رائض شتران و درست و نیکو کننده آنها. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه شتران را رام و دستاموز می کند. (ناظم الاطباء) ، اصلاح کننده ورائض امور. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زیرک و بافراست در کارها و کارآزموده. (ناظم الاطباء)
رائض شتران و درست و نیکو کننده آنها. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه شتران را رام و دستاموز می کند. (ناظم الاطباء) ، اصلاح کننده ورائض امور. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زیرک و بافِراست در کارها و کارآزموده. (ناظم الاطباء)
رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود، رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد
رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند، رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود، رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد
پیش خانه، پیشگاه خانه، سقف پیش خانه، سایه بان، راهرو و مدخل سقف دار در داخل عمارت ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین، خیری رواق چرخ (زبرجد، فلک، کبود، نیلگون): کنایه از آسمان
پیش خانه، پیشگاه خانه، سقف پیش خانه، سایه بان، راهرو و مدخل سقف دار در داخل عمارت اِیوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، صُفَّه، سَتاوَند، سِتافَند، سَتاویز، سَتاوین، خِیری رواق چرخ (زبرجد، فلک، کبود، نیلگون): کنایه از آسمان
جمع واژۀ ناقره. گویند: اتتنی عنه نواقر، از وی کلام بد رسید مرا یا حجت های مصیبت. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به ناقره شود، جمع واژۀ ناقر. (المنجد). رجوع به ناقر شود
جَمعِ واژۀ ناقره. گویند: اتتنی عنه نواقر، از وی کلام بد رسید مرا یا حجت های مصیبت. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به ناقره شود، جَمعِ واژۀ ناقر. (المنجد). رجوع به ناقر شود
جمع واژۀ ناقله. رجوع به ناقله شود، باجی که از دهی به دهی نقل کنند، قبایل که از قومی به قومی روند. (منتهی الارب) ، هر چیزی که کسی یا چیزی را حمل میکند و از جائی به جائی می برد. (ناظم الاطباء). وسیله ای که کسی یا چیزی را از جائی به جائی برد. (فرهنگ فارسی معین). وسیلۀنقلیه، نواقلی. رجوع به نواقلی شود
جَمعِ واژۀ ناقله. رجوع به ناقله شود، باجی که از دهی به دهی نقل کنند، قبایل که از قومی به قومی روند. (منتهی الارب) ، هر چیزی که کسی یا چیزی را حمل میکند و از جائی به جائی می برد. (ناظم الاطباء). وسیله ای که کسی یا چیزی را از جائی به جائی برد. (فرهنگ فارسی معین). وسیلۀنقلیه، نواقلی. رجوع به نواقلی شود
نوازش: از نواز شاه آن زار حنیذ در تن خود غیرجان جانی ندید (ندید)، (مثنوی. نیک. 541: 6)، در ترکیب بمعنی نوازنده آید: بنده نوازکوچک نوازگوش نوازمهمان نواز
نوازش: از نواز شاه آن زار حنیذ در تن خود غیرجان جانی ندید (ندید)، (مثنوی. نیک. 541: 6)، در ترکیب بمعنی نوازنده آید: بنده نوازکوچک نوازگوش نوازمهمان نواز
سکسکه: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق... یا فواق شیشه. در شیشه ریختن شراب با آواز یعنی در وقتی که شراب را در پیاله کنند از گلوی شیشه آواز لق لق و قلقل برآید
سکسکه: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق... یا فواق شیشه. در شیشه ریختن شراب با آواز یعنی در وقتی که شراب را در پیاله کنند از گلوی شیشه آواز لق لق و قلقل برآید