جدول جو
جدول جو

معنی نواقلی - جستجوی لغت در جدول جو

نواقلی(نَ قِ)
منسوب به نواقل است. رجوع به نواقل شود، ادارۀ نواقلی، ادارۀ طرق. ادارۀ راه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نواقلی
منسوب به نواقل. یا اداره نواقلی اداره طرق اداره راه
تصویری از نواقلی
تصویر نواقلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نواقیس
تصویر نواقیس
ناقوس ها، زنگهای بزرگی که در کلیسا نصب می کنند و هنگام مراسم مذهبی نواخته می شود، جمع واژۀ ناقوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواقیل
تصویر عواقیل
عاقول ها، قسمت معظم دریاها و امواج آنها، پیچ و خم رودبارها، کارهای پوشیده و درهم، خارشترها، جمع واژۀ عاقول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواقل
تصویر نواقل
جمع واژۀ ناقله، ناقل، مردمی که از جایی به جایی نقل مکان کنند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 255 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاقول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عاقول شود.
- عواقیل الامور، کارهای سخت و درهم پیچیده. (آنندراج). پیچیدگی و درهم برهمی کارها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ قُ)
یا رضاقلیخان سرابی، معروف به تاریخ نویس. نایب وزارت خارجه و برادر حاجی ملا کریم مؤلف برهان جامع است. (دانشمندان آذربایجان ص 159)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
دهی است از دهستان گندزلو از بخش مرکزی شهرستان شوشتر، در 15 هزارگزی جنوب شرقی شوشتر و 7 هزارگزی جنوب غربی راه مسجدسلیمان به اهواز، در دشت گرمسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رود گرگر، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
اسم یکی از طوایف ایل دلفان از ایلات کرد ایران است. قریب یکهزار خانوارند و در خاوه و شمال طرهان سکونت دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 64 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ)
نغمه سرائی. سرودگویی. نوازندگی. عمل نواگر:
گاه چو حال عاشقان صبح کند ملونی
گه چو حلی ّ دلبران مرغ کند نواگری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ناواقف بودن. بی اطلاعی. بی وقوفی. رجوع به ناواقف شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دزدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زواقیل العمامه، برآمدگی موی از زیر عمامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کسی که ناقوس می زند. (ناظم الاطباء). رجوع به ناقوس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ ناقوس. رجوع به ناقوس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ ناقور. رجوع به ناقور شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قِ)
جمع واژۀ ناقله. رجوع به ناقله شود، باجی که از دهی به دهی نقل کنند، قبایل که از قومی به قومی روند. (منتهی الارب) ، هر چیزی که کسی یا چیزی را حمل میکند و از جائی به جائی می برد. (ناظم الاطباء). وسیله ای که کسی یا چیزی را از جائی به جائی برد. (فرهنگ فارسی معین). وسیلۀنقلیه، نواقلی. رجوع به نواقلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نااهل بودن. اهلیت نداشتن. بی لیاقتی و ناسزاواری. نداشتن شایستگی، ناخلف بودن، ناکسی. فرومایگی: و اگر دیگری چون رضا (ع) با دیگری بسازد و صلحی کند... آن را بمداهنه وبی حمیتی و نااهلی منسوب سازد. (کتاب النقض ص 365).
گفت هیهات خون خود خوردی
این چه نااهلیست و نامردی.
سعدی (هزلیات).
رجوع به نااهل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بداصلی و بدنژادی، نانجیبی. فرومایگی
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ کَ)
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قیدار شهرستان زنجان در 8هزارگزی مشرق قیدار در ناحیۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 684 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قَ قُ رُ)
دهی است از دهستان سلطان آباد بخش حومه شهرستان سبزوار. موقع جغرافیایی آن دامنه و معتدل است و سکنۀ آن 329 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، میوه جات، تریاک و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواقیس
تصویر نواقیس
جمع ناقوس، درای ها جمع ناقوس
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناقل، سروا گویان تر زبانان جابه جا کنندگان جمع ناقل. درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نااهلی
تصویر نااهلی
عدم قابلیت بی استعدادی، منافقی، ناخلفی (فرزند) : (تنهاپسربزرگش راکه از زن اولش بود و خود زندگی جداگانه داشت بعلت بعض حرف نشنویها و نااهلیهاعاق کرده بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نااصلی
تصویر نااصلی
بداصلی بد نژادی، بداخلاقی فرومایگی، تقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواقیل
تصویر عواقیل
جمع عاقول، کوهه ها خیزابه ها کار های در هم رودبار های کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواغلی
تصویر اواغلی
ترکی برده غلام معمولی (ساده) که در خدمت شاهان صفویه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوالقی
تصویر جوالقی
جولخ پوش پشمینه پوش جولقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواقیل
تصویر زواقیل
دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناقله، پاکش ها جابه جا کننده ها جمع ناقله وسیله ای که کسی یا چیزی را از جایی بجایی برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواقلی
تصویر اواقلی
ترکی برده غلام معمولی (ساده) که در خدمت شاهان صفویه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواقیر
تصویر نواقیر
جمع ناقور، کرنای ها جمع ناقور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواقیس
تصویر نواقیس
((نَ))
جمع ناقوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواقل
تصویر نواقل
((نَ قِ))
جمع ناقله
فرهنگ فارسی معین
ناتوانی، بی کفایتی، بی عرضگی
دیکشنری اردو به فارسی