بهله، و آن پوستی باشد که به اندام پنجۀ دست دوزند و میرشکاران بر دست کشند به جهت برداشتن بازو شاهین و امثال آن و به این معنی با بای فارسی (نکاپ) هم آمده است. (برهان قاطع). نکاف. نکاپ. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دستکش و آستین مانندی که در هواهای سرد دستها را در میان آن گذارند و بهله و دستکش از تیماج که شکارچیان بر دست کشیده باز و شاهین و جز آن را نگاه دارند. (ناظم الاطباء) : این نکاب از بهر شاهین بر کف دست من است. شعوری (از حاشیۀ برهان قاطع). ، خبر (؟)، شکل و نقشه ای که با مداد کشند و با سوزن سازند (؟). (ناظم الاطباء)
بهله، و آن پوستی باشد که به اندام پنجۀ دست دوزند و میرشکاران بر دست کشند به جهت برداشتن بازو شاهین و امثال آن و به این معنی با بای فارسی (نکاپ) هم آمده است. (برهان قاطع). نکاف. نکاپ. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دستکش و آستین مانندی که در هواهای سرد دستها را در میان آن گذارند و بهله و دستکش از تیماج که شکارچیان بر دست کشیده باز و شاهین و جز آن را نگاه دارند. (ناظم الاطباء) : این نکاب از بهر شاهین بر کف دست من است. شعوری (از حاشیۀ برهان قاطع). ، خبر (؟)، شکل و نقشه ای که با مداد کشند و با سوزن سازند (؟). (ناظم الاطباء)
نک. زاج. (از برهان قاطع) (از آنندراج). زاک. زک. زمه. (ازجهانگیری) زاک. ظاهراً تصحیف زکاب است. (رشیدی) ، بعضی آب زاج را گفته اند، بعضی گویند مخفف نمک آب است. (برهان قاطع) (آنندراج)
نک. زاج. (از برهان قاطع) (از آنندراج). زاک. زک. زمه. (ازجهانگیری) زاک. ظاهراً تصحیف زکاب است. (رشیدی) ، بعضی آب زاج را گفته اند، بعضی گویند مخفف نمک آب است. (برهان قاطع) (آنندراج)
آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد، نخ آب، جایی از رود یا دریا که بسیار گود باشد و پا به قعر آن نرسد، ته آب، غرقاب، برای مثال نه مرا با تکاب او پایاب / نه مرا با گشاد او جوشن (ابوالفرج رونی - ۱۲۳)، جنگ، نبرد
آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد، نخ آب، جایی از رود یا دریا که بسیار گود باشد و پا به قعر آن نرسد، ته آب، غرقاب، برای مِثال نه مرا با تکاب او پایاب / نه مرا با گشاد او جوشن (ابوالفرج رونی - ۱۲۳)، جنگ، نبرد
حلقۀ فلزی که به زین اسب آویزان می کنند و هنگام سوار شدن پا در آن می گذارند، مفرد واژۀ رکب پله مانندی در کنار درشکه، اتومبیل یا اتوبوس که مسافران هنگام سوار شدن و پیاده شدن پا بر آن می گذارند، مفرد واژۀ رکائب کنایه از اسب سواری، مرکب نوعی پیالۀ هشت پهلوی بلند
حلقۀ فلزی که به زین اسب آویزان می کنند و هنگام سوار شدن پا در آن می گذارند، مفردِ واژۀ رُکُب پله مانندی در کنار درشکه، اتومبیل یا اتوبوس که مسافران هنگام سوار شدن و پیاده شدن پا بر آن می گذارند، مفردِ واژۀ رکائب کنایه از اسبِ سواری، مَرکب نوعی پیالۀ هشت پهلوی بلند
زاک آب، محلول زاک یا زاج، آب سیاه، مرکب سیاه، برای مثال جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین / حقا که هیچ باز ندانستم از زکاب (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴ حاشیه)
زاک آب، محلول زاک یا زاج، آب سیاه، مرکب سیاه، برای مِثال جز تلخ و تیره آب ندیدم در آن زمین / حقا که هیچ باز ندانستم از زکاب (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۴ حاشیه)
گزند به دشمن رسانیدن. (غیاث اللغات). و رجوع به نکایت شود: دراین نزدیکی جزیره ای است که نکابت اهل آن در حق ما زیادت از قصد دیگر دشمنان است. (ترجمه اعثم کوفی ص 15). اهل سقلیه عراده ها از حصار روان می کردند، اصلاً کارگر نمی آمد و نکابتی و ضرری از آن به کسی نمی رسید. (ترجمه اعثم کوفی ص 94)
گزند به دشمن رسانیدن. (غیاث اللغات). و رجوع به نکایت شود: دراین نزدیکی جزیره ای است که نکابت اهل آن در حق ما زیادت از قصد دیگر دشمنان است. (ترجمه اعثم کوفی ص 15). اهل سقلیه عراده ها از حصار روان می کردند، اصلاً کارگر نمی آمد و نکابتی و ضرری از آن به کسی نمی رسید. (ترجمه اعثم کوفی ص 94)