جدول جو
جدول جو

معنی نوریان - جستجوی لغت در جدول جو

نوریان
فرقه ای از صوفیه، پیروان ابوالحسن نوری، (یادداشت مؤلف)، رجوع به نوریه و نیز رجوع به ابوالحسن نوری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوران
تصویر نوران
(دخترانه)
نور (عربی) + ان (فارسی) ،مرکب از نور (روشنایی) + ان (پسوند اتصاف)، نام روستایی در نزدیکی اردبیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورین
تصویر نورین
(دخترانه)
نور (عربی) + ین (فارسی) نورانی، نوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورهان
تصویر نورهان
(پسرانه)
تحفه، سوغات، ارمغان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نویان
تصویر نویان
شاهزاده، پادشاه زاده، امیر، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورهان
تصویر نورهان
آنچه از جایی برای کسی به رسم تحفه و ارمغان بیاورند، راه آورد، سوغات، ارمغان، مژدگانی، برای مثال نوعروسان حجلۀ نوروز / نورهان زرّ و زیور اندازند (خاقانی - ۴۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
قصبۀ مرکز بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، مختصات جغرافیایی آن عبارتند از طول 53 درجه و 40 دقیقه از گرینویچ، عرض 30 درجه 28 دقیقه و ارتفاع آن از سطح دریا حدود 2270متر است، سکنۀ آن مطابق آمار 1816 تن است، آب مشروب قصبه از رود خانه بوانات و قنات تأمین میگردد، شغل آنان زراعت و باغداری و کسب میباشد، از ادارات دولتی بخشداری، دارایی، ژاندارمری، آمار، پست، بهداری و در حدود سی باب دکان ویک دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیروان شهرستان زنجان، در 102 هزارگزی شمال غربی، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 426 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو رَ)
نوراهان. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان) (آنندراج). نورهانی. (برهان قاطع) (رشیدی). ره آورد که برای دوستان آرند. (از رشیدی). تحفه. سوغات. (غیاث اللغات). چیزی که شخص به رسم تحفه و ارمغان از جائی بیاورد. (برهان قاطع) (آنندراج). نورهی. (رشیدی). عراضه. راه آورد. ارمغان. سوغات. (یادداشت مؤلف) :
لعلی ز حقّۀ در جان وقت بازگشت
پیش کلام مجد کشیده به نورهان.
اثیر اخسیکتی.
وقت قدوم روضه تو را مرحبا زده
صدق دلت به حضرت او نورهان شده.
خاقانی.
گر مدعی نئی غم جانان به جان طلب
جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب.
خاقانی.
نورهان دو صبح یک نفس است
آن نفس صرف کن برای صبوح.
خاقانی.
، چیزی را گویندکه کسی از جائی فرستد. (غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود، صله. جایزۀ شعر. (برهان قاطع) (آنندراج). جایزۀ شاعر. (ناظم الاطباء). مزد و عطا و صلۀ شعر. (غیاث اللغات) :
طرازی نو انگیزم اندر جهان
که خواهد ز هر کشوری نورهان.
نظامی.
، شعری که شاعران به رسم راه آورد در خدمت اکابر و سلاطین خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مژدگانی و خبر خوش. (برهان قاطع) (آنندراج).
- نورهان آوردن، تحفه آوردن. ره آورد و سوغات آوردن:
پاسبان گفتا چه داری نورهان گفتم شما
کان زر دارید و من جان نورهان آورده ام.
خاقانی.
- نورهان خواه، آنکه نوراهان طلبد. نوراهان طلب. (فرهنگ فارسی معین). مژدگانی طلب:
پیش آمده عرش نورهان خواه
نقد دوجهانش داده در راه.
خاقانی.
- نورهان دادن، سوغات و مژدگانی دادن. مشتلق دادن:
کو نزل عاشقان که به منزل رسیده ایم
جان نورهان دهیم که نادیده دیده ایم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نوریابنده. نورگیرنده. مستنیر:
مشعل ماه از رخ او نوریاب
شعلۀ مهر رخ او دورتاب.
کاتبی.
تا بود از شعشعۀ آفتاب
سطح معلای فلک نوریاب.
(از حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 4 هزارگزی شمال غربی پاوه بر سر راه پاوه به نوسود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توت و عسل و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
موضعی است از اعمال اهواز و از آنجاست ابوایوب موریانی وزیر ابوجعفر منصور خلیفه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ فُلْ قَرْ یِ)
دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام، در 52 هزارگزی مغرب دهلران در ناحیۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 110 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و روغن و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده به دو قسمت نزدیک بهم به نامهای نصریان علیا و نصریان سفلی تقسیم شده است. سکنۀ نصریان علیا 65 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران است، در 29هزارگزی مشرق شهرک و 3هزارگزی مشرق راه عمومی طالقان به کلاردشت قرار دارد، ناحیه ای کوهستانی و سردسیر است با 944 نفر سکنه، آب آنجا از چشمه سار است و محصولش غلات، سیب زمینی، باقلا و بنشن و دیگر محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت و گله داری، صنعت دستی اهالی بافتن گلیم و جاجیم و کرباس است، عده ای از اهالی این ده برای تأمین معاش به تهران می روند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 220)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
در حال نوردیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لوری، قومی صحرانشین که اکثر ایشان راهزن باشند و بازیگری به کوچه ها و سرائیدن نیز پیشه دارند وبه مهره های بلور نیز بازی کنند و بلور لوریان کنایه از پیالۀ بلور است، (غیاث) (آنندراج) :
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار،
منوچهری،
کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان
کز بلور لوریانش طوق و چنبر ساختند،
خاقانی،
رجوع به لوری و لولی شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان رودبار که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 259 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در یک فرسنگ و نیمی جنوبی سمنان که در حدود ده دوازده خانوار سکنه دارد، چاه نفط در پنج هزارگزی جنوبی این قریه است، (یادداشت مؤلف)، نام مزرعه ای است از دهستان علای بخش مرکزی شهرستان سمنان، واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری سمنان، به آنجا معدن نفت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان شاهرود، واقع در جنوب باختری شاهرود و جنوب شوسۀ شاهرود به دامغان، این ده با آب و هوای معتدل و 480 تن سکنه است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غوریان)
جایی در جانب شرقی حصار بخارا که سیاوش پس از کشته شدن در آنجا دفن شد:
بشد تیز با لشکر غوریان
بدان سود جستن سر آمد زیان.
فردوسی.
افراسیاب او را (سیاوش را) بکشت و هم در این حصار (حصار بخارا) بدان موضع که از در شرقی اندرآیی (اندرون در کاه فروشان) آن را دروازۀ غوریان خوانند، او را آنجای دفن کردند و مغان بخارا بدین سبب آنجای را عزیز دارند - انتهی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 28)
لغت نامه دهخدا
نام شهر پور، و پور رای کنّوج (قنوج) است، (انجمن آرای ناصری)، صاحب برهان این نام را بر متوطنان شهر کنوج اطلاق کرده است، چه پور نام رای شهر کنوج نیز هست
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فرقه ای از متصوفه بر طریقت ابی الحسن احمد بن ثوری. (کشف المحجوب هجویری)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شهرکی است به خراسان از گوزگانان اندر میان جهوذان و پاریاب، و حد او دو فرسنگ است. (از حدود العالم). نام قریه ای میان فاریاب و بلخ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ترکان و ترکمانان، جمع واژۀ توری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چالدران است که در بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو واقع است و 200 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه با 350 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات و پنبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است به مرو، (منتهی الارب)، از قرای مرو است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نورهان
تصویر نورهان
تحفه هدیه پیشکش ارمغان، مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لوری طایفه کولی: این زند بر چنگهای سندیان پالیزبان وان زند بر نایهای لوریان آزادوار. (منوچهری. د. چا. 28: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوریان
تصویر حوریان
جمع حوری، در تازی پیشینه ندارد پردیسیان پریگونگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نریان
تصویر نریان
اسب نرمقابل مادیان، هر ستورنر
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه نور دوشید خورشید و ماهتاب تثنیه نور: دو نور دو روشنایی، نور آفتاب و نور ماه. یا نورین نیرین. دو نور تابنده (معمولا بدو دوست نیک که باهم باشند خطاب شود)
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی میر، سردار، شاهزاده ایمر، فرمانده سپاه سردار. توضیح در عنوان سرداران مغول و ترک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نریان
تصویر نریان
((نَ))
اسب نر، مقابل مادیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویان
تصویر نویان
مأخوذ از مغولی به معنای شاهزاده، امیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورهان
تصویر نورهان
((نَ رَ))
سوغات، ره آورد، مژدگانی، نوراهان
فرهنگ فارسی معین