جدول جو
جدول جو

معنی نوه - جستجوی لغت در جدول جو

نوه
فرزند فرزند، فرزندزاده
تصویری از نوه
تصویر نوه
فرهنگ فارسی عمید
نوه
(فَ)
بلند گردیدن نبات و جز آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بزرگ شدن نبات. (تاج المصادر بیهقی). مرتفع وبلند گردیدن. نیه . (از متن اللغه) ، سر برداشته بانگ کردن خزنده. (آنندراج). سر برداشتن پس بانگ کردن خزنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فربه و بالیده گردانیدن گیاه ستور را. (از منتهی الارب) ، بازایستان از چیزی. (منتهی الارب). بازماندن و انکار کردن و گذاشتن نفس از چیزی. (از منتهی الارب) ، قوی گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). قوی شدن تن. (تاج المصادر بیهقی) ، بزرگوار شدن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بلند کردن ذکر چیزی را و بزرگ کردن آن را. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). از نیه . (متن اللغه). رجوع به تنویه شود
لغت نامه دهخدا
نوه
نه ، (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی)، به وزن کوه، نه، تسعه، (از برهان) (ازفرهنگ خطی از تحفه)، رجوع به نه شود:
ترا نوه و نود بیش است و من بیچاره را یکّی
نتابستی یکی با من ربودی آن یک از دستم،
عنصری (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نوه
(نُوْ وَهْ)
ماتمیان از مرد و زن. (منتهی الارب). نوح. نائحات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوه
(نُ وَ / وِ)
یکی از انواع چینی در عهد صفویه، و آن مانند کاشی مشهد بود. (مجلۀ یغماسال 15 ص 559، از جنگی خطی، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نوه
(نَ وَ / وِ)
نبیره. (رشیدی) (برهان قاطع). فرزندزاده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نبه. نواسه. پشت دوم. (یادداشت مؤلف) ، به هندی، هرچیز نو، حادث. مقابل قدیم. (برهان قاطع). از مجعولات دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 و رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
نوه
(کُ)
بازایستادن از چیزی، (از منتهی الارب)، رجوع به نوه شود،
بازایستادگی از چیزی، الانتهاء عن الشی ٔ، نوه، (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نوه
فزرند زاده، فرزند فرزند
تصویری از نوه
تصویر نوه
فرهنگ لغت هوشیار
نوه
((نَ وِ))
فرزندزاده، نبیره
تصویری از نوه
تصویر نوه
فرهنگ فارسی معین
نوه
فرزندزاده، نبیره، نواده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوه
نوبت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنوه
تصویر تنوه
بلندنام شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنوه
تصویر بنوه
بنو، خرمن، خرمن گندم یا جو، تودۀ چیزی، غله
فرهنگ فارسی عمید
(صِ وَ)
تأنیث صنو. (منتهی الارب). رجوع به صنو شود
لغت نامه دهخدا
(رَنْ وَ)
پارۀ گوشت. ج، رنوات. (از منتهی الارب) (از آنندراج). لحمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نُوْوَ)
ازد شنوه، لغتی است در ازد شنوءه که قبیله ای است. شنوی ّ منسوب است به وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُنْ وَ)
بی نیازی. یقال: لی عنه غنوه، یعنی مرا ازوی بی نیازی است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ وَ)
برآورش. اسم مصدر است. (منتهی الارب) (آنندراج). اخراج و برآوردگی و برآورش. (ناظم الاطباء). اسم است از ’عنا الشی ٔ’، یعنی ظاهرکردن. (از اقرب الموارد) ، غلبه و قهر و چیرگی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: فتحت مکه عنوهً، فتح کرده شد مکه بطور قهر و غلبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مودت و دوستی، از اضداد است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: فتح البلد عنوهً، یعنی شهر به اجبار و قهر یا به صلح فتح شد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُنْ وَ)
به معنی منیه است که ایام ناقه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). چند روزی پس از لقاح، یعنی ده پانزده روز که در آن ایام آبستنی ماده شتر معین نباشد که آیا باردار شده و یا نشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَرر)
بلند شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تفالۀ قهوه. (دزی ج 1 ص 153)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خمیدن از گرانی. خمیدن از ثقل و سنگینی.
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
پلیدی مردم و ستور و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، فرجه در کازه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(جَ نَ وَ)
شهریست به اندلس. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
گیاهی است خوشبوی که در زمین نرم روید. (اقرب الموارد). و اذریون دشتی و ریحان و اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ / بَ)
مطلق خرمن را گویند اعم از خرمن غله و کاه و غیره. (برهان) (از آنندراج). خرمن و تودۀ غلۀ نکوفته. (ناظم الاطباء). رجوع به بنو شود
لغت نامه دهخدا
(قَنْ وا)
شهری است به روم. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ نُوْ وَ)
آرزو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
ورزش، گوسبند دوشیدنی، خوشه، گله داشتن بی هنباز قناه قنات بنگرید به قناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنوه
تصویر غنوه
توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوه
تصویر بنوه
پسری، فرزند خواندگی خرمن غله و کاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنوه
تصویر رنوه
پاره گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوه
تصویر خنوه
پلیدی سرگین پلیدی، شکاف شکاف کلبه و کپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوه
تصویر تنوه
بلند پایه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوه
تصویر سنوه
سال زمانه زمانک
فرهنگ لغت هوشیار