جدول جو
جدول جو

معنی نوادشه - جستجوی لغت در جدول جو

نوادشه(نَ شَ / شِ)
گل و خاشاک (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نواده
تصویر نواده
نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادشه
تصویر مخادشه
یکدیگر را خراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواخته
تصویر نواخته
نوازش شده، خیر و خیرات، انعام
فرهنگ فارسی عمید
(نَ شَ / شِ)
نواگر. نواپرداز. سرودگوی و نوازنده. مغنی. مطرب:
نواپیشگان برگرفتند رود
همه جام می داد جان را درود.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
تسلی داده شده. دستگیری شده. مهربانی کرده شده. (ناظم الاطباء). نوازش کرده شده. مورد نوازش و اکرام و تفقد قرارگرفته. نعت مفعولی از نواختن است. رجوع به نواختن شود.
- نواخته داشتن، نواختن. نوازش کردن: وزارت مرا (حسنک را) دادند و نه جای من بود و به باب خواجه هیچ قصدی نکردم و کسان وی را نواخته داشتم. (تاریخ بیهقی ص 182).
،
{{اسم}} خیرات. (جهانگیری). خیر و خیرات. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکلفات و انعامات (؟). (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ خِ ذَ)
جمع واژۀ ناخذاه. رجوع به ناخذاه و ناخذا شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بانصیب. بهره مند. بهره یافته:
که این نانوانانوازاده ای است
که از نور دولت نواداده ای است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ دَ / دِ)
نوازاده. (آنندراج). رجوع به نوازاده شود
لغت نامه دهخدا
(نُ دَهْ)
نوزده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ جَ)
ضمیمه. (اقرب الموارد)، معرب نوردۀ فارسی است به معنی سبت (سبد) ، طبقی که در آن گل و ریحان نهند. کثن. (اقرب الموارد)، مأخوذ از نوردۀ فارسی، کاربدکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. (برهان) (آنندراج). رجوع به نواشته شود، خشت های روی هم نهاده شده در بنای عمارت، و خشت های دیوار. (ناظم الاطباء) ، سفال و تودۀ سفال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِخْ خی)
دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عدا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
صلح نمودن و آشتی کردن با کس یا کسانی. (از ناظم الاطباء). مصالحه. (تاج المصادر بیهقی). مهاوده. (تاج المصادر). با هم صلح نمودن و آشتی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مصالحه
لغت نامه دهخدا
(کُ)
آشتی. مصالحه. آشتی کردن. صلح کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موادعت و موادعه شود، یکدیگر را وداع کردن. (غیاث). و رجوع به موادعت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یکدیگر را خراشیدن. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). خراشیدن یکدیگر به ناخن ها. (آنندراج). همدیگر را خراشیدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ دی یَ)
گنجشک. (منتهی الارب). عصفور. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ وادی. (المنجد). رجوع به وادی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو شَ / شِ)
کسی که تازه به شغلی مشغول گردیده. شاگرد مبتدی. (فرهنگ فارسی معین). تازه کار: این نوپیشه را گفتند که این را گردن بزن. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ)
فرزند فرزند. (فرهنگ اسدی ص 505). رجوع به نواسه شود، گل و دوغابی که در پی های عمارت می ریزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ شَ)
اکادش. جمع واژۀ اکدش. رجوع به اکدش و فیه مافیه حواشی ص 334 شود، خرد شدن دندانها و افتادن آنها. (از ناظم الاطباء) ، اکله. (ناظم الاطباء). رجوع به اکله شود، سر چیزی را خوردن، فانی کردن عمر، فانی کردن آتش هیزم را. (از اقرب الموارد) ، مؤاکله. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤاکله شود، خوردن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
نبیره. (جهانگیری) (انجمن آرا). نبیره و فرزندزاده عموماً. (از برهان قاطع) (از آنندراج). نوازاده. نوده. نوه. (جهانگیری). حفید. حافد. حافده. (یادداشت مؤلف) ، پسرزاده را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (آنندراج) ، فرزند عزیز و گرامی. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان اورامان لهون از بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 47 هزارگزی مشرق راه پاوه به نوسود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 2288 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و توتون و میوه های تابستانی، شغل مردمش زراعت و گله داری و باغبانی و کرایه کشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوزاده
تصویر نوزاده
کودکی که تازه بدنیا آمده تازه زاییده شده:جمع نوزادگان: (دوش ز نوازدگان مجلس نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابریسیم مذاب) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوپیشه
تصویر نوپیشه
کسی که تازه بشغلی مشغول گردیده شاگرد مبتدی
فرهنگ لغت هوشیار
موادعه و موادعت در فارسی: آشتی کردن، بدرود کردن صلح کردن آشتی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخادشه و مخادشت در فارسی خراش، به ناخن خراشیدن خراشیدن یکدیگر را بناخنها، خراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوادیه
تصویر سوادیه
توکا از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواده
تصویر نواده
فرزند فرزند، نوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موادعه
تصویر موادعه
((مُ دَ عَ یا دِ ع))
آشتی کردن، صلح کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواده
تصویر نواده
((نَ دِ))
نبیره و فرزندزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواسته
تصویر نواسته
((نُ تَ یا تِ))
نواشته، دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند
فرهنگ فارسی معین
فرزندزاده، نبیره، نتیجه، نواسه، نوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد