جدول جو
جدول جو

معنی نکو - جستجوی لغت در جدول جو

نکو
نیکو، خوب، زیبارو
تصویری از نکو
تصویر نکو
فرهنگ فارسی عمید
نکو
خوب، نیکو
تصویری از نکو
تصویر نکو
فرهنگ لغت هوشیار
نکو((نِ))
نیکو
تصویری از نکو
تصویر نکو
فرهنگ فارسی معین
نکو
خوب، مساعد، مناسب، نیک، نیکو
متضاد: بد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آکو
تصویر آکو
(پسرانه)
قله کوه، مکان بلند، انسان با عظمت و مقتدر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نکث
تصویر نکث
شکستن پیمان، برهم زدن بیع یا پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکو
تصویر آکو
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، کوچ، هامه، کلیک، مرغ شباویز، بایقوش، پشک، پش، کوف، کلک، پژ، بوف، بیغوش، کول، بوم، شباویز، پسک، چغو، مرغ بهمن، اشوزشت، کنگر، کوکن، مرغ شب آویز، مرغ حق، چوگک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکو
تصویر تکو
موی درهم پیچیده و مجعد، برای مثال در تکوی توست جان من اسیر / چون غریبی کاو به ظلمت خو گرفت (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - تکو)، نان روغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده، برای مثال نسو بود از آن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)، لطیف و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمو
تصویر نمو
رشد کردن، بزرگ شدن، گوالیدن، افزون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکو
تصویر مکو
ماکو، جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مکوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشو
تصویر نشو
روییدن، نمو کردن، بالیدن، پرورش یافتن، رشد، بالیدگی، یازش، وخش
نو پیدا شدن
نشو و نما: روییدگی، بالیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناو
تصویر ناو
کشتی به ویژه کشتی جنگی
مجرایی که از آن گندم، جو و امثال آن وارد آسیا می شود، برای مثال از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱ - ۲۶۰)
چوب دراز میان تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند، ناودان
هر چیز دراز میان تهی، دره، جوی
ناویدن، خم شدن، مانده شدن، خسته شدن، رفتار از روی ناز، خرامیدن، به چپ و راست حرکت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوک
تصویر نوک
منقار پرنده، تیزی سر چیزی مثلاً نوک سوزن، نوک قلم، نوک کارد، نوک شمشیر، گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکو
تصویر رکو
کرباس، برای مثال بدخواه تو را حادثه چون سایه ملایم / زاین رنگ نیامد به از این هیچ رکویی (انوری - مجمع الفرس - رکو)
پارچۀ کهنه، لته، تکه ای از پارچه یا جامه، جامۀ یک لا
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
پنبه دانه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
مخفف آنکه او، آن کس که او:
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزونتر بد از تابش هور و ماه
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پرّۀ آسیا
بر آنکو چنین بود برگشت روز
نمانی تو هم شاد و گیتی فروز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سِ گَ)
مخفف دنگ کوب، و آن کسی است که مزد گیردو به دنگ شلتوک را از پوست برآرد تا برنج را سفید کند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دنگی و دنگ کوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب زندگی و ماءالحیات. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
چوب دراز که میان آنرا خالی کنند و در مجرای آب قرار دهند تا آب از آن عبور کند کشتی جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
شخص بدجنس وناسازگار: بنظر میاید ازآن نوع آدمهای خشک و نروی باشد که قلق کارشان باین زودی بدست کس نمیاید، نفع طلب وبدعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندو
تصویر ندو
انجمن کردن، جوانمردی، گشاد کردن فراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزو
تصویر نزو
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
افزاریست جولاهگان را که ماشوره را در آن نصب کنند و جامه بافند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره فلزی را در آن جا دهند و زیر سوزن چرخ در محل مخصوص متصل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغها و پای درختها بزرگ سایه دار سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکو
تصویر شکو
بیماری، شتر ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکو
تصویر تکو
موی در هم پیچیده و مجعد، نان روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکو
تصویر حکو
حکایت کردن، باز گفتن، حدیث کردن، نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکو
تصویر رکو
جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکو
تصویر آکو
بوم، جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکو
تصویر بنکو
اسپغول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنکو
تصویر آنکو
مخفف (آنکه او) آنکس که او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحو
تصویر نحو
راه، اسلوب، طور، شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکو
تصویر سکو
ستاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
آرد گندم که خوب کوبیده نشده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی