جدول جو
جدول جو

معنی نگونسر - جستجوی لغت در جدول جو

نگونسر
(نِ سَ)
نگونسار. سرنگون. در تمام معانی رجوع به نگونسار شود:
این رایت نگونسر و رخش بریده دم
بر غافلان هفت خطرگه برآورید.
خاقانی.
جرمی نکرده حلقۀ گوشش نگونسر است
آویخته به سایۀ مشکین کمند او.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نگونسر
نگون سار: آید سوی بحرتیره و شور چون غواصان نگون سر وعور. (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
نگونسر
سرنگون، نگونسار، واژگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگونسار
تصویر نگونسار
فرو افتاده، برای مثال یکی نیزه انداخت بر پشت اوی / نگونسار شد خنجر از مشت اوی (فردوسی - ۱/۱۴۳ حاشیه)، در علم زیست شناسی گل نگون سار گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوسر
تصویر گوسر
گاوسر، گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گاوسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگوسار
تصویر نگوسار
نگونسار، فرو افتاده، در علم زیست شناسی گل نگون سار گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگون
تصویر نگون
خمیده، خم شده، واژگون، سرازیر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ نَ)
747- 734 قبل از میلاد) پادشاه آسور است. در زمان سلطنت وی (به سال 732 قبل از میلاد) بابل به تصرف آسوریان درآمد. رجوع به تاریخ ایران باستان ص 110 و 126 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان قشلاق کله رستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر، در 11 هزارگزی مغرب چالوس و یک هزارگزی جنوب جادۀ چالوس به تنکابن، در دشت مرطوب معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سرداب رود، محصولش برنج و لبنیات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ اِ طَ)
دهی است از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر، در 16500 گزی جنوب شرقی هوراند و 23 هزارگزی جادۀ اهر به کلیبر، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 298 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و سردرختی، شغل اهالیش زراعت و گله داری و فرش بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) (آمار عمومی سال 1335 هجری شمسی)
لغت نامه دهخدا
(گُ اِ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در7500 گزی جنوب رودسر و 1500 گزی جنوب شوسۀ رودسر به لنگرود واقع شده است. هوای آن معتدل مرطوب مالاریایی و سکنۀ آن 660 تن است. آب آن از پل رود تأمین میشود. محصول آن برنج و مختصر چای و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
شهری است (به هندوستان) و اندر او بتخانه هاست. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
دهی است از دهستان مشهد افروز بخش مرکزی شهرستان بابل. واقع در 8هزارگزی بابل دشت. دارای 785 تن سکنه است. آب آن از سجاد رود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مخفف نگونسار است یعنی هرچیز که آن را سرازیر آویخته باشند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به نگونسار شود: و اما آن دیگر را دیدند سرها آویخته و تنها ازبالای قلعه نگوسار کرده. (اسکندرنامۀ خطی). میاجق را نگوسار بر دار کردند. (راحهالصدور). امرای عراق منکوب و خاکسار علم نگوسار بی چاره و در جهان آواره شدند. (راحهالصدور) ، کنایه از شخصی که از خجالت سر به زیر افکنده باشد. (از برهان قاطع). رجوع به نگونسار شود، سرنگون. نگونسار. برگشته. برگردیده. وارون شده. منکوس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
آویختگی. واژگونی. (ناظم الاطباء). نگونسار بودن. رجوع به نگونسار شود، سرنگونی. به خاک افتادگی. مقابل افراشتگی:
به دولتت علم دین حق فراشته باد
به صولتت علم کفر در نگونساری.
سعدی.
، سربه زیرافکندگی. (ناظم الاطباء). سرافکندگی. خواری. پستی:
تو چو خر ف تنه خور چون شدی ای نادان
اینت نادانی و نحسی و نگونساری.
ناصرخسرو.
، هلاک. (یادداشت مؤلف) : که در نگونساری و خاکساری ایشان راحت و آسایش انام و تازگی ایام است. (تاریخ قم ص 4)
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ)
دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، در 26هزارگزی جنوب دشتیاری، در جلگۀگرمسیری واقع است و 500 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و حبوبات و برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ سَ)
قریه ای است از قراء ارغیان در نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
وارونه. معکوس. سرته. نگوسار. نگون. پشت رو:
دریده درفش و نگونسار کوس
چو لاله کفن، روی چون سندروس.
فردوسی.
نهاده بر اسبان نگونسار زین
تو گفتی همی برخروشد زمین.
فردوسی.
بر او برنهاده نگونسار زین
ز زین اندرآویخته گرزکین.
فردوسی.
خامش منشین زیر فلک ایمن ازیراک
دریاست فلک بنگر دریای نگونسار.
ناصرخسرو.
عکس مراد ما و تو کار وی
شاهد بس است شکل نگونسارش.
ناصرخسرو.
زین بحر بی آرامش نگونسار
آراسته قعرش به درّ و مرجان.
ناصرخسرو.
بارۀ بخت تو را باد ز جوزا رکاب
مرکب خصم تو را باد نگونسار زین.
خاقانی.
- به نگونسار، به حالت واژگونی. به سرازیری. (فرهنگ فارسی معین) :
تا سرش نبری نکند قصد برفتن
چون سرش بریدی برود سر به نگونسار.
ناصرخسرو.
، به رو افتاده. مکب ّ علی وجهه:
بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد
فکنده نگونسار پر خون و گرد.
فردوسی.
، سرازیر. (ناظم الاطباء). سرته. که سر به جای پای دارد. که سرش بر زمین و پایش در هواست. معلق:
نگونسار ایستاده مر درختان را همی بینی
زبانهاشان روان بر خاک برکردار ثعبانها.
ناصرخسرو.
که نگونسار مرد پندارد
که همه راستان نگونسارند.
ناصرخسرو.
، آویزان. سرنگون. به پای آویخته. نیز رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود:
یک پایک او را ز بن اندربشکسته
و آویخته او را به دگر پای نگونسار.
منوچهری.
تا زلف نگونسار سیاه تو بدیدم
برخاست به کار تو سر سرخ نگونسار.
سوزنی.
درخت تود از آن آمد لگدخوار
که دارد بچۀ خود را نگونسار.
نظامی.
، پایین افتاده. خم گشته. فروافتاده. به زیر افتاده:
برو کآفریننده ات یار باد
سر بدسگالت نگونسار باد.
فردوسی.
تو را پشت یزدان دادار باد
سر دشمنانت نگونسار باد.
فردوسی.
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هریکی با شکمی حامل و پرماز لبی.
منوچهری.
نبینی که مست است هر یاسمینی
نبینی که سر چون نگونسار دارد.
ناصرخسرو.
آن هنرها گردن ما را ببست
زآن مناصب سرنگونساریم و پست.
مولوی.
چو چنگ از خجالت سر خوب روی
نگونسار و در پیشش افتاده موی.
سعدی.
، ازپای درآمده. به خاک افتاده. ازپاافتاده. سرنگون شده. که قائم و استوار و پابرجا نیست:
درفش بزرگان نگونسار دید
به خاک اندرون خستگان خوار دید.
فردوسی.
، ویران گشته. خراب شده. زیروزبرشده. (ناظم الاطباء). فروریخته. ویران شده:
که جانش به دوزخ گرفتار باد
سر دخمۀ او نگونسارباد.
فردوسی.
گفت یارب کوشک فرعون نگونسار باد. (قصص الانبیاء ص 105) ، کج. معوج. (فرهنگ فارسی معین). کوژ. کوز. خمیده. نااستوار:
داد به الفغدن نیکی بخواه
زین تن منحوس نگونسار خویش.
ناصرخسرو.
، کسی که از خجلت و شرمساری سر به زیر افکنده باشد. (ناظم الاطباء). سرافکنده. منکوب:
وآنکس که نباشد به جهانداری او شاد
مقهور و نگونسار و نژند دو جهان باد.
فرخی.
بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند
بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار.
فرخی.
جاوید بدین هر دو ملک ملک قوی باد
تا کور شود دشمن بدبخت نگونسار.
فرخی.
گشتند رهی او ز نادانی
هر بی هنری و هر نگونساری.
ناصرخسرو.
آنکه نگونسار شد مباد سرافراز
وآنکه سرافراز شد مباد نگونسار.
سوزنی.
اعدای دولت او را مقهور و نگونسار گرداناد. (تاریخ قم ص 4) ، واژگون. وارون. ناموافق:
همی گفت آه از این بخت نگونسار
که یکباره ز من گشته ست بیزار.
(ویس و رامین).
ترسیدم و پشت بر وطن کردم
گفتم من و طالع نگونسارم.
مسعودسعد.
، به سر. با سر. سرنگون:
بیامد سه تن را به نیزه ز زین
نگونسار برزد به روی زمین.
فردوسی.
بزد دست بهرام واو را ز زین
نگونسار برزد به روی زمین.
فردوسی.
همی خواست کو را رباید ز زین
نگونسار ز اسب افکندبر زمین.
فردوسی.
وآنگه چون به شدی ز منظر توبه
باز درافتی به چاه جهل نگونسار.
ناصرخسرو.
و آخرالامر به شومی ظلم نگونسار درافتاد. (سندبادنامه ص 162). کنیزک بر خود بلرزید و نگونسار از اسب درافتاد. (سندبادنامه ص 143).
هم در کنار عرش سرافراز می شوند
هم در میان بحر نگونسار می روند.
عطار.
چو بت ز کعبه نگونسار بر زمین افتند
به پیش قبلۀ رویت بتان فرخاری.
سعدی.
، سرکج. (فرهنگ فارسی معین).
- گل نگونسار، گیاهی است از تیره پامچال ها که از گل های زینتی مرغوب است. گل های آن دارای دم گل خمیده می باشد و ریشه اش ضخیم غده ای است. گلهایش به رنگ های ارغوانی و قرمز تیره و سفید و صورتی می باشند. در ریشه غده ای گیاه مذکور ماده ای به نام سیکلامین که دارای اثر مسهلی شدید است وجود دارد و به علاوه دارای مواد گلوسیدی و اسید سیکلامیک می باشد. ریشه غده ای تازه و له شدۀ این گیاه را به صورت ضماد بر روی تومورهای خنازیری قرار می دهند. در اکثر نقاط دنیا از جمله نواحی شمال ایران این گیاه می روید. بخور مریم. شجرۀ مریم. بولف. عرطنیثا. خبزالمشایخ. ولف. رقف. رکف. اذن الارنب. هوم الیهودا. سیکلمه. سیکلامن. گل سیکلمه. قعلامنیس. آذریون. اذریون. اذریونه. ذهبیه. پنجۀ مریم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ نِ)
شهر کوچکی است در فرانسه، مرکز بخش سن اوواز ازشهرستان پونتواز. این شهر 4900 تن جمعیت دارد و دارای کلیساهای قدیمی است
لغت نامه دهخدا
(گَ /گُو سَ)
گاوسر. نوعی گرز یا چوب دستی که یک سر آن ضخیم تر باشد. رجوع به گاوسر شود.
- گوسر خوردن، مضروب شدن به وسیلۀ گوسر.
- گوسر زدن، مضروب کردن با گوسر
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
نگونساری. نگونسر بودن. در تمام معانی رجوع به نگونساری شود:
بیچاره پیاده را که فرزین گردد
فرزین شدنش نگونسری ارزد نی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نگونسار. (لغت فرس اسدی) (انجمن آرا) (آنندراج). آویخته. سرازیر. (انجمن آرا) (آنندراج). سرنگون. (ناظم الاطباء). سرته. آونگان. به پای آویخته. (یادداشت مؤلف) :
آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت
همچنان چون شوشۀ سیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
یکی را ز دریا برآرد به ماه
یکی را نگون اندرآرد به چاه.
فردوسی.
از آن پس نگون اندرافکن به چاه
که بی بهره گردد ز خورشید و ماه.
فردوسی.
بنگر به ترنج ای عجبی دار که چون است
پستانی سخت است و دراز است و نگون است.
منوچهری.
به چنگال هریک سری پر ز خون
سری دیگر از گردن اندر نگون.
اسدی.
، نگونسار. به سر درافتاده. فرودافتاده. به خاک افتاده. سرنگون شده:
سپه چون سپهبد نگون یافتند
عنان یکسر از رزم برتافتند.
فردوسی.
همه رزمگه سربه سر جوی خون
درفش سپهدار توران نگون.
فردوسی.
همه میمنه شد چو دریای خون
درفش سواران ایران نگون.
فردوسی.
ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون
بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته.
خاقانی.
، سر در زیر فکنده. (برهان قاطع). منکس. (یادداشت مؤلف). سربه زیر:
درفش خجسته به دست اندرون
گرازان و شادان ودشمن نگون.
فردوسی.
وآن بنفشه چون عدوی خواجۀ سید نگون
سر به زانو برنهاده رخ به نیل اندوده باز.
منوچهری.
، وارونه. معکوس:
ببرد و فکندش به چاه اندرون
نهادش یکی کوه بر سر نگون.
فردوسی.
همی دید زینش بر او برنگون
رکیب و کمندش همه پر ز خون.
فردوسی.
، مقابل ستان. به روی افتاده. دمر. دمرو. مکب ّ علی وجهه. (یادداشت مؤلف) :
مر او را به چاره ز روی زمین
نگونش برافکند بر پشت زین.
فردوسی.
فکنده سر نیزۀ جانستان
یکی را نگون و یکی را ستان.
اسدی.
قدح لاله را نگون بینید
قمع یاسمین ستان نگرید.
سیدحسن غزنوی.
وز زلزلۀ حمله چنان خاک بجنبد
کز هم نشناسند نگون را و ستان را.
انوری.
، به زیر افتاده. خم شده. فروافتاده:
که بارش کبست آید و برگ خون
به زودی سر خویش بینی نگون.
فردوسی.
گیاهی که روید ازآن بوم و بر
نگون دارد از شرم خورشید سر.
فردوسی.
، کوز. (برهان قاطع). خم شده. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). خمیده:
منم غلام خداوند زلف غالیه گون
تنم شده چو سر زلف او نوان و نگون.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نگون بودن. رجوع به نگون شود:
سیب از زنخی بدان نگونی
بر نار زنخ زنان که چونی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
آنچه بهیات سر گاو باشد، نوعی گرز یا چوب دستی که یک سر آن ضخیم تر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگون
تصویر نگون
سرازیر، آویخته، سرنگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگوس
تصویر نگوس
لقب پادشاهان حبشه نجاشی
فرهنگ لغت هوشیار
نگونسار: چون محال آمد پدیدار آمدن گم شدن به یا نگوسار آمدن، (منطق الطیربنقل دکترگوهرین. اسرارنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگونسار
تصویر نگونسار
معکوس، سرته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگوسار
تصویر نگوسار
((نِ))
سرازیر، آویخته شده، نگونسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگوس
تصویر نگوس
((نِ))
لقب پادشاه حبشه، نجاشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگون
تصویر نگون
((نِ))
خم شده، واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگونسار
تصویر نگونسار
((نِ))
سرازیر، آویخته شده، نگوسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگونساری
تصویر نگونساری
اکباب
فرهنگ واژه فارسی سره
سرنگون، معکوس، نگون، نگونسر، وارو، واژگون، کج، کژ، معوج
متضاد: راست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام محلی در حوزه ی لین ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی