معنی تواجد - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تواجد
تواجد
- تواجد
- طلب یا اظهار وجد کردن از روی تکلف، اظهار وجد و شادمانی کردن، شور و وجد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تواجد
- تواجد
- جُستن و یافتن. (آنندراج) ، وجد خواستن به تکلف. اظهار وجد کردن بدون بودن آن. (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تماجد
- تماجد
- با هم نازیدن و فخر کردن به بزرگی و مجد آشکار کردن با هم
فرهنگ لغت هوشیار