جدول جو
جدول جو

معنی نوگفاره - جستجوی لغت در جدول جو

نوگفاره
(نَ /نُو گُ رَ / رِ)
هرزه گوی. پرگوی. نوگواره. (برهان قاطع). بسیارگوی. (از سروری) (از صحاح الفرس). پرحرف. نوگفار. (ناظم الاطباء). رجوع به نوگواره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگاره
تصویر نگاره
(دخترانه)
شکل دارای نقش و نگار، نقش، شکل، تصویر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناگذاره
تصویر ناگذاره
آنچه منفذ و گذرگاه به سوی خارج نداشته باشد، بن بست
کوچۀ ناگذاره: کوچۀ بن بست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاره
تصویر نگاره
نقش، صورت نقاشی شده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
از قرای سغد است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
فرمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم. (اقرب الموارد) ، آنچه بگیرد غالب از مغلوب، یا آنچه حاکم بگیرد از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه نافر یعنی غالب در منافره از مغلوب و منفور بگیرد. و آنچه حکم بین دو تن متنافر بگیرد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ / رِ)
شکل. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ وا رَ)
شکوفه یا شکوفۀ سپید. (منتهی الارب). واحد نوّار است. (از اقرب الموارد). رجوع به نوّار شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ مَ)
وفر. وفور. فره. بسیار گردیدن و افزون گشتن و تمام شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وفر و وفور شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو رَ / رِ)
نوبر. نخستین بار. (ناظم الاطباء). رجوع به نوبارو نوبر و نیز رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 396 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو گُ رَ / رِ)
هرزه گو. پرگوی. (از رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع). بسیارگوی. (سروری). نوگفاره. (از سروری) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
مرادف سوفار. (آنندراج) :
تیر گرش گشت چو سوفار ساز
گشت ز دستش سر سوفاره باز.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو گُ)
نوگفاره. (ناظم الاطباء). رجوع به نوگفاره و نوگواره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو کِ رَ / رِ)
رجوع به نوگفاره و نوگواره و نیز رجوع به برهان قاطع شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
غیرنافذ. (ناظم الاطباء) ، بن بست. بدون منفذ. که گذرگاه و منفذی ندارد.
- سوراخ ناگذاره، سوراخی که بن آن بسته باشد و به سوی خارج راهی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). که بادرو و دررونداشته باشد. که از سوئی به سوی دیگر به هوا متصل نشود. (یادداشت مؤلف) : مشکاه، سوراخ ناگذاره که چراغ نهند در وی. (منتهی الارب).
- کوچۀ ناگذاره، کوچۀ بن بست که گذارگاه نداشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
هضم ناشده. تحلیل نرفته، هر چیز که زیان و رنج آورد، آبی که موافق نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوکواره
تصویر نوکواره
هرزه گوی پر گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواره
تصویر نواره
شید افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاره
تصویر نگاره
نقش، صورت منقوش شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو کفاره
تصویر نو کفاره
هرزه گوی پر گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگذاره
تصویر ناگذاره
غیر نافذ، بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاره
تصویر نگاره
تصویر، شکل، نقشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگاره
تصویر نگاره
فرتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوگزاری
تصویر نوگزاری
خبرگزاری
فرهنگ واژه فارسی سره
شکل، نقش، طرح، تمثیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعزیه، تعزیه گردانی، نمایش مذهبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوبرانه
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات آروغ
فرهنگ گویش مازندرانی
گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی