جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نیازی

نیازی

نیازی
حاجتمند، معشوق محبوب دوست: (چون ابن سلام زان نیازی شد نامزد شکیب سازی) (لیلی و مجنون نظامی رشیدی) (دلم خسته ناز تست ای نیازی که روزی نیاسایی از ناز یازی) (عثمان مخناری همایی. 504)، عزیز گرامی: (زهی مملکت را چو دولت گرامی زهی پادشا را چو دیده نیازی) (عثمان مختاری. همایی. 507)، جمع نیازیان
نیازی
فرهنگ لغت هوشیار

نیازی

نیازی
حاجتمند، (از سروری) (از برهان) (ازرشیدی)، نیازمند، صاحب نیاز، اهل نیاز:
ای چشم نیازیان ز جود تو
چون چشم مخالفان به خوش خوابی،
انوری (از سروری)،
، کنایه از عاشق است، (از برهان)، که نیازمند معشوق است، که در برابر معشوق عرض نیاز می کند:
بدو گفت ای گرانمایه نیازی
چراجان نیازی می گذاری،
فخرالدین اسعد،
ازبس که نمود نوحه سازی
بخشید دلم بر آن نیازی،
نظامی،
، دوست، (اوبهی) (صحاح الفرس) (برهان قاطع)، محبوب، (برهان قاطع) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا)، معشوقه، (صحاح الفرس)، مطلوب، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، معشوق، (برهان قاطع)، عزیز، گرامی، (یادداشت مؤلف)، محبوب را نیازی گفتن بجهت آن است که عاشقان به آن نیاز دارند:
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن سایه گستر نیازی درخت،
فردوسی،
بهم رستند آنجا دو نیازی
به هم بودند روز و شب به بازی،
فخرالدین اسعد،
شبی مادر بدو گفت ای نیازی
چرا از بخت چون مردم ننازی،
فخرالدین اسعد،
ز دیبا کرد و از گوهر همه ساز
بپرورد آن نیازی را به صد ناز،
فخرالدین اسعد،
سوی پستی نیازد جز توانا
سوی خواری نیازد جز نیازی،
ناصرخسرو،
نیازم به گیتی به توست ای نیازی
که دل را امیدی و جان را نیازی،
قطران،
هرچند به رویش نیازمندی
تا چند کشی ناز آن نیازی،
مسعودسعد،
ای نیازی مرا نیاز به توست
ورچه دارد به من زمانه نیاز،
مسعودسعد،
بدم دوش با آن نیازی بهم
زده پیشم از بی نیازی علم،
مسعودسعد،
دلم خستۀ ناز توست ای نیازی
که روزی نیاسائی از نازبازی،
مختاری،
چو خسرو دید کان ماه نیازی
نخواهد کردن او را چاره سازی،
نظامی،
چون ابن سلام از آن نیازی
شد نامزد شکیب سازی،
نظامی،
- نیازی تر، عزیزتر، گرامی تر:
مرا رامین گرامی تر ز شهروست
مرا رامین نیازی تر ز ویروست،
فخرالدین اسعد
منسوب است به نیاز که نام قریه ای است، (از سمعانی)، رجوع به نیازه شود
لغت نامه دهخدا

نیازی

نیازی
دهی است از دهستان پس کوه بخش کلات شهرستان دره گز، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی در 94 هزارگزی جنوب شرقی کبودگنبد واقع است، آبش از قنات و محصولش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

نیازی

نیازی
از مردم قزوین و از شاعران قرن دهم است، در قزوین به کسب اشتغال داشته، او راست:
پیوسته به دل بار غم یار کشم
وز دیده همه منت دیدار کشم
جانم به لب آمد و تن از غم کاهید
اینها همه از دوری دلدار کشم،
(از تحفۀ سامی ص 174)
محمد سمیع (میر نیازی) دهلوی از معاصران و شاگردان حزین لاهیجی است، او راست:
مردم و ننشست از پا آه غمناکم هنوز
دود می خیزد چو شمع کشته از خاکم هنوز،
(از صبح گلشن ص 571)،
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
از مردم بخارا و از معماگویان معاصر نصرآبادی است، او راست این معما به اسم میر:
مردم چشم غیر حک فرما
بعد از آن بر بیاض آن بنما،
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 518)، و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
از مردم بدخشان و از شاعران قرن دهم و یازدهم است، او راست:
از گرمی آفتاب محشر چه غم است
گر جام بود به سایۀ دولت تو،
(از صبح گلشن ص 571)، و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا

پیازی

پیازی
منسوب به پیاز. آلوده به پیاز، برنگ پوست پیاز سرخ پیازکی. یا لعل پیازی. لعل پیازکی: دریا گند نارنگ از تیغ شاه گلگون لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش. (خاقانی)، نوعی از گرز پیازک، جگر و شش گوسفند که با پیاز سرخ کنند و خورند. یا پوست پیازی. ورقه نازک روی پیاز، سخت بی دوام و نازک
فرهنگ لغت هوشیار