وزردی روی نشان گرمی اوست. {مقابل سیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیازی
تصویر نیازی
حاجتمند، معشوق محبوب دوست: (چون ابن سلام زان نیازی شد نامزد شکیب سازی) (لیلی و مجنون نظامی رشیدی) (دلم خسته ناز تست ای نیازی که روزی نیاسایی از ناز یازی) (عثمان مخناری همایی. 504)، عزیز گرامی: (زهی مملکت را چو دولت گرامی زهی پادشا را چو دیده نیازی) (عثمان مختاری. همایی. 507)، جمع نیازیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
باریکی، نرمی و لطافت، حساسیت، زودرنجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیازی
تصویر نیازی
حاجتمند، عاشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
ركاكةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
Thinness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
minceur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
Dünne
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
רָזוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
magreza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
delgadez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
cienkość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
худоба
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
پتلاپن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
ความบาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
kelangsingan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
薄さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
dunheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
unene
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
얇음
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
худорлявість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
পাতলাতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
पतलापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
sottigliezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نازکی
تصویر نازکی
incelik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی