جدول جو
جدول جو

معنی نوراهان - جستجوی لغت در جدول جو

نوراهان(پسرانه)
نورهان، تحفه، سوغات، ارمغان
تصویری از نوراهان
تصویر نوراهان
فرهنگ نامهای ایرانی
نوراهان
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
تصویری از نوراهان
تصویر نوراهان
فرهنگ فارسی عمید
نوراهان(نَ / نُو)
راه آورد. (انجمن آرا) (آنندراج). هر چیز که به رسم تحفه و هدیه و ارمغان آورند. (ناظم الاطباء). چیزی باشد که چون کسی از جائی بیاید به رسم تحفه بیاورد. (جهانگیری). چیزی را گویند که کسی از جائی به رسم تحفه و هدایا و پیش کش ارمغان بیاورد. (برهان قاطع). نورهی. نورهان. سوغات. ره آورد:
صبح آمده زرین سلب نوروز نوراهان طلب
زهره شکاف افتاده شب وز زهره صفرا ریخته.
خاقانی.
، مژدگانی و خبر خوش را نیز گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
نوراهان
تحفه هدیه پیشکش ارمغان، مژدگانی
تصویری از نوراهان
تصویر نوراهان
فرهنگ لغت هوشیار
نوراهان
سوغات، ره آورد، مژدگانی، نورهان
تصویری از نوراهان
تصویر نوراهان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هورامان
تصویر هورامان
(پسرانه)
منطقه ایی در کردستان نزدیک (نگارش کردی: ههورامان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورامان
تصویر اورامان
(دخترانه و پسرانه)
نام منطقه ای کوهستانی در کردستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورافشان
تصویر نورافشان
(دخترانه)
نورپاش، آنچه از خود نور و روشنایی منتشر می کند، نور (عربی) + افشان (فارسی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حورجهان
تصویر حورجهان
(دخترانه)
حور (عربی) + چهر (فارسی) آنکه چهره ای زیبا چون حور دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورهان
تصویر نورهان
(پسرانه)
تحفه، سوغات، ارمغان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورهان
تصویر نورهان
آنچه از جایی برای کسی به رسم تحفه و ارمغان بیاورند، راه آورد، سوغات، ارمغان، مژدگانی، برای مثال نوعروسان حجلۀ نوروز / نورهان زرّ و زیور اندازند (خاقانی - ۴۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراهان
تصویر پیراهان
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
فرهنگ فارسی عمید
چراغ برق پرنور که برای دیدن جاهای دور یا روشن ساختن محوطه ای وسیع به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگاهان
تصویر ناگاهان
ناگهان، ناگاه، بی وقت، بی خبر، سرزده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورافشان
تصویر نورافشان
نور دهنده، پرتوافکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوارهان
تصویر نوارهان
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ)
املاء دیگر از خراسان. (یادداشت بخط مؤلف) : سال سی ام از هجرت مردان خوراسان مرتد شدند. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هورامان. مشهور بشهر اورامان. ده مرکز قدیمی بخش اورامان فعلاً جزء بخش زرآب شهرستان سنندج دارای 1350 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا انواع میوجات و مختصر گندم، جو، ذرت. شغل اهالی باغبانی، گله داری، نجاری، آهنگری، شال بافی، جاجیم و گلیم بافی. راه مالرو و صعب العبور دارد. قلعه خرابه ای معروف به پیر رستم در آنجاست و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران دارای 684 تن سکنه. آب آن از چشمه و زهاب رود خانه محلی و محصول آنجا غلات، یونجه، لبنیات، گردو و میوجات است. عده ای از سکنه برای تأمین معاش به تهران ومازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
پیراهن، پیرهن، پیرهند، کرته، قمیص:
این نفس جان دامنم برتافته ست
بوی پیراهان یوسف یافته ست،
مولوی،
برو بر بوی پیراهان یوسف
که چون یعقوب ماتم دار گشتی،
مولوی،
رجوع به پیراهن شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ جَ)
دهی است جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، واقع در 33هزارگزی باختر ماه نشان و 12هزارگزی راه مالرو عمومی. این دهکده کوهستانی با آب و هوای سردسیری و 816 تن سکنه می باشد. آب از قنات و رود خانه محلی و محصول آن غلات و انگور و قیسی و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 28 هزارگزی خاوری اهر و 1500 گزی شوسۀ اهر به خیاو، کوهستانی و معتدل است، سکنۀ آن 120 تن است، آب آن از دو رشته چشمه تأمین می شود، محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
چیزی که به شعرا و اهل نغمه و کسی که خبر خوشی آورده باشد، بدهند. تحفه و ارمغان و مژدگانی. (از برهان قاطع) (آنندراج). در سراج (اللغه) گوید: ’نوارهان، قلب نوراهان، از عالم دریوزه و درویزه، و نورهان به حذف الف نیز مژدگانی، و آن انعام شخصی است که نو از راه آمده و خبر خوش آورده باشد. و به معنی تحفه و ارمغان نیز که نو از راه رسیده چیزی به شخص دهد و به مجاز به معنی صلۀ شعر آمده، پس الف و نون آن برای نسبت است’. (فرهنگ نظام) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به نورهان و نوراهان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو رَ)
نوراهان. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان) (آنندراج). نورهانی. (برهان قاطع) (رشیدی). ره آورد که برای دوستان آرند. (از رشیدی). تحفه. سوغات. (غیاث اللغات). چیزی که شخص به رسم تحفه و ارمغان از جائی بیاورد. (برهان قاطع) (آنندراج). نورهی. (رشیدی). عراضه. راه آورد. ارمغان. سوغات. (یادداشت مؤلف) :
لعلی ز حقّۀ در جان وقت بازگشت
پیش کلام مجد کشیده به نورهان.
اثیر اخسیکتی.
وقت قدوم روضه تو را مرحبا زده
صدق دلت به حضرت او نورهان شده.
خاقانی.
گر مدعی نئی غم جانان به جان طلب
جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب.
خاقانی.
نورهان دو صبح یک نفس است
آن نفس صرف کن برای صبوح.
خاقانی.
، چیزی را گویندکه کسی از جائی فرستد. (غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود، صله. جایزۀ شعر. (برهان قاطع) (آنندراج). جایزۀ شاعر. (ناظم الاطباء). مزد و عطا و صلۀ شعر. (غیاث اللغات) :
طرازی نو انگیزم اندر جهان
که خواهد ز هر کشوری نورهان.
نظامی.
، شعری که شاعران به رسم راه آورد در خدمت اکابر و سلاطین خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مژدگانی و خبر خوش. (برهان قاطع) (آنندراج).
- نورهان آوردن، تحفه آوردن. ره آورد و سوغات آوردن:
پاسبان گفتا چه داری نورهان گفتم شما
کان زر دارید و من جان نورهان آورده ام.
خاقانی.
- نورهان خواه، آنکه نوراهان طلبد. نوراهان طلب. (فرهنگ فارسی معین). مژدگانی طلب:
پیش آمده عرش نورهان خواه
نقد دوجهانش داده در راه.
خاقانی.
- نورهان دادن، سوغات و مژدگانی دادن. مشتلق دادن:
کو نزل عاشقان که به منزل رسیده ایم
جان نورهان دهیم که نادیده دیده ایم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
ناگهان دفعه غفله: بسحر گاهان ناگاهان ظواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی. (منوچهری) یابه ناگاهان. غفله ناگهانی: ورزانکه بغردی بناگاهان پیرامن او هزبر یا ببری... (منوچهری لغ)، آنچه که غفله فرارسدناگهانی: موج دریاست قربت شاهان خشم ایشان بلای ناگاهان. (اوحدی)
فرهنگ لغت هوشیار
چراغ برقی پر نور که برای روشن کردن حوزه ای وسیع یا نقاط دور دست بکاررود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورافشان
تصویر نورافشان
آنچه که نور باطراف خود پراکند پرتوافکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوداران
تصویر نوداران
پولی که بعنوان انعام بشاگردان اصناف دهند، مژدگانی، صله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورهانی
تصویر نورهانی
نورهان نوراهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورهان
تصویر نورهان
تحفه هدیه پیشکش ارمغان، مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
پیراهن: برو بر بوی پیراهان یوسف که چون یعقوب ماتم دار گشتی. (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ کَ))
چراغ های برق پرنور که برای روشن ساختن محوطه های وسیع به کار برده می شود، پروژکتور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوداران
تصویر نوداران
نودران، نودرانه، انعام، شاگردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورهان
تصویر نورهان
((نَ رَ))
سوغات، ره آورد، مژدگانی، نوراهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورافکن
تصویر نورافکن
پروژکتور
فرهنگ واژه فارسی سره