جدول جو
جدول جو

معنی نوبالغ - جستجوی لغت در جدول جو

نوبالغ
(نَ/ نُو لِ)
پسری نوبالغ، ریدک خواب دیده. دختر نوبالغ، عالق. (یادداشت مؤلف). پسر یا دختری که تازه به حد بلوغ رسیده است. تازه بالغشده. نوبلوغ
لغت نامه دهخدا
نوبالغ
مراهق، نوجوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
(دخترانه)
کودک یا نوجوان، میوه ای که تازه رسیده باشد، میوه تازه و نورس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
کودک، فرزند، نورسیده، نوپدید آمده، میوۀ تازه و نورس
فرهنگ فارسی عمید
پسر یا دختری که به بلوغ شرعی نرسیده. سن بلوغ شرعی برای پسر پانزده سالگی و برای دختر نه سالگی است
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
کودک. آن که هنوز به سن تمیز نرسیده باشد. (آنندراج). نارسیده. کودکی که به سن بلوغ و رشد نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). صغیر. خواب نادیده. به حد مردان نرسیده. به حد زنان نرسیده:
شنیدم که نابالغی روزه داشت
به صد محنت آورد روزی به چاشت.
سعدی.
یکی تشنه میگفت و جان می سپرد
خنک نیکبختی که در آب مرد
بدو گفت نابالغی کای عجب
چو مردی چه سیراب و چه تشنه لب.
سعدی (بوستان).
، نادان. ساده لوح. که قوه تشخیص ندارد. که صاحب تمیز نیست:
همه گفتند کاین خیال بد است
قول نابالغان بی خرد است.
نظامی.
چو با او ساختی نابالغی جنگ
ببالغتر کسی برداشتی سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار، در 23 هزارگزی شمال شرقی جغتای در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 491 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زیره و کنجد، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوباله
تصویر دوباله
دارای دو بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
میوه نو رسیده، بمعنی کودک هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
عدم بلوغ صغر مقابل بلوغ، ساده لوحی بی تمیزی
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی سفید و مایل بقرمز رنگ. سخت و شکننده که شماره اتمی آن 27 میباشد. در اسید ازتیک حل میشود و در 1490 درجه ذوب میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابالغ
تصویر نابالغ
کودکی که هنوز به سن بلوغ و رشد نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابالغ
تصویر نابالغ
((لِ))
آن که به سن بلوغ نرسیده، آن که قوه تشخیص و تمیز ندارد، ساده لوح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
((نُ وِ))
نو پدید آمده، نو رسیده، کودک، نوزاد، جمع نوباوگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوباوه
تصویر نوباوه
جدید
فرهنگ واژه فارسی سره
بچه، خردسال، صغیر، نوباوه
متضاد: بالغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
Immaturity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
immaturité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
অপ্রাপ্তবয়স্কতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
חוֹסֶר בַּגְרוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
未熟
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
不成熟
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
utoto
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
미성숙
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
olgunlaşmamışlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
imaturidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
अपरिपक्वता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
immaturità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
Unreife
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
onvolwassenheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
незрілість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
незрелость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
niedojrzałość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
inmadurez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نابالغی
تصویر نابالغی
ketidakdewasaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی