پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربست، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، نرده، کلبۀ کوچکی که از شاخه های درخت و گیاه های خشک درست می کنند، کپر، گروهی انسان یا حیوان که دایره وار گرد آمده و حلقه زده باشند، وسیله ای در دستگاه پارچه بافی و نواربافی که سرتارهای نوار را به آن می بندند، چرخ خرمن کوبی مخفّف واژه چاپار، کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، پیک، اسکدار، نامه بر، نامه رسان، مأمور پست، برید، غلام پست، قاصد
پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربَست، خاربَند، خارچین، فُلغُند، کَپَر، نرده، کلبۀ کوچکی که از شاخه های درخت و گیاه های خشک درست می کنند، کپر، گروهی انسان یا حیوان که دایره وار گرد آمده و حلقه زده باشند، وسیله ای در دستگاه پارچه بافی و نواربافی که سرتارهای نوار را به آن می بندند، چرخ خرمن کوبی مخفّفِ واژه چاپار، کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، پِیک، اَسکُدار، نامِه بَر، نامِه رَسان، مأمورِ پُست، بَرید، غُلامِ پُست، قاصِد
پلنگ، حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیار چابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند
پلنگ، حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیار چابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربست، خاربند، خارچین، فلغند، چپر، نرده، کلبۀ کوچکی که از شاخه های درخت و گیاه های خشک درست می کنند
پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربَست، خاربَند، خارچین، فُلغُند، چَپَر، نرده، کلبۀ کوچکی که از شاخه های درخت و گیاه های خشک درست می کنند
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار، سایه بان، برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نَسا، نَسار، سایه بان، برای مِثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، مجنّ، اسپر پسوند متصل به واژه به معنای سپرنده مثلاً ره سپر، پی سپر سپر آتشین: کنایه از آفتاب، زرین سپر سپر انداختن: کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱) ، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵) سپر بر آب افکندن: کنایه از زبون شدن، عاجز شدن، از پیش خصم گریختن، تسلیم شدن، برای مثال گر به طوفان می سپارد ور به ساحل می برد / دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم (سعدی۲ - ۵۲۰)
آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، تُرس، مِجَنّ، اِسپَر پسوند متصل به واژه به معنای سپرنده مثلاً ره سپر، پی سپر سِپَر آتشین: کنایه از آفتاب، زرین سپر سِپَر انداختن: کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مِثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱) ، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵) سِپَر بر آب افکندن: کنایه از زبون شدن، عاجز شدن، از پیش خصم گریختن، تسلیم شدن، برای مِثال گر به طوفان می سپارد ور به ساحل می برد / دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم (سعدی۲ - ۵۲۰)
روشنایی دهنده، درخشان، نور دهنده ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، جرم، نجم، تارا، کوکبه، نجمه، کوکب، اختر، ستار، استاره نیر اعظم: کنایه از خورشید
روشنایی دهنده، درخشان، نور دهنده سِتارِه، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، جِرم، نَجم، تارا، کُوکَبِه، نَجمِه، کُوکَب، اَختَر، سِتار، اِستارِه نیر اعظم: کنایه از خورشید
روشنایی، تابش، فروغ، فروز مثلاً نور چراغ، نور آفتاب کنایه از توانایی دیدن کنایه از رونق، بیست و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۶۴ آیه، نور اسپهبد: فره کیانی، نفس ناطقه، روح انسانی نور اسفهبد: فره کیانی، نفس ناطقه، روح انسانی، نور اسپهبد نور بصر: روشنایی چشم، قدرت بینایی، کنایه از فرزند عزیز، کنایه از شخص عزیز، نور دیده نور چشم: روشنایی چشم، قدرت بینایی، کنایه از فرزند عزیز، کنایه از شخص عزیز، نور دیده نور دیده: روشنایی چشم، قدرت بینایی، کنایه از فرزند عزیز، کنایه از شخص عزیز نور رستگاری: چراغ یا مشعلی که قایق ها و کشتی های کوچک هنگام خطر غرق شدن روشن می کنند تا قایق ها و کشتی های دیگر به کمک آن ها بشتابند، برای مثال در جبین این کشتی نور رستگاری نیست / یا بلا از او دور است یا کرانه نزدیک است
روشنایی، تابش، فروغ، فروز مثلاً نور چراغ، نور آفتاب کنایه از توانایی دیدن کنایه از رونق، بیست و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۶۴ آیه، نور اسپهبد: فره کیانی، نفس ناطقه، روح انسانی نور اسفهبد: فره کیانی، نفس ناطقه، روح انسانی، نور اسپهبد نور بصر: روشنایی چشم، قدرت بینایی، کنایه از فرزند عزیز، کنایه از شخص عزیز، نور دیده نور چشم: روشنایی چشم، قدرت بینایی، کنایه از فرزند عزیز، کنایه از شخص عزیز، نور دیده نور دیده: روشنایی چشم، قدرت بینایی، کنایه از فرزند عزیز، کنایه از شخص عزیز نور رستگاری: چراغ یا مشعلی که قایق ها و کشتی های کوچک هنگام خطر غرق شدن روشن می کنند تا قایق ها و کشتی های دیگر به کمک آن ها بشتابند، برای مِثال در جبین این کشتی نور رستگاری نیست / یا بلا از او دور است یا کرانه نزدیک است
بمعنی ذکا باشد، و آن صنعت استخراج نتایج است به آسانی. (برهان قاطع) (آنندراج). ذکاوت. قوه ای که بدان به آسانی میتوان حل معما کرد و از مسائل مشکل نتیجه گرفت. (از ناظم الاطباء). ظاهراً برساختۀ فرقۀ آذر کیوان است و ممکن است تصحیفی در ’نبراس’ عربی بمعنی ’جسور’ باشد. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع)
بمعنی ذکا باشد، و آن صنعت استخراج نتایج است به آسانی. (برهان قاطع) (آنندراج). ذکاوت. قوه ای که بدان به آسانی میتوان حل معما کرد و از مسائل مشکل نتیجه گرفت. (از ناظم الاطباء). ظاهراً برساختۀ فرقۀ آذر کیوان است و ممکن است تصحیفی در ’نبراس’ عربی بمعنی ’جسور’ باشد. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع)