جدول جو
جدول جو

معنی نوبنیاد - جستجوی لغت در جدول جو

نوبنیاد
آنچه تازه ساخته شده باشد
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
فرهنگ فارسی عمید
نوبنیاد
(نَ / نُو بُنْ)
نوبنیان. تازه ساز. که آن را تازه پی افکنده و ساخته اند یا تأسیس کرده اند: عمارتی نوبنیاد، مدرسه ای نوبنیاد، اداره ای نوبنیاد، انجمنی نوبنیاد
لغت نامه دهخدا
نوبنیاد
آنچه که تازه ساخته شده نو بنیان جدیدالاحداث تازه بنیاد
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
نوبنیاد
اخیرالتأسیس
تصویری از نوبنیاد
تصویر نوبنیاد
فرهنگ واژه فارسی سره
نوبنیاد
تازه بنیاد، جدیدالاحداث، جدیدالتاسیس، نوبنیان، نوپا
متضاد: قدیم الاحداث
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
بنیاد کردن: بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
بنیاد نهادن: شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نونیاز
تصویر نونیاز
سالک مبتدی، کنایه از تازه عاشق
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
نکوبنیاد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
کسی که تازه به کاری درآمده باشد. (رشیدی) (جهانگیری). شخصی که تازه به عرصه آمده است. (برهان قاطع). نوبه پاآمده. نوکار. (آنندراج). مبتدی. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) ، هرچیزی که تازه به عرصه آمده و تازه پیدا شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، طفل نومشق. (غیاث اللغات). شاگرد. تلمیذ. (ناظم الاطباء) ، عاشق نو. (غیاث اللغات). کسی که تازه عاشق شده باشد. (انجمن آرا). تازه گرفتار. کسی که تازه پای دلش نزد بتی لغزیده باشد. (فرهنگ خطی) :
ابجد عشق مجازاز نونیازان خوشنماست
پیر گشتی واگذار این بازی طفلانه را.
صائب (از آنندراج).
، در تصوف، سالک مبتدی. (برهان قاطع). سالکی که تازه مرید کسی گردد. (انجمن آرا) :
نونیازم من و بس از تو ببینم ای عمر
که تو کوتاهی و من فکر درازی دارم.
هدایت
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آخرین پادشاه بابل است. وی با کوروش کبیر معاصر بود. بعد از فوت بخت النصر (به سال 561 قبل از میلاد) در مدت شش سال سه نفر سلطنت کردند، در حدود 555 قبل از میلاد روحانیون بابل شخصی ’نبونید’نام را که پسر کاهنۀ ’سین’ اول رب النوع بابلی ها در حران بود به تخت نشاندند، او کسی نبود که بتواند بابل را در چنین موقعی از حریفی پرزور مانند کوروش نگاه دارد. نبونید میل مفرطی به آثار عتیقه داشت و کارش این بود که استوانه های معابد قدیمه را بوسیلۀ حفریات بیرون آورده بداند فلان معبد را کی و در چه زمان ساخته است، بعد معابد را تعمیر و مخارج آن را بر بابلیان تحمیل کند، بااین حال او نمی توانست به امور مملکتی بپردازد و از این جهت زمام امور به دست پسرش ’بالتزر’ بود، مقارن این زمان نبونید کاری کرد که قسمت بزرگ کهنۀ بابل از او روگردان شدند. توضیح آنکه مجسمه های ارباب انواع اور، ارخ، و اری دو را به بابل آورده پیروان رب النوع بزرگ بابل، بل مردوک، را از خود رنجاند. این قضیه بر تیرگی اهل بابل و نفاقی که بین آنها بود، افزود. سرانجام در هفدهمین سال سلطنت وی، کوروش کبیر عزم تسخیر بابل کرد و نبونید در جنگ شکست خورده گرفتار شد، و به روایت ’برس’ مورخ کلدانی، کوروش با شاه مغلوب بابل به رأفت رفتار نمود و اورا به کرمان تبعید کرد، نبونید تا آخر عمرش در آنجابماند و همانجا بمرد. رجوع به ایران باستان ص 381 به بعد و نیز رجوع به کورش کبیر در این لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بُنْ)
نوبنیاد. نوبنا. تازه ساز. تازه تأسیس
لغت نامه دهخدا
(نِ بُنْ)
نیکوسرشت. نیکواساس
لغت نامه دهخدا
(بَبُنْ)
بدنهاد. بدذات. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
سگ را اگر خدمت کنی بهتر که بدبنیاد را. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 984)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
قلعه ای بوده است در شهر نوبندجان. رجوع به نوبندجان و نیز رجوع به تقویم البلدان و نزهه القلوب ج 3 ص 127 و 129 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 115 و 137 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نو نیاز
تصویر نو نیاز
شخصی که تازه وارد عرصه زندگی شده: مبتدی تازه کار: (ابچد مشق مجاز از نو نیازان خوش نماست پیر گشتی وا گذار این بازی طفلانه را) (صائب. بها)، سالک مبتدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبنیان
تصویر نوبنیان
نوبنیاد نوبنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
پایه، اصل، ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
برانداختن خراب کردن، منهدم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
((بُ))
شالوده، اساس، بیخ، پایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
اساس، موسسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
Foundation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fondation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fundación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
नींव
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
dasar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
มูลนิธิ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fundering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fundação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fondazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
基础
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
fundacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
фундамент
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
Stiftung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
основание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
קרן
دیکشنری فارسی به عبری