جدول جو
جدول جو

معنی نوجبه - جستجوی لغت در جدول جو

نوجبه
سیل، سیلاب، توجبه، آب چشمه
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
فرهنگ فارسی عمید
نوجبه(نَ/ نُو جَ بَ)
سیل باشد، هین نیز گویند. (لغت فرس اسدی). سیلاب. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ نظام) :
خود تو را جوید همه خوبی و زیب
همچنان چون نوجبه جوید نشیب.
رودکی (از لغت فرس).
، به معنی فرشته هم به نظر آمده است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
نوجبه
سیل سیلاب. توضیح این کلمه بصورت} توجبه {هم آمده ولی نوجبه اصح مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
نوجبه((نَ جَ بَ))
سیلاب، سیل
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوبه
تصویر نوبه
تب کردن یک روزدرمیان یا چندروزدرمیان، مالاریا، نوبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توجبه
تصویر توجبه
نوجبه، سیل، سیلاب، توجبه، آب چشمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجبه
تصویر موجبه
مقابل سالبه، در علم منطق ویژگی قضیه ای که در آن به ثبوت محمول بر موضوع حکم می شود، آنچه چیزی را ایجاب کند، ایجاب کننده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ جَ بَ)
واحد نجب. (از معجم متن اللغه). رجوع به نجب شود
لغت نامه دهخدا
(نُ جَ بَ)
گرامی گوهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نجیب. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). کریم. (از اقرب الموارد). ج، انجاب
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ولایتی از زنگبار. (برهان قاطع). ولایتی از بلاد سودان از اقلیم اول به جنوبی مصر بر کنار رود نیل، و آن واسطه است میان صعید مصر و حبشه، و در آن دیار زرافه بسیار بود که به عربی اشترگاوپلنگ را گویند و تختگاه آن ولایت را دمقله گویند و منسوب به آن ملک را نوبی خوانند. (از انجمن آرا). نوبه شامل بلاد پهناوری است در جنوب مصر و مردم آنجا نصاری باشند و اول بلاد ایشان پس از اسوان است و اسم شهر نوبه ’دمقله’ است و آن پایتخت شاه است که بر ساحل نیل واقع است. (حاشیۀ برهان قاطع از معجم البلدان). نوبه یا ساحل طلا، ناحیه ای است به افریقا که شامل نیمۀ شمالی سودان است و قریب 3میلیون سکنه دارد. (از حاشیۀ برهان چ معین). منطقه ای است در امتداد ساحل نیل، از جنوب اسوان تا دنقله در سودان، قسمتی را که در مصر، بین اسوان و وادی حلفا واقع است نوبۀ سفلی و قسمت دیگر را که در سودان واقع است نوبۀ علیا نامند. مردم آنجا به لغت خاص خود، زبان نوبی، سخن می گویند. فراعنۀ مصر به خاطر تأمین راه تجارتی به سودان در این منطقه شهرها و قلعه ها و پرستشگاههای بسیار بنا کردند. در نیمۀ قرن چهارم میلادی مسیحیان بر آن ناحیه تسلط یافتند. از آغاز ظهور اسلام دین اسلام در نوبه رواج یافت و سرانجام با فتح دنقله به دست مسلمانان دولت مسیحیان در این منطقه منقرض گشت. هم اکنون نیمی از سرزمین نوبه جزو مملکت مصر و نیم دیگر جزو سودان است. (از الموسوعه العربیه المیسره ص 1850)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
ناله و فریاد و فغان. (ناظم الاطباء). رجوع به ندبه و نوحه شود، پوست درخت صنوبر (؟). (ناظم الاطباء) ، مغز درخت (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ / بِ)
نوباوه. میوۀ پیش رس (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ / بِ)
نوبت. مره. دفعه، دوران. دوره. زمان. هنگام. نوبت:
نوبۀ زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست.
حافظ.
، نقاره. نوبت:
عالم جان خاص توست نوبه فروکوب هین
گوهر دل خاک توست رد مکن ای نازنین.
خاقانی.
، زمان تب گرفتگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نوبه شود، تب لرز. تب آجامی. مالاریا. تب لرزه. تبی که با لرزه همراه باشد و چند ساعتی بپاید، سپس ببرد و باز روز دیگر بروز کند. (یادداشت مؤلف). تبی که دایم و پیوسته نباشد و در هنگام معینی آید و برطرف گردد و سپس بازآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
گردباد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، نوج
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل، در 36 هزارگزی جنوب غربی آمل، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و در حدود 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه است. این ده ییلاقی است و زمستان ها جمعیت چندانی ندارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(جَ یَ / یِ)
خیزاب. (اوبهی). سیل. (یادداشت مؤلف) :
مر تو را جوید همه خوبی و زیب
آنچنان چون نوجیه جوید نشیب.
رودکی (از انجمن آرا).
رجوع به نوجبه و توجبه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ بَ)
موجبه. مؤنث موجب. ج، موجبات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موجب شود، بزه یا نیکویی بزرگ که بدان دوزخ یا بهشت واجب گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث موجب. گناه یا ثواب بزرگ که ایجاب دوزخ و بهشت کند. (از یادداشت مؤلف). گناه بزرگ یا حسنۀ سترگ که موجب عذاب آخرت و یا موجب بهشت گردد. ج، موجبات. (ناظم الاطباء). موجبه، (اصطلاح منطق) قضیۀ مثبته را گویند. ضد سالبه. (ناظم الاطباء). در اصطلاح منطق قضیه ای رانامند که حایز ایجاب باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). قضیۀ موجبه در مقابل سالبه است و آن یا حملی است مانند انسان حیوان است و یا سلبی است مانند انسان جمادنیست. (از فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ بَ / بِ)
موجبه. رجوع به موجبه شود، (اصطلاح موسیقی) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا می کنند. به عبارت دیگر، آهنگ اصلی در یک قطعۀ موسیقی را موجبه (مونیف) گویند
لغت نامه دهخدا
(جَ بَ / بِ / جِ بَ /بِ)
سیلاب را گویند. (برهان) (آنندراج). سیل. (صحاح الفرس). این کلمه را صاحب منتهی الارب با تاء مثناه فوقانی بیش از صد موضع می آورد و هیچ جا نوجبه بانون نیاورده است. رشیدی می گوید با تاء غلط است و بانون صحیح است و گوید بمعنی سیل نیز نیست، بمعنی چشمه است، چه صاحب مقاصداللغه در کلمه عدّ عربی گوید:العدّ، نوژبه و عدّ به کسر عین و تشدید دال بمعنی آبی است که از چشمه تراود - انتهی. لیکن صاحب منتهی الارب همه جا توجبه با تاء آورده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : غدر، آب که توجبه سپس گذارد. جوخ، کندن توجبه کنارۀ رود را. خضیعه، آواز توجبه. تجرّف،کاویدن توجبه زمین را. (منتهی الارب). رجوع به معانی غشمره، نخج، اعمیان، دافعه، تجرف السیل، قعیث، اکدر، جلخ، سیل دقاق، قرتاس، سیل قصر، عرندس، مدر، ثجیج، جیخ، جبار و اخافه در منتهی الارب شود:
خود ترا جوید همه خوبی و زیب
همچنان چون توجبه جوید نشیب.
رودکی.
رجوع به نوجبه شود.
، بمعنی فرشته هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی فرشته، چون شاهدی ندارد جای شک باشد... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجبه
تصویر نجبه
گرامی گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
نیابه آن به که نیابه را نگه داری (ابوشکور) جارو پستا نیابه تپ ناگهانی تب ناگاه یا به نوبه خود. بنوبت خویش آنگاه که نوبت بوی رسد. توضیح این ترکیب مستحدث است و از زبانهای اروپایی وارد فارسی شده، تبی که بلامقدمه عارض شود و دال بر حمله ناگهانی یک مرض باشدتب ناگهانی. یا نوبه با اسهال دموی. اسهال خونی. یا نوبه بقاعده. تبی که دارای مشی منظم باشد تب منظم. یا نوبه ربع توام. تب ربعی توام. یا نوبه ربع معکوس. تب ربعی توام. یا نوبه سه یک. تبی که هر سه روز یک بار عارض شود. یانوبه صفراوی. تبی که با عارضه خروج خون با ادرار توام است و در افریقای مرکزی بصورت بومی وجود داردحمای صفراوی. یا نوبه غش. تبی که درجه اش بالا باشد و مریض را دچار سنکوپ و حالت غش نمایدحمای خبیثه. یا نوبه وبائی. وبا
فرهنگ لغت هوشیار
موجبه در فارسی مونث موجب و مایه: درخنیا، کلان گناه، کلان کرفه (کرفه ثواب)، کیود در فرزان مونث موجب، جمع موجبات، گناه بزرگ یاحسنه سترگ که موجب عذاب یا پاداش نیک در آخرت گردد، جمع موجبات. یا قضیه موجبه. قضیه ایست که در آن حکم به ثبوت محمول بر موضوع شود مقابل سالبه و آن یا حملی است مانند: (انسان حیوان است {و یا سلبی است مانند: (انسان جماد نیست) (دستورج 3 ص 363 کشاف 1448)، مقایسه شود با موجبه (موتیف) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا میکنند (مجمع الادوار ملحقه - ملحقه - ص 4) بعبارت دیگر آهنگ اصلی در یک قطعه موسیقی را موجبه (موتیف) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجبه
تصویر توجبه
سیل سیلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبه
تصویر نوبه
((نُ بِ))
نوبت، تب کردن یک روز در میان یا چند روز در میان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توجبه
تصویر توجبه
((جَ بِ))
سیل، سیلاب
فرهنگ فارسی معین
نوبت، تب، مالاریا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوبت
فرهنگ گویش مازندرانی