به خواب رفتن، خفتن، کنایه از آرام شدن، آرام گرفتن، دراز کشیدن، کنایه از بستری بودن، کنایه از انباشته شدن، کنایه از متوقف یا تعطیل شدن، کنایه از راکد شدن
به خواب رفتن، خفتن، کنایه از آرام شدن، آرام گرفتن، دراز کشیدن، کنایه از بستری بودن، کنایه از انباشته شدن، کنایه از متوقف یا تعطیل شدن، کنایه از راکد شدن
فخر کردن و مباهات نمودن. (برهان). مباهات کردن. (انجمن آرا) (از آنندراج). (غیاث). لاف زدن. مباهات کردن. (از ناظم الاطباء). سرافرازی کردن. به خود بالیدن. نازیدن. به خود نازیدن. تفاخر
فخر کردن و مباهات نمودن. (برهان). مباهات کردن. (انجمن آرا) (از آنندراج). (غیاث). لاف زدن. مباهات کردن. (از ناظم الاطباء). سرافرازی کردن. به خود بالیدن. نازیدن. به خود نازیدن. تفاخر
ناجاویده فروبردن. (جهانگیری)) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا). بلع. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). بلع کردن. (ناظم الاطباء). آن را اوباریدن نیز گویند. (جهانگیری). نواریدن ظاهراً صورت منفی ’واریدن’ است به معنی ’فاریدن’. امام بیهقی در تاج المصادر لغت ’سرط’ و ’لقف’ عربی را به ’فروواریدن’ ترجمه کرده است و از همین ریشه است ’اوباردن’. سرط و لقف به معنی بلع است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : گرفته به چنگال می داردش بدان تا به یک بار بنواردش. زراتشت بهرام (از جهانگیری)
ناجاویده فروبردن. (جهانگیری)) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا). بلع. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). بلع کردن. (ناظم الاطباء). آن را اوباریدن نیز گویند. (جهانگیری). نواریدن ظاهراً صورت منفی ’واریدن’ است به معنی ’فاریدن’. امام بیهقی در تاج المصادر لغت ’سرط’ و ’لقف’ عربی را به ’فروواریدن’ ترجمه کرده است و از همین ریشه است ’اوباردن’. سرط و لقف به معنی بلع است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : گرفته به چنگال می داردش بدان تا به یک بار بنواردش. زراتشت بهرام (از جهانگیری)
نواختن. نوازش کردن. تفقد و مهربانی کردن: جهاندار او را به شیرین زبان نوازید و بنشاند اندرزمان. فردوسی. بدان کو به سال از شما کهتر است به مهر و نوازیدن اندرخور است. فردوسی. نوازیدن شهریار جهان از آن گونه شادی که رفت از جهان. فردوسی. نوازیدن شاه پیوند اوی همی گفت آزادی و بند اوی. فردوسی. ز کهتر پرستیدن و خوشخوئی است ز مهتر نوازیدن و نیکوئی است. اسدی. سپهبدنوازیدش و داد چیز همیدون بزرگان و مهراج نیز. اسدی. نشاند و نوازیدش و داد جاه همی بود از آنگونه نزدیک شاه. اسدی. ، نواختن آلات طرب: بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر بینی آن شعر سراییدن با چندین ناز. فرخی. مرا از نوازیدن چنگ خویش نوازشگری کس به آهنگ خویش. نظامی
نواختن. نوازش کردن. تفقد و مهربانی کردن: جهاندار او را به شیرین زبان نوازید و بنشاند اندرزمان. فردوسی. بدان کو به سال از شما کهتر است به مهر و نوازیدن اندرخور است. فردوسی. نوازیدن شهریار جهان از آن گونه شادی که رفت از جهان. فردوسی. نوازیدن شاه پیوند اوی همی گفت آزادی و بند اوی. فردوسی. ز کهتر پرستیدن و خوشخوئی است ز مهتر نوازیدن و نیکوئی است. اسدی. سپهبدنوازیدش و داد چیز همیدون بزرگان و مهراج نیز. اسدی. نشاند و نوازیدش و داد جاه همی بود از آنگونه نزدیک شاه. اسدی. ، نواختن آلات طرب: بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر بینی آن شعر سراییدن با چندین ناز. فرخی. مرا از نوازیدن چنگ خویش نوازشگری کس به آهنگ خویش. نظامی