جدول جو
جدول جو

معنی نیاب - جستجوی لغت در جدول جو

نیاب
نیام، غلاف، آوند، ظرف، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نیاب
دندانهائی که در میان دندان آسیا و دندان پیشین واقع شده اند، جمع ناب است چنانکه دیار جمع دار است، (از غیاث اللغات) (از آنندراج)، رجوع به ناب شود
لغت نامه دهخدا
نیاب(نَ)
نی آب. رجوع به نی آب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیاز
تصویر نیاز
(دخترانه)
حاجت، احتیاج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیاب
تصویر شیاب
آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط ساختن، آمیختگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انیاب
تصویر انیاب
ناب ها، دندان های نیش، جمع واژۀ ناب، چهار دندان نوک تیز که دو در بالا و دو در پایین در کنار دندان های پیش جا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
ثوب ها، جامه ها، لباسها، جمع واژۀ ثوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیابت
تصویر نیابت
جانشینی، قائم مقامی، جانشین شدن، به جای کسی نشستن، به جای کسی امری را انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
غایب شدن، ناپدید شدن، دور شدن از نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاب
تصویر ایاب
بازگشتن، برگشتن، بازآمدن، بازگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیاب
تصویر عیاب
بسیار عیب کننده، بسیار عیب گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
به غنیمت بردن، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
نقب زننده،، کاوش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
غارتگر، غنیمت برنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَنْ)
جمع واژۀ ناب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دندانهای نیشتر. (غیاث اللغات). چهار دندان نشتر. (مهذب الاسماء). دندانهای نشتر که درندگان را باشند. (غیاث) : از پس رباعیات چهار دندان دیگر است و سرهای آن تیز است، دو زیر و دو زبر ازپس هرسویی یکی خوردنیهای سخت بشکند و آنرا نیش دندان گویند و به تازی انیاب گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و انیاب را بیخ یکشاخ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
درشوم گر مرا بفرمایی
در دهان هژبر تیزانیاب.
مسعودسعد.
- انیاب اغوال، نیش های غولان، برای وجود وهمی مثال آرند: مأخوذ است از بیت امرؤ القیس:
ایقتلنی و المشرفی مضاجعی
و مسنونه زرق کانیاب اغوال.
امروءالقیس.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوبت. بار. پاس. (از منتهی الارب). رجوع به نیابه و نیز رجوع به نیابه و نیاوه شود:
وز آن پس نیابت به ایرج رسید
مر او را پدر شهر ایران گزید.
فردوسی.
یک چند گه نیابت آن بوستان گذشت
وین چند گه نیابت این بوستان رسید.
سوزنی.
یکدو نیابت اگر بر این بفزودی
رفته بدی جان و بر دریده بدان بش.
سوزنی.
- به نیابت، به نوبت: به نیابت کسان وی را نیک همی زدند. (ترجمه طبری بلعمی).
- نیابت نهادن، نوبه گذاشتن: نیابت نهاده بودند (کسان نمرود آنگاه که پشه در مغزش جای گرفت) تااز آن پتک ها یکی برگرفتی و بر وی همی زدندی. (ترجمه طبری بلعمی).
،
{{مصدر}} بجای کسی ایستادن. (غیاث اللغات). رجوع به نیابه شود،
{{اسم مصدر}} جانشینی. وکالت.خلافت. برقراری در جای کسی و به عوض کسی. (ناظم الاطباء). نیابه. قائم مقامی: برادرش نرسی را به نیابت خویش در مملکت بگذاشت. (فارسنامۀ ابن بلخی). نیابت خویش به استصواب رای سلطان به ابونصر منصور بن راشی داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438).
کنون جز ناصرالدین نیست کز بهر نیابت را
ز بعد چارتن در چاربالشهای او آمد.
خاقانی.
- به نیابت آمدن، جانشین شدن. بجای آن آمدن.
- به نیابت کسی یا چیزی آمدن، از پی آن آمدن و جانشین او شدن:
روزم به نیابت شب آمد
جانم به زیارت تن آمد.
خاقانی.
- نیابتاً،مقابل اصالتاً. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیابهً شود.
- نیابت بجای آوردن، بجای کسی کاری را انجام دادن:
نیابت بجای آری از دین و داد
نیاری ز من جز به نیکی بیاد.
نظامی.
- نیابت کردن، قائم مقام بالاتر از خود بودن. (آنندراج). بجای دیگری و از طرف دیگری کاری انجام دادن:
به نیک و بدمشو دربند فرزند
نیابت خود کند فرزند فرزند.
نظامی.
چنان بخار هوا تیره ساخت آب زلال
که قطره بر لب جو می کند نیابت خال.
طالب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
نوبت. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). بار. کرت. دفعه. مرتبه. رجوع به نیابت و نیابه شود:
آن به که نیابه را نگه داری
کردار تن خویش را کنی فربه.
بوشکور (لغت فرس اسدی، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایاب
تصویر ایاب
بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
نیابت در فارسی جانشینی، ستوانی، نمایندگی گزینستان در تازی نوین در یکی از فرهنگ های فارسی واژه نیابه (بنگرید به نوبه) برابر با نیابه تازی دانسته شده که برداشتی نادرست است نیابه به آرش نیابه یا (نوبت) در تازی پیشینه ندارد. نوبت بار پاس: (آن به که نیابه را نگه داری کردار تن خویش را کنی فربه) (ابو شکور. لفا اق. 488)، (نیابت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیابت
تصویر نیابت
نوبت، بار، پاس، جانشینی، وکالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثیاب
تصویر ثیاب
جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیاب
تصویر جیاب
جمع جیب، گریبان ها بریک ها جمع جیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیاب
تصویر انیاب
جمع ناب، دندانهای نیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاب
تصویر سیاب
خرما غوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاب
تصویر شیاب
آمیختن، آمیخته، آب آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیابه
تصویر نیابه
((بِ یا بَ))
نوبت، بار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیابت
تصویر نیابت
((نِ بَ))
خلافت، جانشینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انیاب
تصویر انیاب
جمع ناب، چهار دندان نیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایب
تصویر نایب
جانشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیاد
تصویر نیاد
طبیعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیاز
تصویر نیاز
احتیاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نایاب
تصویر نایاب
آنتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
نبود
فرهنگ واژه فارسی سره
جانشینی، قائم مقامی، معاونت، نایبی، وکالت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جانشینی، رفاه
دیکشنری اردو به فارسی