جدول جو
جدول جو

معنی نودولتی - جستجوی لغت در جدول جو

نودولتی
(نَ / نُو دَ / دُو لَ)
تازه به دوران رسیدگی. جانگرفتگی. صفت نودولت، به عزت رسیدن پس از مذلت:
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم
گر ببینم که مه نوسفرم بازآید.
حافظ.
رجوع به نودولت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نودولت
تصویر نودولت
آنکه تازه به مال و مقام رسیده، برای مثال یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان / کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند (حافظ - ۴۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
جانورانی تک سلولی از ردۀ روزن داران که دارای صدفی مارپیچی و کم ضخامت شبیه سکه بوده اند و صدف آنها مشتمل بر تعداد زیادی خانه های کوچک بود که همیشه آخرین خانه محل زندگی حیوان بوده است، این جانوران در دوران سوم زمین شناسی بسیار فراوان بوده اند بطوری که ته نشست های دریائی دو دورۀ اول دوران سوم با فسیل این جانوران مشخص است و تعداد آنها در این دو دورۀ اول دوران سوم بقدری زیاد بوده که این دوره را به نام دورۀ نومولیتیک میخوانند، (فرهنگ فارسی معین)، و گاهی به پوسته یا صدف آنها نومولیت گفته می شود، (فرهنگ اصطلاحات علمی)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِهْ)
دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه، در 10 هزارگزی مشرق ترکمان و 4 هزارگزی جادۀ تبریز به میانه، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 680 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دشمنی، مقابل دوستی، رجوع به دوستی شود
لغت نامه دهخدا
(زِ نُ دُ)
شهری در بین النهرین که جبار آن شهر بنام آپولونیوس با کراسوس جنگید و صد رومی را بکشت ولی در پایان شکست خورد و این شهر بدست رومیان تاراج گردید و کراسوس مردم این شهر را چون بردگان فروخت. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2298)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ)
بدبختی. نامساعدی بخت. ادبار: دانستم از بیدولتی من بوده است عیب اسب نیست. (تاریخ بخارای نرشخی ص 108). خجل شد که این بیدولتی ما نگر که من این فرزند را محرر کردم. (قصص الانبیاء ص 203).
کس از بیدولتی کامی نیابد
به از دولت فلک نامی نیابد.
نظامی.
، بی هنری: رونق و طراوت عمر بآب بیدولتی غرق مکن. (گلستان).
چو از بیدولتی دور اوفتادیم
بنزدیکان حضرت بخش ما را.
سعدی.
، فلاکت. ناداری. بی چیزی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ / دُو لَ)
مردم بداصل نانجیب تازه به دولت رسیده. (ناظم الاطباء). آنکه تازه به مال و جاه رسیده. (فرهنگ فارسی معین). نوکیسه. (آنندراج). ندیدبدید. تازه به دوران رسیده. (یادداشت مؤلف). بی بته. جانگرفته. کم ظرفیت. نوخاسته:
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاینهمه ناز از غلام ترک و استر می کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
فرانسوی تکروزن جانورانی تک سلولی از رده روزن داران که دارای صدفی مارپیچی و کم ضخامت شبیه سکه بوده اند و صدف آنها مشتمل بر تعداد زیادی خانه های کوچک بود که همیشه آخرین خانه محل زندگی حیوان بوده است. این جانوران در دوران سوم زمین شناسی بسیار فراوان بوده اند بطوری که ته نشست های دریایی دو دوره اول دوران سوم با فسیل این جانوران مشخص است و تعداد آنها در این دو دوره اول دوران سوم بقدری زیاد بوده که این دو دوره را بنام دوره نومولیتیک میخوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوعدوستی
تصویر نوعدوستی
از روی دلسوزی و محبت نسبت به همنوعان، بشر دوستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو دولت
تصویر نو دولت
نو کیسه گاو زاد ماراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادوستی
تصویر نادوستی
دشمنی مقابل دوستی، بی محبتی عدم علاقمندی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه تازه بمال و جاه رسیده: یارب، این نودولتان را با خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند. (حافظ. 135)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
متعلق و منسوب بدولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نودول
تصویر نودول
فرانسوی گرهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
((دُ لَ))
وابسته به حکومت، قدرتمند، سعادتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تازه به دوران رسیده، نوکیسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نهادن ناودان در آبریزگاه، پوشش بام خانه
فرهنگ گویش مازندرانی