جدول جو
جدول جو

معنی نوکاشت - جستجوی لغت در جدول جو

نوکاشت
(نَ کُ)
دهی است از دهستان گسکرات بخش صومعه سرای شهرستان فومن در 17 هزارگزی شمال غربی صومعه سرا، در جلگۀمعتدل هوای مرطوبی واقع است و 342 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ماسال، محصولش برنج و توتون سیگار، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوتاش
تصویر نوتاش
(پسرانه)
همیشه، دایم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نکایت
تصویر نکایت
گزند رساندن، کشتن یا مجروح کردن دشمن، پوست بازکردن زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوداشت
تصویر نکوداشت
نیکوداشت، مهربانی، خوش رفتاری، عزیز و محترم داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناداشت
تصویر ناداشت
نادار، بی چیز، بینوا، فقیر، مفلس، برای مثال دل ناداشت پر ز خون باشد / ساغر عیش او نگون باشد (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)، کنایه از بی حیا، بی شرم، برای مثال چنین آمده ست از نقیبان پیر / که با هیچ ناداشت کشتی مگیر (نظامی۵ - ۸۸۶)، کنایه از بی اعتقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوکار
تصویر نوکار
کسی که تازه به کاری یا فراگرفتن هنری شروع کرده، تازه کار، کم تجربه
نوکر، خدمتکار مرد، مستخدم، چاکر
سپاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواخت
تصویر نواخت
نوازش، دلجویی، نواختن آلات موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
(نِ دَ / دِ)
نکشته. کاشته ناشده. نکاشته. غیرمزروع. دست نخورده. مقابل کاشته: زمین معمور ناکاشته بدین مرد به اجارت دادیم. (سندبادنامه ص 263)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
تازه کار بودن. مبتدی بودن. (فرهنگ فارسی معین). نوکار بودن. رجوع به نوکار شود، (اصطلاح مقنیان) با کاری تازه بر طول قنات افزودن. رجوع به نوکار شود، نوکری. (فرهنگ فارسی معین) : او را یرلیغ و پایزۀ سرشیرداد و نایمتای و ترمتای را به نوکاری او معین گردانید. (جهانگشای جوینی) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار، در 31 هزارگزی شمال غربی قصرقند، بر سر راه کشیک به چانف، در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 700 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و برنج و لبنیات و خرما، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نُو زِ)
از نوز به معنی نو به لهجۀ خوارزمی و کات به معنی حائط و کده، نام قریه ای است ظاهراً به بخارا. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به نوزکاث شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
نکاشته، ناکاشته، کاشته ناشده، غیرمزروع، زراعت ناشده،
- ناکاشت گذاشتن زمین، نکاشتن آن را، غیرمزروع داشتن آن، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ناکاشته شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نکاشتن. ناکاریدن. مقابل کاشتن:
بدانی گه غله برداشتن
که سستی بود تخم ناکاشتن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
نوساخته شده. تازه ساز. نوساز
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نکو داشتن. (یادداشت مؤلف). رعایت. تفقد. اعزاز. اکرام. رجوع به نکو داشتن شود:
عالمی را به نکوداشت نگه دانی داشت
مال خویش از قبل داشت نداری تو نگاه.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
سعی کردن. جهد نمودن. کوشش کردن (؟) ، خم شدن. خمیده گشتن ؟، در هم کشیده شدن (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
نیوباشتن. نااوباشتن. مقابل اوباشتن. رجوع به اوباشتن شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: نا (نفی، سلب، + داشت) در این جا بجای ’نادار’ اسم فاعل مرخم بکار رفته، (حاشیۀ برهان چ معین)، مفلس، پریشان، بی نوا، (برهان قاطع) (آنندراج)، مفلس، پریشانحال، تهیدست، بینوا، (ناظم الاطباء)، مفلس، (سروری بنقل رشیدی) (غیاث اللغات)، درویش، تنک مایه، نادار: و بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت ... او را تبع بسیار جمع شد، (فارسنامۀ ابن بلخی)، و از مال و ملک می ستد و به ناداشتان میداد، (فارسنامۀ ابن بلخی)، قومی از گدایان را نیز گویند که بر در دکانها روند و چیزی طلبند اگر چیزی به ایشان ندهند گوشت اعضای خود را ببرند، (برهان قاطع) (آنندراج)، و آن جماعت را کنگر نیز گویند، (جهانگیری) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (از رشیدی)، گروهی از گدایان که آنها را شاخشانه نیز گویند، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) :
شوخی ناداشت ز جلاد بیش
کو تن غیری برد این جان خویش،
امیرخسرو (از انجمن آرا)،
،
ناداشتن، فقر، افلاس، تنگدستی، بینوائی، مفلسی، تهیدستی:
ز ناداشت هر کو نراند مراد
فرومانده باشد نه پرهیزگار،
عنصری،
،
بی شرم، بی حیا، بی آزرم، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (رشیدی) :
چنین آمده ست از بزرگان پیر
که با هیچ ناداشت کشتی مگیر،
نظامی (از انجمن آرا)،
، بی اعتقاد، (ناظم الاطباء)، مردم بی اعتقاد، از (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
نام زن لائیوس پادشاه تب و مادر ادیپ در اساطیر یونانی. وی پس از کشته شدن شوهر خود لائیوس به دست ادیپ، ندانسته به زوجیت قاتل شوی خویش که در حقیقت پسر خودش و لائیوس بود درآمد
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
کشت زمینی که مخصوص بخود شخص باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکاشتن. مقابل کاشتن. رجوع به کاشتن شود
لغت نامه دهخدا
نسج عضلانی انسان و حیوانات مختلف (خصوصا دامها و پرندگان و ماهیها که نسج عضلانی آنها مورد استفاده غذایی انسان واقع میشوند لحم. توضیح یک مقدار گوشت معمولا مجموعه ای از عضلات مختلف است. یا ترکیبات اسمی: گوشت تیزنده. گوشتی که قصابان بدون اجازه رسمی بطور قاچاق ذبح کنند و فروشند. یا گوشت دندان. لثه. یا گوش زاید جفن. تراخم. یا گوشت گاو و زعفران. در قدیم با ریشه های گوشت خشک شده گاو عطاران در زعفران غش میساختند. یا مثل گوشت قربانی. آنچه که هر جزو آنرا کسی ببرد. یا مثل گوشت گاو. کسی که زود رام و تسلیم نشود، آنکه پند نپذیرد، آنچه که دیرپزد. یا گوشت مرده. گوشت غانغرایا. یا ترکیبات فعلی: گوشت ام (اش) گوشت ام (ش) را میخورد. تحمل دیدار این کار زشت را نمی توانم (نمی تواند) کرد. یا گوشت تن کسی ریختن، لاغر شدن، یا گوشت خود را تلخ کردن، عصبانی شدن، یا گوشت روی گوشت کسی آمدن، چاق شدن وی فربه گشتن او. یا گوشت و پوست کسی از نان دیگری بودن، در خانه این یک بزرگ شدن و از قبل وی ارتزاق کردن او، قسمتی از میوه که غیر از پوست و هسته باشد آنچه درون پوست میوه و محیط بر هسته است و آنرا خورند مغز لب، پیه شحم: گوشت انار (شحم الرمان پیه انار) گوشت حنظل (شحم الحنظل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکایت
تصویر نکایت
جراحت و اذیت، مغلوبی، آسیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواشر
تصویر نواشر
جمع ناشره، رگ های بازو پی های بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوابت
تصویر نوابت
رستنی ها گیاهان، جمع نابته، نوجوانان خام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواخت
تصویر نواخت
نوازش و مهربانی، نیکی، دلجوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نونات
تصویر نونات
جمع نون، واتن ها
فرهنگ لغت هوشیار
افلاس تهیدستی: زنا داشت هر کو نراند مراد فرو مانده باشد نه پرهیزگار. (عنصری)، مفلس تهیدست بی نوا: (بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت... او رات بع بسیار جمع شد،)، نوعی از گدایان که بر در دکانها میرفتند و چیزی می طلبیدند و اگر بایشان نمیدادند گوشت اعضای خود را می بریدند کنگر: شوخی ناداشت زجلاد بیش کوتن غیری برد این جان خویش. (امیرخسرو)، بی شرم بی حیا بی همه چیز، بی اعتقاد
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناداشت
تصویر ناداشت
فقیر، بی چیز، بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکوداشت
تصویر نکوداشت
تمجید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وکالت
تصویر وکالت
جانشینی، نمایندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوکار
تصویر نوکار
اکسترن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نواخت
تصویر نواخت
اکرام
فرهنگ واژه فارسی سره
بایر، نامزروع
متضاد: کاشته، مزروع
فرهنگ واژه مترادف متضاد