جدول جو
جدول جو

معنی نودل - جستجوی لغت در جدول جو

نودل
(نَ دَ)
پستان. (منتهی الارب) (آنندراج). ثدی. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). تثنیۀ آن نودلان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوگل
تصویر نوگل
(دخترانه)
گلی که تازه شکفته شده است، دختر جوان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوال
تصویر نوال
(دخترانه)
عطا، بخشش، بهره، نصیب
فرهنگ نامهای ایرانی
کسی که برای شروع کردن کاری در فکر و اندیشه باشد و نتواند زود تصمیم بگیرد، مردد، متردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوئل
تصویر نوئل
عید میلاد مسیح، کریسمس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودل
تصویر رودل
امتلای معده، پری معده، یبوست مزاج، اختلال دستگاه گوارش که احتیاج به خوردن مسهل پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوده
تصویر نوده
نواده، نوه، فرزند زاده، برای مثال ای سر آزادگان و تاج بزرگان / شمع جهان و چراغ دوده و نوده (دقیقی - ۱۰۵)، نودره، فرزند عزیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبل
تصویر نوبل
جایزه ای که هر سال به کسانی که در رشته های شیمی، فیزیک، طب، ادبیات و تامین صلح جهانی خدماتی انجام بدهند داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوال
تصویر نوال
عطا، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نودر
تصویر نودر
تازه پیداشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوول
تصویر نوول
داستان کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(دُ دِ)
دودله. بی ثبات. متردد. مردد. شکاک. مریب. مذبذب. مرتاب. شاک. مقابل یکدل. (یادداشت مؤلف). کسی را گویند که در امری متردد باشد (برهان). متفکر و سراسیمه، برعکس یکدله. (آنندراج). رجوع به دودله شود.
- دودل بودن، تردید. ارتیاب. شک ورزیدن. مردد بودن. تردید داشتن. تذبذب. (یادداشت مؤلف). دودلی:
دو دلبر داشتن از یکدلی نیست
دودل بودن طریق عاقلی نیست.
نظامی.
اندرین اندیشه می بود او دودل
تا سلیمان گشت شاه مستقل.
مولوی.
آنکه در یاد کسی چون گل رعنا دودل است
مفتی عشق بر این است که خونش بحل است.
تأثیر (از آنندراج).
- دودل شدن، مردد شدن. به تردید افتادن. دچار شک گردیدن. (از یادداشت مؤلف).
- ، به دو معشوق عشق ورزیدن. به دو کس دل دادن.
، کسی را گویند که در دو جا اظهار محبت کند و گرفتار باشد. (برهان) (از لغت محلی شوشتر) :
دلارام گفت ای شه نیکدان
نه هر زن دودل باشد و ده زبان.
اسدی.
- دودل شدن، به دو جا اظهار محبت کردن.
دودل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد
چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد.
صائب (از آنندراج).
، مردم منافق. (از برهان) (از لغت محلی شوشتر). فریبنده:
دگر آنکه داری ز قیصر پیام
مرا خواندی دودل و خویش کام.
فردوسی.
با هیچ دودل مشو سوی حرب
تا سکه درست خیزداز ضرب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در تداول عامه، ثقل معده. امتلای معده. رجوع به رودل کردن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
بروت. (منتهی الارب) (آنندراج). بروت. شارب. سبیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
کپی نر. (منتهی الارب). حمدونۀ نر
لغت نامه دهخدا
قریه ای به نوزده فرسنگی مشرقی بستک در فارس. (فارسنامۀ ناصری). و بستک قصبۀ ناحیه جهانگیریه در مشرق شهر لار (فارس) است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دِ / نَ دِ)
کابوس. سکاچه، یا چیزی است مثل آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بختک. فرنجک. جاثوم. عبدالجنه. نیدلان. ضاغوط. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
مضطرب و لرزان شدن از غایت پیری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فروهشته گردیدن هر دو خصیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). و نعت از آن منودل است. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دِ)
پیر مضطرب لرزان. (آنندراج). نعت است از نودله، و یقال مشی الرجل منودلاً، ای مسترخیاً. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می لرزد از پیری. (مهذب الأسماء). پیرمرد مضطرب و لرزان: مشی الرجل منودلاً، یعنی فروهشته و مسترخی راه رفت آن مرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوول
تصویر نوول
خبر تازه، حکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودل
تصویر دودل
متردد، شکاک، مردد، متفکر، سراسیمه برعکس یکدله، ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
امتلا معده پری معده. توضیح: تنبلی و خستگی عضلات معده یا ضعف اعصاب معده که موجب کندکاری جدار عضلانی آن شود و بالنتیجه سبب دیر گذشتن غذا از معده گردد پری و انباشته بودن معده از پر خوری و بالنتیجه ضعف جدار آن با پری معده امتلا معده ثقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حودل
تصویر حودل
کپیک نر
فرهنگ لغت هوشیار
نواده، فرزند (گرامی) : ای سر آزادگان و تاج بزرگان شمع جهان و چراغ دوده و نوده. (دقیقی. لفااق. 476)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نودول
تصویر نودول
فرانسوی گرهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نودم
تصویر نودم
عدد ترتیبی برای نود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوال
تصویر نوال
بخشش، عطا، دهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوفل
تصویر نوفل
شغال، جوان زیبا، دهش، دریا، بخشنده، کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی زاد شب مهر زاد شب عیسی، ناشتار از گیاهان (درخت نوئل) عید میلاد مسیح (که در 25 ماه دسامبر تثبیت شده) کریسمس. توضیح این جشن در اصل جشن مهر پرستان بوده. یا درخت نوئل. کاجی که در شب نوئل مسیحیان تزیین کنند، ناشتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوول
تصویر نوول
((وِ))
داستان بلند، قصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوئل
تصویر نوئل
((ئِ))
بیست و پنجم دسامبر عید میلاد مسیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوال
تصویر نوال
((نَ))
دهش، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوده
تصویر نوده
((نَ دَ یا دِ))
نبیره، فرزندزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رودل
تصویر رودل
((دِ))
اختلال دستگاه گوارش، پری معده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودل
تصویر دودل
مردد
فرهنگ واژه فارسی سره