جدول جو
جدول جو

معنی نواطل - جستجوی لغت در جدول جو

نواطل
(نَ طِ)
جمع واژۀ ناطل. رجوع به ناطل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوال
تصویر نوال
(دخترانه)
عطا، بخشش، بهره، نصیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوازل
تصویر نوازل
جمع واژۀ نازله، بلا، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوافل
تصویر نوافل
جمع واژۀ نافله، نماز مستحبی که پس از نماز واجب خوانده می شود، عبادتی که واجب نباشد، عبادت غیر واجب، عطیه، بخشش، غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوال
تصویر نوال
عطا، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواقل
تصویر نواقل
جمع واژۀ ناقله، ناقل، مردمی که از جایی به جایی نقل مکان کنند
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
ناطل. پیمانه ای که بدان شراب سنجند. (از اقرب الموارد). پیالۀ خردی که خمار بدان شراب نمونه کند. القدح الصغیر الذی یری الخمار به النموذج. نطیل. (معجم متن اللغه). پیمانۀ خمر. (مهذب الاسماء). ج، نیاطل
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام وزنه ای. (ناظم الاطباء). وزنی معادل هفت درهم. (مفاتیح). دو استار. (یادداشت مؤلف). دو اوقیه. (یادداشت مؤلف) ، نام ماهی از ماههای عرب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
یک آشام از آب و شیر و شیره. (منتهی الارب) (آنندراج). یک آشام از آب و شیر و شراب. (ناظم الاطباء). جرعه ای از آب و شیر و شراب. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، فضله ای که در پیاله باقی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه در پیمانه باقی می ماند. (ناظم الاطباء). الفضله تبقی فی الاناء. (معجم متن اللغه). آن مقدار از شراب که در پیمانه باقی ماند. (المرصع). ته گیلاس. ته پیاله، خمر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). خمر. می. (ناظم الاطباء) ، پیالۀ شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). پیمانۀ شراب. (ناظم الاطباء). پیمانه، یا پیمانۀ مخصوص شراب. (معجم متن اللغه). کوزه ای که شراب بدان پیمایند. کوز تکال به الخمر. (اقرب الموارد). پیمانۀ خمر. (مهذب الاسماء). پیمانه. (زمخشری) ، شی ٔ قلیل. (معجم متن اللغه) : ماظفرت بناطل، چیزی دست یاب نشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ما فی الدار ناطل، شی ٔ یسیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
جمع نیطل است. رجوع به نیطل شود، جمع ناطل است. رجوع به ناطل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت، در 3 هزارگزی شمال کوچصفهان واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از نهر خمام رود، محصول عمده اش ابریشم و برنج و محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
جامه پاره ها که در پالونه داخل کنند وبدان چیزها را صاف کنند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
جمع واژۀ ناطح. رجوع به ناطح شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
جمع واژۀ ناطق. رجوع به ناطق شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فِ)
جمع واژۀ نافله. عبادات مستحب. رجوع به نافله شود: و به ایفای نذور و نوافل قیام کرد. (سندبادنامه ص 279) ، جمع واژۀ نافله، به معنی نبیره و فرزندزاده: در میهنه در منزل خواجه مؤید که از نوافل شیخ ابواسعید ابوالخیر است نزول فرموده بودند. (انیس الطالبین ص 105)
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
جمع واژۀ ناهله. رجوع به ناهله شود، شتران گرسنه. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ناهل. (منتهی الارب). رجوع به ناهل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قِ)
جمع واژۀ ناقله. رجوع به ناقله شود، باجی که از دهی به دهی نقل کنند، قبایل که از قومی به قومی روند. (منتهی الارب) ، هر چیزی که کسی یا چیزی را حمل میکند و از جائی به جائی می برد. (ناظم الاطباء). وسیله ای که کسی یا چیزی را از جائی به جائی برد. (فرهنگ فارسی معین). وسیلۀنقلیه، نواقلی. رجوع به نواقلی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
شتران که گیاه هرم و شکسته های برگ آن خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). شترانی که گیاه نجیل ویا برگهای خردشدۀ آن را می خورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ حِ)
جمع واژۀ ناحله. رجوع به ناحلهشود، جمع واژۀ ناحل، به معنی تیغ تنک باریک. (آنندراج). السیوف النواحل، شمشیرهائی که بر اثر کثرت استعمال دم آن ساییده شده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ خِ)
جمع واژۀ نخل، به خلاف قیاس. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ زِ)
جمع واژۀ نازله. رجوع به نازله شود: به سبب نوازل محن و عوارض فتن و عوایق ایام... تیر تمنایشان به هدف مراد نمی رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(عَ طِ)
جمع واژۀ عاطل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عاطل شود، جمع واژۀ عاطله. (اقرب الموارد). رجوع به عاطله شود.
- حروف عواطل، حروف بی نقطه، مانند ’س’ و ’ص’. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قوطل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوال
تصویر نوال
بخشش، عطا، دهش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نافله، به نمازها جمع نافله نمازهای سنت که واجب نباشدنمازهای مستحب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناقله، پاکش ها جابه جا کننده ها جمع ناقله وسیله ای که کسی یا چیزی را از جایی بجایی برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواطل
تصویر عواطل
جمع عاطل، بی پیرایگان زنان بی پیرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوافل
تصویر نوافل
((نَ فِ))
جمع نافله، نمازهای سنت که واجب نباشد، نمازهای مستحب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوال
تصویر نوال
((نَ))
دهش، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواقل
تصویر نواقل
((نَ قِ))
جمع ناقله
فرهنگ فارسی معین
بهره، دهش، عطا، نصیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد