تیر سوفارشکسته که اسفل او را اعلی گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج). تیرسوفارشکسته که پائین آن را بالا سازند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیکان که بیخش شکسته پس سر آن را بن وی کرده باشند. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان که سر شاخ آن را پایین آن سازند و بن شاخ را سر آن، و آن عیب است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بچه که پایش نخست برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). الیتن من الاولاد. (اقرب الموارد) ، قصیر. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، مرد سست و ضعیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). مرد ضعیف و فرومایه که خیری در وجودش نیست. (از اقرب الموارد) ، مقصر از غایت کرم و جوانمردی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مرد دنی ٔ. (از متن اللغه). مرد خسیس. مرد بخیل. (یادداشت مؤلف). ج، انکاس
تیر سوفارشکسته که اسفل او را اعلی گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج). تیرسوفارشکسته که پائین آن را بالا سازند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیکان که بیخش شکسته پس سر آن را بن وی کرده باشند. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان که سر شاخ آن را پایین آن سازند و بن شاخ را سر آن، و آن عیب است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بچه که پایش نخست برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). الیتن من الاولاد. (اقرب الموارد) ، قصیر. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، مرد سست و ضعیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). مرد ضعیف و فرومایه که خیری در وجودش نیست. (از اقرب الموارد) ، مقصر از غایت کرم و جوانمردی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مرد دنی ٔ. (از متن اللغه). مرد خسیس. مرد بخیل. (یادداشت مؤلف). ج، انکاس
برگرداندن، باژگونه کردن، وارون کردن، صورت شخص، شیء یا منظره ای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته می شود عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کند برای مثال در چهرۀ تو دیدم لطفی که می شنیدم / لطفی که می شنیدم در چهرۀ تو دیدم
برگرداندن، باژگونه کردن، وارون کردن، صورت شخص، شیء یا منظره ای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته می شود عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کند برای مثال در چهرۀ تو دیدم لطفی که می شنیدم / لطفی که می شنیدم در چهرۀ تو دیدم
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس زمان کوتاه نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس زمان کوتاه نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون نفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد نفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد نفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام نفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون نَفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد نَفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد نَفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام نَفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قل اعوذ مردم، آدمیان برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نسوار
صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قُل اعوذُ مردم، آدمیان برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نِسوار