جدول جو
جدول جو

معنی نومال - جستجوی لغت در جدول جو

نومال
(نَ / نُو)
نودولت. تازه به دوران رسیده. (یادداشت مؤلف). به تازگی صاحب مال و منال شده: با شیخان و نومالان... صحبت مدارید. (عبید زاکانی از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نومال
(دَ کُ)
نومالیده. تازه مال:تریاک نومال، تریاکی که به تازگی مالیده شده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوال
تصویر نوال
(دخترانه)
عطا، بخشش، بهره، نصیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوال
تصویر نوال
عطا، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
به طریق و روش معمول، به هنجار، طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رومال
تصویر رومال
پارچه ای که با آن دست و روی را پاک کنند، دستمال، روپاک
فرهنگ فارسی عمید
پارچه ای که بدان روی را پاک کنند، دستمال و ابزاری وبشگیر، (ناظم الاطباء)، مندیل، دستمال، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، پارچه ای که بدان روی را از غبارو جز آن پاک کنند، (آنندراج)، دستمال، دستمال بزرگ:سری که درد نمی کند رومال چرا باید بست، در لهجۀ مردم چهار محال و پاکستان، دستمال، (یادداشت مؤلف)،
- رومال سیاه، چون پردۀ مشکین و پردۀ نیلوفری که بستن آن بر چشم آشوب گرفته معمول است، (آنندراج) :
بست رومال سیه بر چشم آن آرام جان
گشت آهویی درون خیمۀ لیلی نهان،
صائب (از آنندراج)،
، چارقد، (یادداشت مؤلف)، دستار، (لغت محلی شوشتر، نوعی از کبوتر،
امردباز، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَمْما)
سخن چین. (منتهی الارب). نیک سخن چین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمام. که بسیار سخن چینی کند
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نمل و نمله. رجوع به نمله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
سال نو داغدیدگانی. عید یا سال نو بعد از مرگ کسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نامالیده، نمالیده، مالیده ناشده، مالش نادیده،
- تریاک نامال، شیرۀ خشخاش که هنوز آن را نمالیده اند
لغت نامه دهخدا
(نُرْ)
به هنجار. (لغات فرهنگستان). نرمال. طبیعی. رجوع به نرمال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
خالی سپید که بر ناخن افتد. فوفه. وبش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خداوند دارائی، توانگر، مرد باخواسته، مالدار، غنی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
به هنجار. طبیعی. عادی. معمولی. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
شوی مال، شومالنده،
ابزاری که بدان پارچه را جلا دهند، (فرهنگ فارسی معین)، نفع و فایده و سودا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، سکنۀ آن 580 تن و آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، پنبه، غلات، حبوبات، صیفی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان پارچه های نخی بافی است، راه فرعی به شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری، سکنۀ آن 100 تن و آب آن از رود خانه تجن و محصول آن برنج، غلات، پنبه، کنف، صیفی، و شغل اهالی زراعت است، در حدود 30 باب دکان و روزهای سه شنبه هر هفته بازار عمومی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
دهی است از دهستان استرآبادرستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان در 12 هزارگزی مشرق گرگان، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه جورولی، محصولش برنج و غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری و پارچه بافی و ابریشم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رومال
تصویر رومال
پارچه ای که بدان روی را پاک کنند، دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
بروش و طریق معین و معمول
فرهنگ لغت هوشیار
مالیده نشده مالش نیافته. یاتریاک نامال. شیره خشخاش که هنوز آنرا نمالیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذومال
تصویر ذومال
توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومال
تصویر شومال
کسی که پارچه را آهار دهد، ابزاری که بدان پارچه را جلا دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمال
تصویر نمال
جمع نمل، مورچگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوال
تصویر نوال
بخشش، عطا، دهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومال
تصویر شومال
کسی که پارچه را آهار دهد، ابزاری که بدان پارچه را جلا دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
((نُ))
طبیعی، عادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رومال
تصویر رومال
((ص فا. اِ.))
پارچه ای که با آن روی و دست را پاک کنند، روپاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوال
تصویر نوال
((نَ))
دهش، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
به هنجار، بهنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
طبیعی، عادی، معمولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قایق کوچک ماهی گیری مخصوص صید رودخانه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
لایروبی نهرها
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در قائم شهر، از دهکده های بهشهر، از توابع دهستان میان دورود ساری، از
فرهنگ گویش مازندرانی
سال نو
فرهنگ گویش مازندرانی