جدول جو
جدول جو

معنی نگداخته - جستجوی لغت در جدول جو

نگداخته
(تَ)
ناگداخته. مقابل گداخته
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرداخته
تصویر پرداخته
ساخته و آراسته، جلاداده، پرداخت شده، تهی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گداختن
تصویر گداختن
فلز یا چیز دیگر را به قوۀ حرارت ذوب کردن، آب شدن یا واشدن جسم جامد در اثر حرارت، گدازیدن، پزاختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گداخته
تصویر گداخته
ذوب شده، گدازیده، واشده، سرخ شده در اثر حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواخته
تصویر نواخته
نوازش شده، خیر و خیرات، انعام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاخته
تصویر نشاخته
نشانده، جا داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاشته
تصویر نگاشته
نوشته، نقش کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انداخته
تصویر انداخته
افکنده، افتاده، پرت شده
فرهنگ فارسی عمید
(دِ رَ)
پرداخت ناشده. تأدیه نشده. ادانشده. نکول شده. برگشت داده شده، صاف و صیقلی نشده. مقابل پرداخته
لغت نامه دهخدا
مقابل گذاشته
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ تَ / نَ تَ)
که قابل گداختن نیست. که ذوب شدنی نیست. مقابل گداختنی
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ناافراخته. نیفراخته. مقابل افراخته. رجوع به افراخته شود
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ/ سَ دَ / دِ)
نابسیجیده. بی تهیه. بی ساز و برگ. ناآماده:
ولیکن بدینگونه ناساخته
گر آیم دمان گردن افراخته.
فردوسی.
ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه). پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگه از در درآید ناساخته نباشی. (مجالس سعدی) ، ناتمام. نامهیا. ناقص. کامل و تمام و مهیا نشده: صاحب غازی و دیگران کارها بجد پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود بتمامی بساختند. (تاریخ بیهقی ص 34) ، غافل. بی فکر و اندیشه. بی پروا. (ناظم الاطباء) ، نساخته:
همی گفت ناساخته خانه را
چرا ساختم رزم بیگانه را.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَءْ لَءَ)
نگداختن. مقابل گداختن
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ تَ / تِ)
تخته نرد. رجوع به نرد و تخته نرد شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ زَ)
نوساخت. نوساز. جدیدالبناء، نورسیده. تازه به دوران رسیده: علی چه کرده بود که بایست با وی چنین رود من روی کار بدیدم این قوم نوساخته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذا)
نینداختن. مقابل انداختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ / تِ)
نعت مفعولی از پرداختن. اداشده. تأدیه شده، پردخته، تمام شده. به انجام رسیده. تمام سپری کرده شده. (اوبهی) : ساخته و پرداخته، ساخته و تمام شده. بساخته و به اتمام و به انجام رسیده. حاضر. آماده. مهیا. ترتیب کرده. ترتیب یافته. مرتب:
بدو روز آن ساز کردش تمام
چو پرداخته شد بهنگام شام...
فردوسی.
دراز است ره باش پرداخته
همه توشه یکبارگی ساخته.
اسدی.
میباید که صناع را حاضر کنی و بر وفق مراد و حسب مرتاد آن جامها بفرمائی چنانکه بوقت بازگشت تو تمام کرده و پرداخته بتو سپارم. (ترجمه تاریخ یمینی).
چو شد پرداخته آن نامۀ شاه
ز شادی بادبان زد بر سر ماه.
نظامی.
، جلا داده. (برهان). صیقل کرده. (برهان)، سرگرم. مشغول. درساخته. مشغول شده. اشتغال یافته. مشغول گردیده. (برهان) :
دل از هر دو عالم بپرداخته
بیاد خداوند پرداخته.
؟
، خالی. تهی. مخلّی:
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته.
فردوسی.
الانان و غز گشت پرداخته
شد آن پادشاهی همه تاخته.
فردوسی.
گر از من شود تخت پرداخته
سپاه آید از هر سوئی ساخته.
فردوسی.
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازو سخن ساز و بر سخته گوی.
اسدی.
تا خاک بآمد شد هر کاین و فاسد
پرداخته و پر نکند پشت و شکم را.
انوری.
، فارغ. فارغ شده از جمیع علائق و عوایق. (برهان) :
چو شد کار لشکر همه ساخته
دل پهلوان (کیخسرو) گشت پرداخته
ز اختر یکی روز فرخ بجست
که بیرون شدن را کی آرد درست.
فردوسی.
از آورده صد گنج شد ساخته
دل شاه از آن کار پرداخته.
فردوسی.
همیشه دل از رنج پرداخته
زمانه بفرمان او ساخته.
فردوسی.
، ساخته، آراسته. (برهان). زینت داده.
- ساخته و پرداخته، تمام کرده و بانجام رسیده. ساخته و بانجام رسانیده.
، انگیخته، ترک داده، دورکرده. (برهان). در بیت ذیل معنی پرداخته بدرستی دریافته نشد و گویا از اصطلاحات نساجان باشد:
شسته کرباس که پرداخته درمی پیچند
کاغذی دان که ز قرطاس بپیچد طومار.
نظام قاری.
- پرداخته شدن، تمام شدن. بانجام رسیدن. حاضر شدن. مهیا شدن. آماده شدن. باتمام رسیدن: برقماریص گفت اکنون خواهم که مرا کتابی سازی اندر کار پادشاهی... گفتا فرمانبردارم...چون پرداخته شد پیش برقماریص آورده برخواند. (مجمل التواریخ والقصص).
- پرداخته کردن، پرداخت کردن. تأدیه کردن. اقباض کردن. پرداختن. خالی کردن. تهی کردن. صافی کردن.
- پرداخته گشتن، پرداخته شدن. حاضر شدن. آماده شدن. مهیا شدن. باتمام رسیدن. بانجام رسیدن. تمام شدن: و چون پرداخته گشت اعلام باید داد. (کلیله و دمنه). و چون پرداخته گشت بخانه برد. (کلیله و دمنه).
و چون بعضی از آن پرداخته گشت ذکر آن بسمع اعلی قاهری شاهنشاهی رسید. (کلیله و دمنه).
- پرداخته گشتن از کاری، مستریح و فارغ شدن از آن:
چو هرچش ببایست شد ساخته
وز آن ساختن گشت پرداخته
بیامد بگفتش بافراسیاب
که ای شاه با دانش و فرّ و آب.
فردوسی.
و رجوع به پرداختن و پردخته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پارچه ای که هنوز از آن لباس نساخته باشند. (ناظم الاطباء). ندوخته. دوخته نشده
لغت نامه دهخدا
(لَخْوْ)
مقابل گداختن. رجوع به گداختن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
افکنده. پرتاب شده. پرت شده. (فرهنگ فارسی معین). ملفوظ. لفیظ. لقی. قذیفه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ / وَ دَ / دِ / وِ دَ / دِ)
گداخته ناشده. ذوب ناشده. مقابل گداخته. رجوع به گداخته شود: مسکه، روغن ناگداخته بود. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(گُتَ / تِ)
ذوب شده. گدازیده:
زآن عقیقین مئی که هرکه بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند لیک بطبع
این بیفسرد وآن دگر بگداخت.
رودکی.
او را یافتم چون تار مویی گداخته. (تاریخ بیهقی). بفرمود تا ستونها برآوردند از چهل گز از سنگ خام و بفرمود تا دیوان به ارزیز گداخته بیندودند. (قصص الانبیاء ص 175). ترنگبین گداخته و پالوده و بقوام آورده. (ذخیره خوارزمشاهی).
مرغ قنینه بلبل عید است پیش شاه
گل در دهن گداخته و ناله در برش.
خاقانی.
بر بوی آنکه بوی تو جان بخشدم چومی
جان بر میان گداخته چون ساغر آیمت.
خاقانی.
یکی خرمن از سیم بگداخته
یکی خانه کافور ناساخته.
نظامی.
مذاب، گداخته. (زمخشری) (دهار). تخلیص، گداختۀ زر و جز آن دادن و خلاصه گرفتن. خلاص، گداختۀ زر و سیم. صلیجه، پاره ای از نقرۀ خالص گداخته. صهیر، گداخته. صهاره، گداخته از هر چیزی. مهل، گداخته از روی و مس و آهن. سبیکه، پارۀ نقره و مانند آن گداخته. همام، پیه که از کوهان گداخته شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ذوب شده (فلز روغن موم و جز آن) آب شده گدازیده: ترنگبین گداخته و پالوده و بقوام آورده، مایع مقابل جامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداخته
تصویر انداخته
افکنده پرتاب شده پرت شده، رای زده مشورت شده
فرهنگ لغت هوشیار
ادا شده تاء دیه شده، حاضر و آماده، بانجام رسیده تمام شده، آراسته زینت داده، در ساخته مشغول شده اشتغال یافته، خالی تهی مخلی صافی، فارغ شده از جمیع علایق و عوایق فارغ، جلا داده صیقل کرده، ساخته کمال یافته انجام گرفته بپایان رسیده، انگیخته بر انگیخته، ترک داده، دور کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساخته
تصویر ناساخته
بی تهیه، ناآماده
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که آنرا ندوخته و بصورت لباس در نیاورده باشند مقابل دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گداختن
تصویر گداختن
ذوب کردن، حل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گداخته
تصویر گداخته
((گُ تِ))
ذوب شده، مذاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرداخته
تصویر پرداخته
((پَ تِ))
ادا شده، مهیا، آماده، به انجام رسیده، تهی، خالی، زدوده، پاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناساخته
تصویر ناساخته
ساخته نشده، آماده نشده، برقرار نشده، ناآراسته 5- مجهز نشده، بی سلاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گداختن
تصویر گداختن
ذوب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
مایع، مذاب، داغ، تحلیل رفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اداشده، تادیه شده، صاف، صیقلی، فارغ، آراسته، آماده، مزین، منظم، مهیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد