جدول جو
جدول جو

معنی نوچ - جستجوی لغت در جدول جو

نوچ
درخت کاج، (ناظم الاطباء)، ناژ، ناژو، ناز، نوژ، نوز، رجوع به ناژ شود:
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوچ،
مجد همگر،
،
در تداول، آلوده به چیزی چسبنده چون عسل و شیره، وزک ناک، چسبناک، چسبنده از مادۀ شیرین، چون آب قند یا شیرۀ انگور و مانند آن، (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نوچ
چیز چسبناک بسبب شیرینی زیاد: دستم نوچ شده است، کاج
تصویری از نوچ
تصویر نوچ
فرهنگ لغت هوشیار
نوچ
چسبناک، چسبناکی ناشی از شیرینی، کاج
تصویری از نوچ
تصویر نوچ
فرهنگ فارسی معین
نوچ
جوانه ی درخت، از اصوات جهت راندن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوح
تصویر نوح
(پسرانه)
راحت، معرب از عبری، نام پیامبری که به دستور خداوند کشتی بزرگی ساخت و یاران خود را از طوفان نجات داد، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوا
تصویر نوا
(دخترانه)
ناله، آواز، صدای آهنگین، نغمه، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نور
تصویر نور
(دخترانه)
روشنایی، فروغ، از نامهای خداوند، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لوچ
تصویر لوچ
کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، برای مثال خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوچ
تصویر غوچ
قوچ، گوسفند شاخ دار جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نور
تصویر نور
شکوفه، غنچه، شکوفۀ سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوچه
تصویر نوچه
جوان، نوجوان، کنایه از پهلوان کوچک یا تازه کار، در ورزش ورزشکاری که در ورزش های باستانی زیر دست پهلوان بزرگ ورزش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوه
تصویر نوه
فرزند فرزند، فرزندزاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوج
تصویر نوج
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نشک، وهل
عشقه، لبلاب
فرهنگ فارسی عمید
(نَ لَ)
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان، در 18 هزارگزی غرب گرگان، در دشت معتدل هوای مرطوب واقع است و185 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش برنج و غلات و لبنیات و توتون سیگار، شغل اهالی زراعت و گله داری و پارچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ)
چسبناک شدن دست بر اثر تماس با مایعی چسبناک و شیرین چون عسل و شیره و شربت و مانند آن. نیز رجوع به نوچ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ چَ مَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، در 6 هزارگزی شمال شرقی طرقبه و 3 هزارگزی شمال راه مشهد به طرقبه، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 190 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن، شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو چَ / چِ)
تازگی. (ناظم الاطباء). نوچه بودن. رجوع به نوچه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 5 هزارگزی شمال مشهد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 139 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زِ کُ)
که به تازگی آن را از درخت یا بته باز کرده اند: خیار نوچیده. (یادداشت مؤلف). میوه و سبزی و گلی که تازه از درخت چیده باشند و هنوز باطراوت و شاداب و تر و تازه است
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو چَ / چِ)
جوان نوخاسته. (غیاث اللغات) (از چراغ هدایت) (آنندراج). نوجوان. (فرهنگ فارسی معین). جوان. (ناظم الاطباء). غلام. (از منتهی الارب) ، خردسال. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، شاگرد. مربّی ̍. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول پهلوانان و اهل زورخانه، شاگرد پهلوان. پهلوان تازه کار. پهلوان جوان در درجۀ دوم. (از یادداشتهای مؤلف). جوان ورزشکار کشتی گیر که در زورخانه تحت تعلیم قرار می گیرد و دورۀ شاگردی را نزد پهلوانی خاص میگذراند. (فرهنگ فارسی معین) :
به دل گفت آنگه کک کوهزاد
ندارم چنین نوچه هرگز به یاد.
فردوسی.
، لوطیان جوان در درجۀ دوم. (یادداشت مؤلف) ، شاخ که از زمین بیرون زند و یا بر شاخی برزند بر درخت. (یادداشت مؤلف) ، قسمی توتون چپق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نوچیده. رجوع به نوچیده شود
لغت نامه دهخدا
چسبندگی، لزوجت، (یادداشت مؤلف)، چسبناکی، صفت نوچ، رجوع به نوچ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوچه
تصویر نوچه
خردسال، شاگرد مربی، شاگرد پهلوان، جوان نوخاسته، نوجوان، تازه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوچ
تصویر پوچ
بی مغز، میان تهی، مهمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوچ
تصویر بوچ
حشمت. شوکت، خود آرایی، توانایی، وقار. اندرون دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوچه
تصویر نوچه
((نُ چِ))
جوان، کم سن، پهلوان کم سن و تازه کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوع
تصویر نوع
گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نور
تصویر نور
فروغ، شید، روشنایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوچ
تصویر کوچ
مهاجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوا
تصویر نوا
لحن
فرهنگ واژه فارسی سره
پادو، تازه کار، زیردست، شاگرد، نوآموز، نوپا، نوخاسته، نوزخمه، نوکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رویش جوانه، جوانه زدن درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه، شاگرد، پهلوان جوان و تازه سال
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه ی دوباره سبز شده ی برنج، جوانه ی نورسته ی گیاهان و
فرهنگ گویش مازندرانی
چنگال زدن، خراشیدن
دیکشنری اردو به فارسی