جدول جو
جدول جو

معنی نوی - جستجوی لغت در جدول جو

نوی
نو بودن، تازگی
نبی، قرآن مصحف
تصویری از نوی
تصویر نوی
فرهنگ فارسی عمید
نوی
(نَ وی ی)
هم آهنگ. هم قصد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفیق یا رفیق سفر. (از متن اللغه). مصاحب. هم نیت. (از اقرب الموارد)، جمع واژۀ نوی (ن وا) و جج نواه است. رجوع به نوی شود
لغت نامه دهخدا
نوی
(نَ وا)
تخم خرما. (غیاث اللغات). جمع واژۀ نواه. رجوع به نواه شود:
عسل دادت از نحل و من از هوا
رطب دادت از نخل و نخل از نوی.
سعدی.
، جهتی که مسافر بطرف آن روی می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قصد و آهنگ و طریقه. (ناظم الاطباء). جهت که به وی روی آوردند. (منتهی الارب). وجه و سمتی که آهنگ آن کنی و بسوی آن روانه شوی. (از متن اللغه) ، خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوری. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). جدائی. (منتهی الارب). بعد. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، ختنه جای دختران از تلاق. (منتهی الارب). مخفض. (از متن اللغه) ، کوچ و انتقال مسافر از جائی به جائی. (ناظم الاطباء). تحول از مکانی به مکانی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نوی
(نُ وی ی / نِ وی ی)
جمع واژۀ نوی و جج نواه است. رجوع به نوی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
نوی
(نُ / نِ)
مصحف. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع). نبی. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (مهذب الاسماء). قرآن. (مهذب الاسماء). کلام خدا. (برهان قاطع). قرآن مجید. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). رجوع به نبی و نپی شود:
تا در نوی و در قصص آید که ابرهه
در کفر لشکری سوی بیت الحرم کشید.
عبدالواسع جبلی.
حاسدان تو قد خلت خواندند
وز نوی فالشان برآمد تلک.
سوزنی.
به سوره سورۀ توراه و سطر سطر زبور
به آیه آیۀ انجیل و حرف حرف نوی.
ادیب صابر (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
نوی
(نَ / نُ)
تازگی. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (غیاث اللغات). تجدد. (یادداشت مؤلف). نو بودن. مقابل کهنگی:
سخن زین نمط هرچه دارد نوی
بدین شیوۀ نو کند پیروی.
نظامی.
و گر بی شگفتی گذاری سخن
ندارد نوی شیوه های کهن.
نظامی.
، طراوت. شادابی. رواج و رونق. جدت. آراستگی و زیبائی:
چو دیهیم شاهی به سر برنهاد
جهان را به نوی همی مژده داد.
فردوسی.
این کهن گیتی ببرد از تازه فرزندان نوی
ما کهن گشتیم و او نو اینش زیبا جادوی.
ناصرخسرو.
لباس گرانمایۀ خسروی
که دل را نوا داد و تن را نوی.
نظامی.
ز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش خسروی داد.
نظامی.
بشنو این پند از حکیم غزنوی
تا بیابی در تن کهنه نوی.
مولوی.
به دلها نیاز اوستادی قوی است
کزو هر زمان صنعتی را نوی است.
امیرخسرو.
، تجدید. (برهان قاطع). رجوع به معنی قبلی شود، جوانی. رجوع به شاهد ترکیب بنوی در ترکیبات همین لغت شود.
- از نوی، از نو. دیگر بار. بار دیگر:
بیاراست ایوان کیخسروی
برافروخت ایوان بدو از نوی.
فردوسی.
- ، جدیداً. بتازگی. اخیراً:
دیری است کاین بزرگی در خاندان اوست
این مرتبت نیافت کنون خواجه از نوی.
فرخی.
- بنوی (به نوی) ، از نو. بار دیگر. دیگر بار:
ببخشید بر لشکرش خواسته
سپاهش بنوّی شد آراسته.
فردوسی.
دمنده بر آن رزمگاه آمدند
بنوّی همه کینه خواه آمدند.
فردوسی.
ز هر سو سلاح و سپاه آوریم
بنوّی یکی تازه راه آوریم.
فردوسی.
چو این گفته شد پاک برخاستند
بنوّی شدن را بیاراستند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نوشتم یکی نامۀ دلپسند
بنوّی بر آن بارگاه بلند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
مرا شکوفه خوش آید که ابتدای بهار
زمانه را بنوی زینت و نگار دهد.
ظهیری.
- ، اخیراً. به تازگی. جدیداً. حدیثاً. (یادداشت مؤلف) :
کس اندر جهان این شگفتی ندید
که اکنون بنوی به ایران رسید.
فردوسی.
چنین گفت شاه جهان باتخوار
که آمد بنوی یکی نامدار.
فردوسی.
نه دولت است اینکه بنوی بدو رسید
نه خدمت است اینکه بنوی شد اختیار.
فرخی.
باید که بخدمت آید با لشکرها چه آنکه با وی بودند و چه آنکه بنوی فرازآورده است. (تاریخ بیهقی ص 34). آن کسان را که بنوی اثبات کرده است بداشته آید. (تاریخ بیهقی ص 34).
- ، در جوانی:
شد آن نامور مرد شیرین سخن
بنوی بشد زین سرای کهن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نوی
(نَ دِ)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانای شهرستان اورمیه، در 25 هزارگزی جنوب سلوانا، در درۀ سردسیری واقع است و 113 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون، شغل مردمش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نوی
تازگی، نوبودن، تجدد
تصویری از نوی
تصویر نوی
فرهنگ لغت هوشیار
نوی
بداعت، تازگی، تجدید، جدت، طرفگی
متضاد: کهنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثنوی
تصویر ثنوی
معتقد به دو اصل و مبدا خیر و شر، معتقد به دو خدا یا دو صانع برای عالم، دوگانه پرست، دوآلیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنوی
تصویر سنوی
سالیانه، سالانه، جیره یا مزد یا درآمدی که در هر سال به کسی برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منوی
تصویر منوی
نیت شده، قصد شده
فرهنگ فارسی عمید
(ثَوا)
سروپای شتر قمار، اسم است استثنا را، و هر چه که آن را استثنا کنند. ثنیا
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ وی ی / مَ نَ)
منسوب به مانی. مانوی:
حدیث رقعۀ توزیع بر تو عرضه کنم
چنانکه عرضه کند دین به مانوی منوی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 127)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ وی ی / مَ نَ)
منسوب به منی، آب مرد.
- شریان منوی، در مردان به بیضه ها متفرق شده، در زنان به تخمدان و رحم و شیپورهای آن میرود... در مردان، در کنار مجرای ناقل منی واقع و با آن و با اوردۀ منویه بند بیضه را مشکل کرده از مجرای اربیه می گذرد... رجوع به جواهرالتشریح میرزا علی ص 385 و منی شود
لغت نامه دهخدا
(مَنْ وی ی)
نیت کرده شده. (غیاث) (آنندراج). نیت شده. آهنگ کرده. در دل گرفته. (یادداشت مرحوم دهخدا). منویه، قصدشده. رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ وی ی)
شنئی ّ. منسوب به شنوءه. (منتهی الارب). شنأی ّ (شنئی ّ) منسوب است به شنوءه و شنوی ّ منسوب است به شنوّه. (از اقرب الموارد). لغتی است در شنئی: سفیان بن ابی زهیر شنئی و یقال له شنوی ایضاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَنْ نُ وی ی)
منسوب به فنویه که نام جد خاندانی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
جاحظ در البیان و التبیین (ج 3 ص 176 و 279) مطالبی راجع به دعاء در زندان از او آورده است. رجوع به کتاب مذکور همان صفحات شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
زید بن ابی انیسه. وی ثقه بود. مالک و گروهی از همشهریان او از وی روایت دارند. به سال 125 هجری قمری در سن 36سالگی درگذشت. برادر او یحیی بن ابی انیسه در حدیث ضعیف بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
معمر بن عبدالله بن نافعبن نضلۀ غنوی. همو بود که در حجه الوداع موی سر رسول خدا را تراشید. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 214)
مرثدبن ابی مزید غنوی. وی در عهد رسول خدا در رجیع با چند تن از صحابه شهید شد. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 239). او پسر کنازبن حصین بن یربوع، مکنی به ابومرثد بود، و ظاهراً در تاریخ گزیده بجای ’ابی مرثد’ بغلطابی مزید آمده است. رجوع به غنوی کنازبن حصین شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
منسوب به غنی بن اعصر، و بقولی یعصر است که نام او منبه بن سعد بن قیس عیلان است، و گروهی به وی منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ وی ی)
نسبت است به قناه بمعنی نیزه. گروهی از محدثان به این نام مشهورند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(زِ نَ وی ی)
نسبت از زنا، مقصور است و زناوی ّ از ممدود. (منتهی الارب) (آنندراج). منسوب به زنا و زناکار. (ناظم الاطباء)
منسوب به زنه یعنی وزنی و سنجیدنی. (ناظم الاطباء). رجوع به زنه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَءْ بُ)
آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد کردن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ)
آنکه چشمش بطرف بالا ثابت مانده، شاخص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ نَ وی ی)
منسوب است به اثنان یا اثنی عشر در صورتی که علم باشد، منسوب به ثنویه قائلین بدو اصل:
کسی که با تو دم از اتحاد و صدق نزد
اگر چه هست موحد یکی است با ثنوی.
سوزنی.
از ثنای توبسی بی خبر است
هم چنان چون ثنوی از توحید
سوزنی.
- ثنوی زاده، کسی که پدر یا پدر و مادر ثنوی دارد:
ز جملۀ ثنوی زادگانش می شمرند
اگر بود نه عجب هم عجب اگر نبود
موحدیست گذشتن ز ملّت ثنوی
ولیکن از ثنوی زادگی گذر نبود.
سوزنی.
رجوع به زندیق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
منسوب به ابن. یعنی پسری و به بنت یعنی دختری. و منسوب به ابناء سعد که قومی بودند از عجم و در یمن سکنی داشتند و نیز منسوب به بنیات الطریق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ وی ی)
منسوب به مناه که نام بتی است. (ناظم الاطباء). رجوع به مناه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منوی
تصویر منوی
آهنگ (قصد) خواست کام نیت کرده شده قصد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوی
تصویر سنوی
سالانه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اثنان، منسوب به ثنویه معتقد به ثنویه دوگانه پرست قابل بدواصل
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ابن پسری، منسوب به بنت دختری. پی و اساس دیوار بنوره بنه. جدیدا بتازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوی
تصویر منوی
((مَ))
نیت کرده شده، قصد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنوی
تصویر سنوی
((سَ نَ))
منسوب به سنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثنوی
تصویر ثنوی
((ثَ نَ یِّ))
منسوب به ثنویه. نک ثنویه
فرهنگ فارسی معین