نورافزا. نورفزا. روشنی بخش. که بر نور و روشنائی بیفزاید: مسکین طبیب را که سیه دید روی حال کاهش به عقل نورفزای اندرآمده. خاقانی. جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست آینۀ آسمان نورفزای از بخار. خاقانی. صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان ماه نو و شفق نگر نورفزای صبحدم. خاقانی. بود گویا طفل نورفتار شعر تازه ام کز لبم تا رفت بیرون بر زبانها اوفتاد. وهمی (از آنندراج)
نورافزا. نورفزا. روشنی بخش. که بر نور و روشنائی بیفزاید: مسکین طبیب را که سیه دید روی حال کاهش به عقل نورفزای اندرآمده. خاقانی. جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست آینۀ آسمان نورفزای از بخار. خاقانی. صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان ماه نو و شفق نگر نورفزای صبحدم. خاقانی. بود گویا طفل نورفتار شعر تازه ام کز لبم تا رفت بیرون بر زبانها اوفتاد. وهمی (از آنندراج)
هر چیزی که نور و روشنائی از وی پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). نورپاش. (آنندراج). نورافشاننده: در دلو نورافشان شده زآنجا به ماهی دان شده ماهی از او بریان شده یکماهه نعما داشته. خاقانی
هر چیزی که نور و روشنائی از وی پراکنده و منتشر گردد. (ناظم الاطباء). نورپاش. (آنندراج). نورافشاننده: در دلو نورافشان شده زآنجا به ماهی دان شده ماهی از او بریان شده یکماهه نعما داشته. خاقانی