جدول جو
جدول جو

معنی نژو - جستجوی لغت در جدول جو

نژو
(نِژْ)
دهی است از دهستان نمشیر بخش بانۀ شهرستان سقز، در 14هزارگزی شمال بانه و یک هزارگزی شمال شوی، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و ارزن و لبنیات و میوه های جنگلی، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیو
تصویر نیو
(پسرانه)
دلیر، شجاع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نژم
تصویر نژم
مه، بخاری که گاهی در هوای بارانی و مرطوب تولید می شود و فضا را تیره می کند، بخار آب پراکنده در هوای نزدیک زمین، ضباب، ماغ، نزم، میغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناو
تصویر ناو
کشتی به ویژه کشتی جنگی
مجرایی که از آن گندم، جو و امثال آن وارد آسیا می شود، برای مثال از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱ - ۲۶۰)
چوب دراز میان تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند، ناودان
هر چیز دراز میان تهی، دره، جوی
ناویدن، خم شدن، مانده شدن، خسته شدن، رفتار از روی ناز، خرامیدن، به چپ و راست حرکت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیو
تصویر نیو
جوان، دلیر، پهلوان، برای مثال به مستی چنین گفت یک روز گیو / به رستم که ای نامبردار نیو (فردوسی - ۲/۱۰۴)
ناودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده، برای مثال نسو بود از آن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)، لطیف و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشو
تصویر نشو
روییدن، نمو کردن، بالیدن، پرورش یافتن، رشد، بالیدگی، یازش، وخش
نو پیدا شدن
نشو و نما: روییدگی، بالیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمو
تصویر نمو
رشد کردن، بزرگ شدن، گوالیدن، افزون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نژه
تصویر نژه
شاخۀ درخت، چوبی که با آن سقف خانه را بپوشانند، پولکی که از طلا یا نقره برای نثار کردن بر سر عروس و داماد درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوژ
تصویر نوژ
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوج، نشک، وهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناژو
تصویر ناژو
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
صنوبر، درختی از نوع کاج و سرو که چوب آن مناسب سوزاندن است
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
ده کوچکی است از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در (مارن علیا) از ولایت لانگرس نزدیک دیژان به فرانسه و دارای 301 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهو
تصویر نهو
باز دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیو
تصویر نیو
مرد دلیر و مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوژ
تصویر نوژ
کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکو
تصویر نکو
خوب، نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی گهواره که از پارچه یا چرم دوزند و از دو طرف آنرا با طناب بدو درخت یادو دیوار متصل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمو
تصویر نمو
افزون شدن، زیاد شدن، بسیار شدن، رشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغو
تصویر نغو
نرم سخن گفتن، تکلم کردن به کلامی که فهمیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشو
تصویر نشو
بالیدن، پرورش یافتن، نمو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندو
تصویر ندو
انجمن کردن، جوانمردی، گشاد کردن فراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجو
تصویر نجو
ابر باران ریخته، پوست گشوده، باد شکم چس، سرگین، راز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحو
تصویر نحو
راه، اسلوب، طور، شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزو
تصویر نزو
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نژد
تصویر نژد
اندوهگین، حزین، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
بخاری که نزدیک زمین پدیدآید ضباب: زمیغ ونزم که بدروزروشن ازمه تیر چنان نمودکه تاری شب ازمه آبان. (عنصری. لفااق. 343)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نژه
تصویر نژه
کاج
فرهنگ لغت هوشیار
شخص بدجنس وناسازگار: بنظر میاید ازآن نوع آدمهای خشک و نروی باشد که قلق کارشان باین زودی بدست کس نمیاید، نفع طلب وبدعهد
فرهنگ لغت هوشیار
چوب دراز که میان آنرا خالی کنند و در مجرای آب قرار دهند تا آب از آن عبور کند کشتی جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
کاج صنوبر: ... (اماچون انصاف آتش درمیان آیدعود را در صدر بساط برند و ناژ را علف گرمابه سازند)
فرهنگ لغت هوشیار
مرجمک عدس: عدس نرسنگ گونه ای علف خاردار که در قدیم جهت سوخت حمامها بکار میرفته است و بعربی آنرا شرس خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژو
تصویر مژو
((مَ))
مرجمک، عدس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناژو
تصویر ناژو
درخت صنوبر
فرهنگ فارسی معین