جدول جو
جدول جو

معنی نکرات - جستجوی لغت در جدول جو

نکرات
(نَ کِ)
جمع واژۀ نکره. رجوع به نکره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

به هم فشار دادن انگشتان شست و وسطی و گذراندن ناگهانی و توام با فشار آن ها از کنار یکدیگر برای ایجاد صدا، بشکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
بی خبری ناشی از مستی، سکرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکبات
تصویر نکبات
نکبت ها، مصیبت ها، رنج ها، سختی ها، خواری ها، بیچارگی ها، جمع واژۀ نکبت
فرهنگ فارسی عمید
(نَ ظَ)
جمع واژۀ نظره. رجوع به نظره شود، چهره ها. صورت ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
جمع واژۀ نکبه. رجوع به نکبه شود، جمع واژۀ نکبت. (یادداشت مؤلف). رجوع به نکبت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
روش. طور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: استمشی فلان نکراء، أی لوناً مما یسهله عند شرب الدواء. (منتهی الارب) ، یعنی به رنگ همان دوائی که آشامیده بود طبیعت وی اجابت کرد. (ناظم الاطباء) ، بلا. سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهاء. فطنت. زیرکی. (یادداشت مؤلف) ، شیطنت. بدذاتی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
از اتباع سکران است: رجل سکران نکران. (ناظم الاطباء). رجوع به سکران شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جحود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
جمع واژۀ نکفه. رجوع به نکفه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کِ)
جمع واژۀ شکره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
جمع واژۀ سکره. (دهار). بی شعوری. بیهوشیها و تکلیفی که بوقت مرگ باشد. (آنندراج) (غیاث) : یکی از سکرات ملک آن است که همیشه جانیان را بجمال رضا آراسته دارد. (کلیله و دمنه).
یک دو آواز برآید ز چراغ
وقت مردن که بود در سکرات.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
جمع واژۀ اکرکه خود جمع کره است مثل کرۀ عناصر و کرۀ افلاک. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به اکر و کره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
حلقه های چند از حلیۀ شمشیر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ کَرْ را)
مکرر. بدفعات. بارها: کفشگر... زن را بکرات بخواند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
جمع واژۀ نعره است. رجوع به نعره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَکْ کُ)
جمع واژۀ تنکر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
چیزهای نامطبوع و نامشروع و ناراست و ناحق. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منکر: از ایذاء مردمان و دوستی دنیا و جادویی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم. (کلیله و دمنه). رجوع به منکر شود.
- منکرات الموت، شدائد و سختیهای مرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنکرات
تصویر تنکرات
جمع تنکر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نشره. توضیح مدتی است که نشریه بمعنی روزنامه یا مجله ای که متوالیا یا متناوبا منتشر میشود استعمال میگردد و جمع آنرا} نشریات {گویند. در عربی این دو کلمه نیامده از همین رو گروهی از فصیحان و مستعربان بجای آن} نشره {و} نشرات {که در کتب عربی معاصر هم مورد استعمال دارد بکار برند (مانند: تمره و تمرات) نظره نظرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکرات
تصویر منکرات
جمع منکره، ناروا کان، ناشایستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکرات
تصویر بکرات
مکرر، بدفعات، بارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
بیهوشیها و تکلیفی که بوقت مرگ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نظر و نظره، دید ها نگرش ها جمع نظر و نظره. توضیح بعض معاصران بجای نظریات} نظرات {را بکار میبرند ولی این کلمه در متون فارسی مستعمل نیست و در عربی هم معانی دیگری دارد
فرهنگ لغت هوشیار
از برساخته های فارسی گویان تن ها رمن نفر در تازی انفار است تنان کسان جمع نفر افراد (مخصوصا در نظام به افراد سرباز اطلاق شود مقابل درجه داران و افسران)، توضیح جمع} نفر {در عربی} انفار {است و نفرات بر ساخته ایرانیانست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نقره، کوب ها زنش ها نواختن ها جمع نقره: نوازشهای آلت موسیقی با انگشت، ضربها و وزنهای موسیقی. یا آلات ایقاعی نقرات. سازهای ضربی مانند دایره دف تنبک کوس و دهل که با کوبیدن بپوست آنها بصدا در می آیند. یا نقرات غیر لحنیه. ضربها یا وزنهایی بوده است که آواز یا لحنی همراه نداشته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمرات
تصویر نمرات
جمع نمره، لاتینی تازی گشته شمار ه ها جمع نمره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکراء
تصویر نکراء
زیرکی هشیاری، زشت ناپسند، زیرک تیز هوش زیرکیدها، سختی شدت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نکبه، رنج ها خواری ها نگو ساری ها پلاسک ها جمع نکبت: مصیبتهارنجها: مردم در ایام دولت از نکبات متاثر نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
((سَ کَ))
بی هوشی ای که به هنگام مرگ دست دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفرات
تصویر نفرات
((نَ فَ))
جمع نفر، افراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منکرات
تصویر منکرات
((مُ کَ))
کارها و چیزهای ناشایست و ناپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکراء
تصویر نکراء
((نُ))
زیرکی، سختی، شدت
فرهنگ فارسی معین
زشتی ها، منهیات
متضاد: حسنات
فرهنگ واژه مترادف متضاد