جدول جو
جدول جو

معنی نوج - جستجوی لغت در جدول جو

نوج
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نشک، وهل
عشقه، لبلاب
تصویری از نوج
تصویر نوج
فرهنگ فارسی عمید
نوج
درخت کاج، (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج)، درخت صنوبر، (رشیدی) (از برهان قاطع)، نوژ، ناژ، (انجمن آرا) (آنندراج)، نوچ، (برهان قاطع)، ناژو، نوژن، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نیز رجوع به ناز و ناژ شود:
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوج،
مجد همگر (از رشیدی)،
، بعضی گوینددرختی است شبیه به صنوبر، (برهان قاطع)،
پسوند مکانی مانند: زرنوج، قنوج، (یادداشت مؤلف)، کهنوج
لغت نامه دهخدا
نوج
کاج
تصویری از نوج
تصویر نوج
فرهنگ لغت هوشیار
نوج
جوانه ی درخت، نهال تازه رسته، مرحله ای در رشد شالی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنوج
تصویر زنوج
سیاه پوست، زنگی، زنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
کسی که تازه به سن جوانی رسیده، تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
سیل، سیلاب، توجبه، آب چشمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنوج
تصویر صنوج
صنج ها، سنج ها، چنگ ها، جمع واژۀ صنج
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دهی است از دهستان برده سرۀ بخش اشترینان شهرستان بروجرد با 582 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و محصول آنجا غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، مرغ مردارخوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخمه. ذات اسمین. (المزهر ص 339).
- امثال:
اعز من بیض الانوق، کمیاب تر از تخم مرغ مردارخوار و این مثل را در چیز محال گویند. (ناظم الاطباء). گویند انوق را ده خصلت است حفاظت بیضه و حمایت چوزه و الفت بچه و صیانت فرخ از غیر جفت و رفتن از زمین سردسیر به گرمسیر پیش از همه قواطع و بازآمدن پیش از همه رواجع و نپریدن در ایام گریز و فریفته نشدن به پرهای ریزۀ نو و نبودن پیوسته در آشیانه و نپریدن بپرهای ریزه و منتظر بودن تا دراز و سخت گردد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زنج. (ناظم الاطباء) (آنندراج). زنگ که گروهی است از سیاهان. (آنندراج) ، گروهی از لشکریان سلطان مصر:... گروهی را زنوج می گفتند، ایشان همه به شمشیر جنگ کنند و بس. گفتند ایشان سی هزار مردند. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 60)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
نوعهای کتاب، اجزاء کتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَنْ نو / قِنْ نو)
منتهی الارب آن را بکسر قاف و فتح نون ضبط کرده و گوید: شهری است. محمود بن سبکتگین آن را گشود. (از معجم البلدان) (آنندراج). در ناحیۀ فرخ آباد در 50میلی رود گنگ واقع است. (تلخیص از بریتانیکا) :
یکی گفت این شاه روم است و هند
ز قنوج تا پیش دریای سند.
فردوسی (مقدمۀ شاهنامه چ دبیرسیاقی).
چون قصد کنی فتوح قنوج
ملت ز تو شادمان ببینم.
خاقانی.
ز قنوج تا قلزم و قیروان
چو میغی روان بود تیغم روان.
نظامی.
به قنوج خواهم شدن سوی فور
خدا یار بادم در این راه دور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَنْ نو)
نام یکی از طوایف مکران که مرکب از 2500 خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهستانی است از بخش بمپور شهرستان ایرانشهر که آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، خرما، لبنیات، ذرت و تنباکوست. این دهستان شامل 36 آبادی بزرگ و کوچک و دارای بیش از 9000 تن سکنه است. زبان مادری مردم آن بلوچی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دانشمند. ج، دنج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سیل سیلاب. توضیح این کلمه بصورت} توجبه {هم آمده ولی نوجبه اصح مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
پسری که تازه پا بمرحله جوانی گذاشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوجوانی
تصویر نوجوانی
نوجوان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صنج، از پارسی سنج ها جمع صنج صنجها، حلقه های فرد که در دایره دف نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوجوت
تصویر نوجوت
پارسی هندی گشته نوزوت نوزود نورود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنوج
تصویر قنوج
کنوج نام شهری است در هند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
((نَ جَ بَ))
سیلاب، سیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنوج
تصویر صنوج
((صُ))
جمع صنج، صنج ها، حلقه های فرد که در دایره دف نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوجوانانه
تصویر نوجوانانه
Adolescently, Teenage
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
Adolescent, Juvenile, Teenager
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوجوانی
تصویر نوجوانی
Adolescence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
رشد دوباره ی ساقه ی برنج بعد از برداشت محصول
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نوجوانی
تصویر نوجوانی
adolescência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوجوانانه
تصویر نوجوانانه
de maneira adolescente, adolescente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescente, juvenil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوجوانانه
تصویر نوجوانانه
de manera adolescente, adolescente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescente, juvenil
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوجوانی
تصویر نوجوانی
adolescencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوجوانی
تصویر نوجوانی
wiek dojrzewania
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوجوانانه
تصویر نوجوانانه
młodzieżowo, młodzieżowy
دیکشنری فارسی به لهستانی