جدول جو
جدول جو

معنی نواجد - جستجوی لغت در جدول جو

نواجد
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجده. رجوع به ناجده شود، گوشتی که به روی آن خطهای دراز از چربی باشد. (ناظم الاطباء). طرائق الحشم. (اقرب الموارد) ، پاره های پنبۀ به هم چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نواجد
((نَ جِ))
دندان های پس از دندان نیش
تصویری از نواجد
تصویر نواجد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واجد
تصویر واجد
(پسرانه)
دارنده، دارا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تواجد
تصویر تواجد
طلب یا اظهار وجد کردن از روی تکلف، اظهار وجد و شادمانی کردن، شور و وجد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواجذ
تصویر نواجذ
دندان های عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارنده، دارا، در تصوف ویژگی سالکی که در حالت وجود است، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ جِ)
خلاصه و لباب از هر چیزی که بر وی قشر نباشد، یا گرامی و افضل آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجعه. رجوع به ناجعه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اسم فاعل از نجد، غالب، یاری دهنده، واضح کننده. روشن کننده. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نواجد، کندخاطر. نادان. کم هوش. (ناظم الاطباء) ، آن که در زبان وی لکنت باشد. (ناظم الاطباء). ج، نواجد. اما ناجد به این معنی در کتب دسترس ما دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سوراخی را گویند مانند مخزنی به جهت پنهان کردن چیزها. (برهان قاطع) (آنندراج)، به معنی زیان هم هست که به عربی نقصان گویند، و به معنی زبان هم به نظر آمده است که عربان، لسان خوانند، و ظاهراً در این دو معنی تصحیف خوانی شده باشد. (از برهان قاطع). نواد که در برهان (قاطع) آمده لفظ مجعول و غلط است. (یادداشت مؤلف). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
جمع واژۀ ناهد. رجوع به ناهد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجذ. دندانهای سپسین. اضراس حلم. دندانهای عقل. رجوع به ناجذ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجمه. رجوع به ناجمه و ناجمی شود: در اکتساب خیرات و احتساب مبرات... و جد در اصلاح نواجم شر و نوابع فتنه بر عمیدالجیوش بیفزود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 288)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
شتران که گیاه هرم و شکسته های برگ آن خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). شترانی که گیاه نجیل ویا برگهای خردشدۀ آن را می خورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ ناجیه. رجوع به ناجیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جی ی)
محمد بن حسن بن علی بن عثمان نواجی قاهری شافعی قاضی، ملقب به شمس الدین. فقیه و ادیب مصری است. به سال هجری قمری در قریۀ نواج قاهره تولد و به سال 859 هجری قمری وفات یافت. او راست: 1- حاشیۀ توضیح ابن هشام. 2- الحجه لسرقات ابن حجه. 3- حلبه الکمیت، در آداب و نوادر و خمریات. 4- خلع العذار فی وصف العذار. 5- صحایف الحسنات. 6- الطراز الموشی فی الانشاء، مجموعه ای از منشآت و مراسلات. 7- مراتع الغزلان فی وصف الحسان من الغلمان. 8- دیوان اشعار و جز آن. (از الاعلام زرکلی ج 6 ص 320) (ریحانه الادب ج 4 ص 328). و نیز رجوع به کشف الظنون و معجم المطبوعات ص 1872 و الضوء اللامع ج 7 ص 229 و الخطط التوفیقیه ج 17 ص 13 و حوادث الدهور ج 2 ص 365 و آداب اللغه ج 3 ص 137و لغه العرب ج 1 ص 129 و البدر الطالع ج 2 ص 156 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
جستن و یافتن. (آنندراج) ، وجد خواستن به تکلف. اظهار وجد کردن بدون بودن آن. (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
نودان. (منتهی الارب). به هر سو خمیدن از خواب. (آنندراج). نود. (از اقرب الموارد). نیز رجوع به نود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواجذ
تصویر نواجذ
جمع ناجذ، دندان های سپسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواجد
تصویر تواجد
شور و وجد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارنده، دارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجد
تصویر واجد
((جِ))
یابنده، دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواجد
تصویر تواجد
((تَ جُ))
شور نمودن، وجد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارا
فرهنگ واژه فارسی سره
به وجد آمدن، وجد کردن، شور نمودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حائز، دارا، دارنده، توانگر، غنی، منعم، پیچک، عشقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
در لغت به معنی نوازش استنواجش از انواع موسیقی آوازی است
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتگی
فرهنگ گویش مازندرانی