جدول جو
جدول جو

معنی نویسا - جستجوی لغت در جدول جو

نویسا
نویسنده، آنکه کتاب، مقاله یا داستان می نویسد، دبیر، باسواد
تصویری از نویسا
تصویر نویسا
فرهنگ فارسی عمید
نویسا(نِ)
نویسنده. آنکه داند و تواند نوشت. که نویسد. (یادداشت مؤلف). رجوع به نانویسا و نیز رجوع به نویسائی شود
لغت نامه دهخدا
نویسا
نویسنده: مقابل نا نویسا
تصویری از نویسا
تصویر نویسا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیسا
تصویر نیسا
(دخترانه)
نام همسر پادشاه کاپادوکیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نکیسا
تصویر نکیسا
(دخترانه)
نام موسیقیدان مشهور در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نانویسا
تصویر نانویسا
آنکه نوشتن نداند، آنکه نتواند بنویسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویسایی
تصویر نویسایی
نویسندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویساندن
تصویر نویساندن
وادار به نوشتن کردن، به نوشتن وا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویس
تصویر نویس
پسوند متصل به واژه به معنای نویسنده مثلاً دعانویس، روزنامه نویس، نامه نویس، پسوند متصل به واژه به معنای نوشته شده مثلاً پاک نویس، چرک نویس
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
نویسانیدن. به نوشتن داشتن. استکتاب. (یادداشت مؤلف). نوشتن فرمودن. نوشتن کنانیدن. (ناظم الاطباء). به نوشتن واداشتن. وادار به استنساخ کردن. (فرهنگ فارسی معین). صورت متعدی مصدر نویسیدن و نوشتن است
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ کَدَ)
نویساندن. رجوع به نویساندن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نویسائی. رجوع به نویسائی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نویسایی. قوت نوشتن. (یادداشت مؤلف). نویسندگی. نوشتن. (فرهنگ فارسی معین). نویسنده بودن. نوشتن دانستن و توانستن:
اگر بودی کمال اندر نویسائی و خوانائی
چرا آن قبلۀ کل نانویسا بود و ناخوانا.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان وزوا بخش دستجرد شهرستان قم در 22 هزارگزی شمال غربی دستجرد، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1194تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و میوه، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
نام چنگی خسروپرویز. (از برهان قاطع) (آنندراج) (از جهانگیری). نگیسا. نکیسا. یکی از رامشگران عهد خسروپرویز است، اختراع خسروانی را بدو نسبت داده اند. (کریستن سن از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
به معنی نوشتن به صورت مزید مؤخر در این ترکیبات مستعمل است: تندنویسی. خفیه نویسی. خوش نویسی. دعانویسی. رقعه نویسی. روزنامه نویسی. رونویسی. نامه نویسی. و دیگر ترکیباتی که ذیل نویس آمده است. رجوع به هر یک از این ترکیبات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
در حال نوشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ جُمْ)
امی. عامی. بی سواد. که نوشتن نداند و نتواند:
اگر بودی کمال اندر نویسائی و خوانائی
چرا آن قبلۀ کل نانویسا بود و ناخوانا.
سنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نویس
تصویر نویس
بنویس، مینویسم
فرهنگ لغت هوشیار
نویسندگی نوشتن (اگر بودی کمال اندر نویسایی و خوانایی چرا آن قبله کل نانویسا بود و ناخوانا) (سنائی. لغ: نا نویسا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویسانیدن
تصویر نویسانیدن
بنوشتن وا داشتن وادار باستنساخ کردن: (این کتاب رالله از ایشان برای ما بعاریت طلبند یا آنکه در تهران یک نسخه از روی آن بنویسانند) (قزوینی. مقدمه لباب الالباب. نف. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویساندن
تصویر نویساندن
بنوشتن وا داشتن وادار باستنساخ کردن: (این کتاب رالله از ایشان برای ما بعاریت طلبند یا آنکه در تهران یک نسخه از روی آن بنویسانند) (قزوینی. مقدمه لباب الالباب. نف. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نوشتن نداندامی: اگربودی کمال اندرنویسایی وخوانایی چراآن قبله کل نانویسابودوناخواناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویساندن
تصویر نویساندن
اکتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویسه
تصویر نویسه
وات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویسش
تصویر نویسش
رسم الخط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویسه
تصویر نویسه
الفبا، متن، وات
فرهنگ واژه فارسی سره