جدول جو
جدول جو

معنی نوزادگی - جستجوی لغت در جدول جو

نوزادگی
(نَ / نُو دَ / دِ)
طفلی. نوزاده بودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوزندگی
تصویر دوزندگی
خیّاطی، عمل دوختن لباس یا چیز دیگر، دوخت و دوز، خیاطت، درزی گری
پیشۀ دوزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وازدگی
تصویر وازدگی
واخورده، رد شده، مردود، یکه خورده، سرگشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
آزاد بودن، وارستگی، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ زَ دَ / دِ)
نواختن ساز. (ناظم الاطباء). عمل نوازندۀ آلات موسیقی، خوشامدگوئی. مهربانی. (ناظم الاطباء). نوازشگری. مکرمت. ملاطفت:
به ساز جهان برد سازندگی
نوائی نزد جز نوازندگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
که زادنی نیست. مقابل زادنی
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا دَ / دِ)
قرمساقی، زن جلبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حریت. جوانمردی. اصالت. نجابت. شرافت. مروّت. مکرمت. (دستوراللغه). وارستگی. مردمی:
همه آزادگی و همت تو
قهر کرده ست مر کیانا را.
خسروانی یا خسروی.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنۀ آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسر کنید.
فردوسی.
بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی.
طیان مرغزی.
به آزادگی از همه شهریاران
پدیدار همچون یقین از گمانی.
فرخی.
اینت آزادگی و بارخدائی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کران است و نه مر.
فرخی.
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
ای عادت تو بر تن آزادگی روان.
فرخی.
نشان کریمی ّ و آزادگی
برآوردن مردم ممتحن
به آزادمردی ّ و آزادگی
تو کس دیده ای درخور خویشتن ؟
از آزادگان هرکه او پیشتر
بشکر تو دارد زبان مرتهن...
فرخی.
آزادگی آموخته زو طریق
رادی گرفته زو رسوم و سنن
وآزادگان را برکشیده ز چاه
چاهی که پایانش نیابد رسن.
فرخی.
ای به آزادگی ّ و نیک خوئی
نه عجم دیده چون تو و نه عرب.
فرخی.
تو را بمردی و آزادگی میان سپاه
هزار نام بدیع است و صدهزار لقب.
فرخی.
ای خوی تو خجسته و رای تو چون تو راست
دائم تو را بفضل و به آزادگی هواست.
فرخی.
بعلم و عدل و به آزادگی ّ و نیکخوئی
مؤیّد است و موفق مقدم است و امام.
فرخی.
ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید
ز آهوان چو نگاری ز بتکدۀ فرخار.
فرخی.
بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.
فرخی.
ای بحرّی و به آزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی ّ و آزادگی داستان.
فرخی.
دانش و آزادگی ّ و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
عنصری.
هزار سال همیدون بزی بپیروزی
بمردمی ّ و به آزادگی ّ و نیک خوی.
منوچهری.
خوی بد اندر ره آزادگی
قید دو دست و غل بر گردنست.
ناصرخسرو.
در ره آزادگیست قول وی و فعل وی
پاک ز تزویر و زرق دور ز تلبیس و بند.
سوزنی.
طریق صدق بیاموز ز آب صاف ای دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن.
حافظ.
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گردهد دست که دامن ز جهان درچینم.
حافظ.
، آسایش. آسودگی. شادی:
هست خلّت عین کارافتادگی
گر خلیلی کم طلب آزادگی.
عطار.
- آزادگی کردن، جوانمردی نمودن:
نه جز آزادگی کردن ترا کاری همی بینم.
فرخی.
بر ظن نیکوقصد کردم بدو
آزادگی کرد و وفا کرد ظن.
فرخی.
- آزادگی نمودن، ابراز، اظهار و اعلام آزادگی:
آزاده برکشیدن و رادان رسوم اوست
وآزادگی نمودن و رادی شعار او.
فرخی.
زآزادگی نمودن کردارهای نیک
آزادگان بشکر تو گشتند مرتهن.
فرخی.
- امثال:
آزادگی و طمع بهم ناید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
صفت بوزده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بوزده شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی وازده. مردودی. واخوردگی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شرب. آشامیدگی. (ناظم الاطباء) ، جرعه (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل زادنی. رجوع به زادنی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ دَ / دِ)
حاصل مصدر از وزیدن. وزش. رجوع به وزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو وَ / وِ)
نوباوه بودن. رجوع به نوباوه شود:
دهم چار چیزش که بی پنجمند
به نوباوگی برتر از انجمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بیکاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای بت خرکیز آخرتا کی کوغادگی
تا چون من صاحب نیابی سخت گیر و چاپلوس.
طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
صفت گوزنده. رجوع به گوزنده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
بیک زادگی. (فرهنگ فارسی معین) ، مهمانی مطلقاً. (برهان). مهمانی. (شرفنامۀ منیری) ، غم و اندوه. (برهان) (شرفنامۀ منیری) ، پیالۀ شراب. (برهان). و رجوع به بگماز شود
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
نوزاد. رجوع به نوزاد شود.
- نوزادگان چمن، نورستگان چمن. نهال ها و شاخه های نودمیده و گلها و شکوفه های نوشکفتۀ چمن. (برهان قاطع) (آنندراج) :
دوش ز نوزادگان مجلس نو ساخت باغ
مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب.
خاقانی (ازفرهنگ فارسی معین).
- نوزادگان خاطر، کنایه از اندیشه های بدیع واشعار و آثار تازه و بکر:
بهر نوزادگان خاطر خویش
بخت را دایگان نمی یابم.
خاقانی.
، نوزائیده. نوزا. رجوع به نوزا شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حرقت و حدت و احساس غیرطبیعی از برخورد آتش. (ناظم الاطباء). عمل و اثر هر چیز سوزان:
ز سوزندگی راه بخشش گرفت.
نظامی.
رجوع به سوزان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
مخفف شاهزادگی:
مر او را بشاهی و شهزادگی
به افراسیاب ملک انتساب.
سوزنی.
رجوع به شاهزاده و شاهزادگی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
حریت، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکزادگی
تصویر بکزادگی
بیکزادگی: بغ زادگی بزرگزادگی بزرگ زادگی نجیب زادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهادگی
تصویر نهادگی
عمل نهان، لباسی که در روزهای عید و مهمانی و ملاقت بزرگان پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازدگی
تصویر وازدگی
وازده بودن حالت وازده واخوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوازدگی
تصویر هوازدگی
سرما خوردگی زکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرمادگی
تصویر نرمادگی
چیزهائی که بدان قفل بسته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهزادگی
تصویر شهزادگی
مخفف شاهزادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزندگی
تصویر دوزندگی
خیاطی، سوزنکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوزاده
تصویر نوزاده
کودکی که تازه بدنیا آمده تازه زاییده شده:جمع نوزادگان: (دوش ز نوازدگان مجلس نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابریسیم مذاب) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
((دَ یا دِ))
حریت، جوانمردی، نجابت، اصالت، آسایش، آسودگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وازدگی
تصویر وازدگی
((زَ دِ))
یأس، سرخوردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نژادگی
تصویر نژادگی
اصالت
فرهنگ واژه فارسی سره
بچگی، صباوت، طفولیت، کودکی، نوجوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیاطی، درزیگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزادمنشی، اختیار، اصالت، جوانمردی، حریت، وارستگی
متضاد: اسارت، بندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد