نوشخوارنده. آنکه به لذت چیزی را خورد. شادخوار. (فرهنگ فارسی معین) : شادخواراز تو سلاطین و تو را گشته مطیع نوش خوار از تو رعایا و تو را گفته دعا. بوالفرج رونی
نوشخوارنده. آنکه به لذت چیزی را خورد. شادخوار. (فرهنگ فارسی معین) : شادخواراز تو سلاطین و تو را گشته مطیع نوش خوار از تو رعایا و تو را گفته دعا. بوالفرج رونی
مرکّب از: نش شاید مخفف نوش + خوار خوردن، نشخور. (حاشیۀ برهان چ معین)، آنچه گاو و شتر و گوسپند خوردۀ خود را باز از معده به دهن آورده بخایند و فروبرند. (از غیاث اللغات)، آنچه شتر و گاو خورده باشد و باز از معده برآورد نیک خائیده فروبرند. (انجمن آرا)، جاویدن گاو و گوسفند و شتر و امثال آنهاچیزی را که خورده باشند و باز فروبردن. (آنندراج)، نیم جاویده که جانوران دوباره به دهان آورده بخورند. (فرهنگ خطی)، آنچه نشخوارکنندگان برگردانند به دهان دوباره جویدن را. (یادداشت مؤلف)، نشوار. (انجمن آرا) (نصاب) (دهار)، وسع، برآوردن شتر نشخوار از شکم به دهان. (صراح)، جره. (از منتهی الارب) : سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دایم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. - امثال: نشخوار آدمی حرف است. ، کاه و علف که از دواب بازماند. (آنندراج)، بقیۀکاه که بعد از خوردن حیوانات بماند. (انجمن آرا)، نیم خوردۀ علف ستوران و از گلو برآورده و خائیدۀ شتران و امثال آن. (برهان قاطع)، نشوار. (نصاب)، بازماندۀ علف چارپایان. علف بوزده که دیگر نخورند. (فرهنگ خطی)، نشوار معرب آن است. (انجمن آرا)
مُرَکَّب اَز: نش شاید مخفف نوش + خوار خوردن، نشخور. (حاشیۀ برهان چ معین)، آنچه گاو و شتر و گوسپند خوردۀ خود را باز از معده به دهن آورده بخایند و فروبرند. (از غیاث اللغات)، آنچه شتر و گاو خورده باشد و باز از معده برآورد نیک خائیده فروبرند. (انجمن آرا)، جاویدن گاو و گوسفند و شتر و امثال آنهاچیزی را که خورده باشند و باز فروبردن. (آنندراج)، نیم جاویده که جانوران دوباره به دهان آورده بخورند. (فرهنگ خطی)، آنچه نشخوارکنندگان برگردانند به دهان دوباره جویدن را. (یادداشت مؤلف)، نشوار. (انجمن آرا) (نصاب) (دهار)، وسع، برآوردن شتر نشخوار از شکم به دهان. (صراح)، جره. (از منتهی الارب) : سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دایم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. - امثال: نشخوار آدمی حرف است. ، کاه و علف که از دواب بازماند. (آنندراج)، بقیۀکاه که بعد از خوردن حیوانات بماند. (انجمن آرا)، نیم خوردۀ علف ستوران و از گلو برآورده و خائیدۀ شتران و امثال آن. (برهان قاطع)، نشوار. (نصاب)، بازماندۀ علف چارپایان. علف بوزده که دیگر نخورند. (فرهنگ خطی)، نشوار معرب آن است. (انجمن آرا)
کسی که تهدیست بوده و سر و وضعی درست نداشته و بسبب اتفاقی یا انعام و بخشش کسی بنوایی رسیده و سر و وضع خود را تغییر داده و زندگیش را سامان بخشیده (ازفرعا. جما) : (کوری چشم کس که خواست نبیند ما و تو باشیم نو نوار علی جان خ) (عارف. دویان. چا. تهران 1337 ص 314)
کسی که تهدیست بوده و سر و وضعی درست نداشته و بسبب اتفاقی یا انعام و بخشش کسی بنوایی رسیده و سر و وضع خود را تغییر داده و زندگیش را سامان بخشیده (ازفرعا. جما) : (کوری چشم کس که خواست نبیند ما و تو باشیم نو نوار علی جان خ) (عارف. دویان. چا. تهران 1337 ص 314)