جدول جو
جدول جو

معنی نواپیشه - جستجوی لغت در جدول جو

نواپیشه
(نَ شَ / شِ)
نواگر. نواپرداز. سرودگوی و نوازنده. مغنی. مطرب:
نواپیشگان برگرفتند رود
همه جام می داد جان را درود.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گداپیشه
تصویر گداپیشه
کسی که کارش گدایی باشد، برای مثال و گر دست همت بداری ز کار/ گداپیشه خوانندت و پخته خوار (سعدی۱ - ۱۶۸)، پست فطرت، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
دهی است از دهستان ’گله زن’ بخش خمین شهرستان محلات واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری خمین محلی سردسیر و در دامنه است و سکنۀ آن در حدود 90 تن و آب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و حبوبات و چغندر و جزئی باغهای انگور میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ)
فرزند فرزند. (فرهنگ اسدی ص 505). رجوع به نواسه شود، گل و دوغابی که در پی های عمارت می ریزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ)
فربه شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فربه گردیدن ناقه. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اسم فاعل از آن ناو و ناویه است. (از اقرب الموارد). نیز رجوع به نی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
چارلز ناپیه دریادار معروف انگلیسی، در مرچیستون هال بدنیا آمد و در لشکرکشی سال 1840 به سوریه شرکت جست و به شهرت رسید (1860-1786 میلادی). وی در جنگ 1856-1854 میلادی فرمانده ناوگان دریای بالتیک بود
(1617-1550 میلادی) ناپیه یا نپه بارون مرچیستن ریاضی دان اکوسی در نزدیک شهر ادیمورگ بدنیا آمده است. وی مخترع لگاریتم است
لغت نامه دهخدا
(پِ یَ)
چاکر و فرومایه و بدعمل. (از گاتها، ترجمه پورداود ص 131)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ)
مرکب از ((ا)) حرف سلب + ((پیشه)) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار:
در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر.
شهید.
و در لغت نامۀ اسدی آمده است: ابیشه (با باء موحده) جاسوس بود وهمین بیت شهید را شاهد می آورد. رجوع به ابیشه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ)
گل و خاشاک (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ شَ / شِ)
ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء) ؟
- نویشه کردن، ناز کردن و نازش نمودن وپرسیدن و عذر خواستن. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ)
شیرین کار. که کارش بدیع و هنرمندانه و جالب توجه باشد:
خرما گری ز خاک که آمخته ست
این نغزپیشه دانۀ خرما را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
بلعشده. (ناظم الاطباء). رجوع به نواریدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ شَ / شِ)
پست فطرت. خسیس. لئیم:
وگردست همت بداری ز کار
گداپیشه خوانندت و سخت خوار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ / شِ)
عیار. مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ شَ / شِ)
آنکه پیشۀ او سخا باشد. مرد با کرم و سخاوت. سخی. بسیار جوانمرد:
مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش
با خلق نکوکار بکردار و بگفتار.
فرخی.
این زین دین امیر سخاپیشه تا مرا
در مجلس تو کدیۀ دستار پیشه شد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو شَ / شِ)
کسی که تازه به شغلی مشغول گردیده. شاگرد مبتدی. (فرهنگ فارسی معین). تازه کار: این نوپیشه را گفتند که این را گردن بزن. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوپیشه
تصویر نوپیشه
کسی که تازه بشغلی مشغول گردیده شاگرد مبتدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیشه
تصویر اپیشه
از پیشاوند سلب و نفی (پیشه) بمعنی شغل) بیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوا پیشه
تصویر هوا پیشه
ریژ پیشه ریژ باره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفاپیشه
تصویر جفاپیشه
ستمکار ظالم، معشوق نامهربان محبوب ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیشه
تصویر اپیشه
((اَ ش ِ))
بی کار
فرهنگ فارسی معین
بیدادگر، ستمگر، غدار، ظالم
متضاد: دادگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزارپیشه، ستمگر، ظالم، متعدی، نامهربان
متضاد: مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد