جدول جو
جدول جو

معنی نیازک - جستجوی لغت در جدول جو

نیازک
(نَ زِ)
جمع واژۀ نیزک. رجوع به نیزک شود: این جمادات بوجود آمد چو کوهها و کانها و ابر و برف... و نیازک وعصی و هاله. (چهارمقاله، از فرهنگ فارسی معین) ، در نجوم، به ستارگانی اطلاق شود که در آسمان به نظر سقوط میکنند. (از المنجد). قسمی از ثوانی نجوم که به صورت نیزه ای توهم شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نیازک
جمع نیزک: (... این جمادات پدید آمد چون: کوهها و کانها و ابرو برف... و ینازک و عصی و هاله) (چهار مقاله. 9)
تصویری از نیازک
تصویر نیازک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیاز
تصویر نیاز
(دخترانه)
حاجت، احتیاج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازک
تصویر نازک
(دخترانه)
محبوب، معشوق، لطیف، ظریف، نازنین، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیازک
تصویر پیازک
پیاز کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازک
تصویر نازک
باریک، کنایه از لطیف، ظریف، دارای پهنای کم، کنایه از دقیق، حساس، کنایه از ضعیف، کنایه از زودرنج، حساس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیاز
تصویر نیاز
حاجت، میل و خواهش، عشق و آرزو، تحفه و هدیۀ درویشان، نذری که برای گرفتن مراد و حاجت به کسی یا جایی بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیازی
تصویر نیازی
نیازمند، کنایه از عاشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیزک
تصویر نیزک
نیزه، تیر شهاب
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
نام کوهی در ناحیۀ لاریجان. (سفرنامۀ رابینو ص 41 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
میوه ای است که غلافی دارد مانند لوبیا. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پس کوه بخش کلات شهرستان دره گز، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی در 94 هزارگزی جنوب شرقی کبودگنبد واقع است، آبش از قنات و محصولش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
از مردم قزوین و از شاعران قرن دهم است، در قزوین به کسب اشتغال داشته، او راست:
پیوسته به دل بار غم یار کشم
وز دیده همه منت دیدار کشم
جانم به لب آمد و تن از غم کاهید
اینها همه از دوری دلدار کشم،
(از تحفۀ سامی ص 174)
محمد سمیع (میر نیازی) دهلوی از معاصران و شاگردان حزین لاهیجی است، او راست:
مردم و ننشست از پا آه غمناکم هنوز
دود می خیزد چو شمع کشته از خاکم هنوز،
(از صبح گلشن ص 571)،
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
از مردم بخارا و از معماگویان معاصر نصرآبادی است، او راست این معما به اسم میر:
مردم چشم غیر حک فرما
بعد از آن بر بیاض آن بنما،
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 518)، و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
از مردم بدخشان و از شاعران قرن دهم و یازدهم است، او راست:
از گرمی آفتاب محشر چه غم است
گر جام بود به سایۀ دولت تو،
(از صبح گلشن ص 571)، و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام قریه ای است میان کش و نسف، و نسبت بدان نیازکی باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
عبادت. پرستش. (یادداشت مؤلف). عرض نیاز. رجوع به نیاز شود:
هزاران گونه بنماید نیازش
به شیرین لابه و نیکو نوازش.
فخرالدین اسعد.
، نوازش:
سروشان را به نام نیک بستود
نیازشهای بی اندازه بنمود.
فخرالدین اسعد.
، مزید علیه نیاز است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان. در 42 هزارگزی جنوب غربی سیردان و 12 هزارگزی غربی راه شوسۀ قزوین به رشت، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 1551 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصول عمده اش غلات و شغل مردمش زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 310)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به نیازه است. رجوع به نیازه شود، لعل نیازکی، رجوع به پیازکی شود. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به الجماهر صص 81- 83 شود
لغت نامه دهخدا
حاجتمند، (از سروری) (از برهان) (ازرشیدی)، نیازمند، صاحب نیاز، اهل نیاز:
ای چشم نیازیان ز جود تو
چون چشم مخالفان به خوش خوابی،
انوری (از سروری)،
، کنایه از عاشق است، (از برهان)، که نیازمند معشوق است، که در برابر معشوق عرض نیاز می کند:
بدو گفت ای گرانمایه نیازی
چراجان نیازی می گذاری،
فخرالدین اسعد،
ازبس که نمود نوحه سازی
بخشید دلم بر آن نیازی،
نظامی،
، دوست، (اوبهی) (صحاح الفرس) (برهان قاطع)، محبوب، (برهان قاطع) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا)، معشوقه، (صحاح الفرس)، مطلوب، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، معشوق، (برهان قاطع)، عزیز، گرامی، (یادداشت مؤلف)، محبوب را نیازی گفتن بجهت آن است که عاشقان به آن نیاز دارند:
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن سایه گستر نیازی درخت،
فردوسی،
بهم رستند آنجا دو نیازی
به هم بودند روز و شب به بازی،
فخرالدین اسعد،
شبی مادر بدو گفت ای نیازی
چرا از بخت چون مردم ننازی،
فخرالدین اسعد،
ز دیبا کرد و از گوهر همه ساز
بپرورد آن نیازی را به صد ناز،
فخرالدین اسعد،
سوی پستی نیازد جز توانا
سوی خواری نیازد جز نیازی،
ناصرخسرو،
نیازم به گیتی به توست ای نیازی
که دل را امیدی و جان را نیازی،
قطران،
هرچند به رویش نیازمندی
تا چند کشی ناز آن نیازی،
مسعودسعد،
ای نیازی مرا نیاز به توست
ورچه دارد به من زمانه نیاز،
مسعودسعد،
بدم دوش با آن نیازی بهم
زده پیشم از بی نیازی علم،
مسعودسعد،
دلم خستۀ ناز توست ای نیازی
که روزی نیاسائی از نازبازی،
مختاری،
چو خسرو دید کان ماه نیازی
نخواهد کردن او را چاره سازی،
نظامی،
چون ابن سلام از آن نیازی
شد نامزد شکیب سازی،
نظامی،
- نیازی تر، عزیزتر، گرامی تر:
مرا رامین گرامی تر ز شهروست
مرا رامین نیازی تر ز ویروست،
فخرالدین اسعد
منسوب است به نیاز که نام قریه ای است، (از سمعانی)، رجوع به نیازه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیاز
تصویر نیاز
حاجت، احتیاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاک
تصویر نیاک
نیا جد: (ایا شاهی که ملک تو قدیم است (قدیمی) از ادهاکا. نیاکت بوده پاک (در اصل: بردباک) از اژدهاکا) (دقیقی. لفا اق. 253 با تصحیح دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نام ماه هفتم سال سریانی برابر با بخشی از فروردین و اردیبهشت سال خوری نیزه کوتاه، شهاب بشکل نیزه کوتاه که در آسمان دیده شود: جمع. (عربی) نیازک
فرهنگ لغت هوشیار
محبوب، معشوق، دلبر، جانانه، باریک و ظریف هم گویند باریک: در جامه گلگون کمر نازک آن شوخ از لعل بود همچو رگ لعل نمودار. (صائب)، آنچه که ستبری آن بسیارکم است مقابل ستبر ضخیم کلفت: آنچه او با سپر کرگ روزنبرد نتوان کردن با شیشه نازک به تبر. (فرخی)، لطیف ظریف: بس که درآید گل نازک بباغ ماشده چون خاک دژم ای غلام، (عطار)، بناز پرورده نازنین: آن دل را دو تن نازک را رنج و اندیشه چندین منمای. (فرخی)، نغزدلکش: (اگر از دکانداری سخنی نازک یاشعری عالی و مناسب میشنیدنداو را و صاحب دکان را با نعامات و افرغنی میساختند. .)، قابل اهمیت خطیر مشکل: (و هر کجا کار بزرگ و مهم نازک حادث گشت و درآن هلاک نفس و عشیرت و ملک و ولایت دیده شد، . . {-7 شکننده زود شکن، ترد: (گوشت نازک - 9. {نرم، حساس زود رنج: او را گفتند که اگر تو ببدیهه و لطیفه ای سلطان را ازین قبض بیرون آری و این بار از خاطر نازکش برداری ترا صد هزار درم نقد خدمت کنیم. .)، خوش طبع با نزاکت، کم رنگ رقیق مقابل سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیازی
تصویر نیازی
حاجتمند، معشوق محبوب دوست: (چون ابن سلام زان نیازی شد نامزد شکیب سازی) (لیلی و مجنون نظامی رشیدی) (دلم خسته ناز تست ای نیازی که روزی نیاسایی از ناز یازی) (عثمان مخناری همایی. 504)، عزیز گرامی: (زهی مملکت را چو دولت گرامی زهی پادشا را چو دیده نیازی) (عثمان مختاری. همایی. 507)، جمع نیازیان
فرهنگ لغت هوشیار
پیاز کوچک پیاز خرد پیاز کوچک، پیاز مو بیخ مو اساس الشعر، نی بوریا، قسمی سبزی خوردنی کوهی، نوعی از گرز که سر آن را با زنجیر یا دوالی بر دسته نصب کنند پیازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیازی
تصویر نیازی
حاجتمند، عاشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازک
تصویر نازک
((زُ))
باریک، لطیف، نرم، زیبا، ظریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیاک
تصویر نیاک
نیا، جد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیاز
تصویر نیاز
حاجت، احتیاج، نذری که برای گرفتن مراد و حاجت به کسی یا جایی بدهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیاز
تصویر نیاز
احتیاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نازک
تصویر نازک
Filmy, Thin, Wispy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نیاز
تصویر نیاز
Necessity, Requirement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نوعی سبزی وحشی و خوراکی که مزه ی آن از پیاز تندتر است
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نیاز
تصویر نیاز
necessidade, requisito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نازک
تصویر نازک
fino, leve
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نیاز
تصویر نیاز
necesidad, requisito
دیکشنری فارسی به اسپانیایی