جمع واژۀ نهیه به معنی عقل ها و خردها. رجوع به نهیه شود، عقل را نهی گویند چون بازدارد آدمی را از هر زشتی و خلاف خردی. (از اقرب الموارد). خرد. عقل. (از متن اللغه) : شب چو روز رستخیز آن رازها کشت می کرد از پی اهل نهی. مولوی. اتفاقی نیست اینجا بارها دیده ایم و جمله اصحاب نهی. مولوی
جَمعِ واژۀ نهیه به معنی عقل ها و خردها. رجوع به نُهْیَه شود، عقل را نهی گویند چون بازدارد آدمی را از هر زشتی و خلاف خردی. (از اقرب الموارد). خرد. عقل. (از متن اللغه) : شب چو روز رستخیز آن رازها کشت می کرد از پی اهل نهی. مولوی. اتفاقی نیست اینجا بارها دیده ایم و جمله اصحاب نهی. مولوی
فریاد بلند برای ترساندن، تشر، ترس، بیم، هراس، تشویش، اضطراب، نگرانی گزند، آسیب، قهر تندی، خشم مهلکه، معرکه در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا نهیب زدن: با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن
فریاد بلند برای ترساندن، تشر، ترس، بیم، هراس، تشویش، اضطراب، نگرانی گزند، آسیب، قهر تندی، خشم مهلکه، معرکه در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا نهیب زدن: با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن
نهیب، فریاد بلند برای ترساندن، تشر، ترس، بیم، هراس، تشویش، اضطراب، نگرانی، گزند، آسیب، قهر، تندی، خشم، مهلکه، معرکه، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا
نهیب، فریاد بلند برای ترساندن، تشر، ترس، بیم، هراس، تشویش، اضطراب، نگرانی، گزند، آسیب، قهر، تندی، خشم، مهلکه، معرکه، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا
رسانندۀ خبر یا پیغام، خبر دهنده، آگاه کننده، خبرگزار جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، ایشه، زبان گیر، متجسّس، آیشنه، راید، خبرکش، رافع
رسانندۀ خبر یا پیغام، خبر دهنده، آگاه کننده، خبرگزار جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هَرکارِه، ایشِه، زَبان گیر، مُتَجَسِّس، آیِشنِه، رایِد، خَبَرکِش، رافِع
نهی کرده شده و منعکرده شده. (غیاث). نهی کرده شده و بازداشته شده. ج، مناهی. (ناظم الاطباء). - منهی عنه، چیزی که از آن نهی کرده اندو هر چیز نهی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : در همه مذاهب و ملل مسکرات منهی عنه و حرام است. (تاریخ غازان ص 325). ، بد و زبون. (غیاث)
نهی کرده شده و منعکرده شده. (غیاث). نهی کرده شده و بازداشته شده. ج، مناهی. (ناظم الاطباء). - منهی عنه، چیزی که از آن نهی کرده اندو هر چیز نهی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : در همه مذاهب و ملل مسکرات منهی عنه و حرام است. (تاریخ غازان ص 325). ، بد و زبون. (غیاث)
میر... از اهل زواره تابع اردستان و شاگرد حاتم کاشی است. شاعری است بسیار بلندپرواز و بی حیا و گویا از استادش فقط این اوصاف بد را توانسته است بیاموزد و شعرش چنین است: آتش فروز دل نگه سحرساز تست جان رخنه رخنه از مژه های دراز تست منهی به هرزه چند شکایت کنی ز یار این سرکشی تمام ز عرض نیاز تست ترسم اگر جزا طلبند از شهید تو از لذتی که با دم شمشیرباز تست. و نیز: درد دلم از آن به مداوا نمیرسد کاینجا کسی به درد کسی وانمیرسد. (از مجمعالخواص ص 85-86)
میر... از اهل زواره تابع اردستان و شاگرد حاتم کاشی است. شاعری است بسیار بلندپرواز و بی حیا و گویا از استادش فقط این اوصاف بد را توانسته است بیاموزد و شعرش چنین است: آتش فروز دل نگه سحرساز تست جان رخنه رخنه از مژه های دراز تست منهی به هرزه چند شکایت کنی ز یار این سرکشی تمام ز عرض نیاز تست ترسم اگر جزا طلبند از شهید تو از لذتی که با دم شمشیرباز تست. و نیز: درد دلم از آن به مداوا نمیرسد کاینجا کسی به درد کسی وانمیرسد. (از مجمعالخواص ص 85-86)
خبردهنده. (غیاث) (آنندراج). کارآگاه. (صحاح الفرس). مشرف. خبررسان. مبلغ. (یادداشت مرحوم دهخدا). منهیان جمع منهی. خبردهندگان. (غیاث) (آنندراج). آنکه خبر میدهد. اعلام کننده و خبردهنده و آگاه کننده. ج، منهیان. (ناظم الاطباء) : بعد ازوصول ایلچیان و اخبار منهیان مواکب میمون... (رشیدی). و منهیان همه بازنمودند و امیر بر آن واقف گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538). منهیان پوشیده که بر لشکربودند این اخبار به امیر رسانیدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 591). منهیان بازنمودند که بغراخان شماتت کرده بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 537). منهیان و جاسوسان برای این کارها باشند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 366). آن نیکوتر که جاسوسان فرستیم و منهیان متواتر گردانیم و تفحص حال دشمن به جای آریم. (کلیله چ مینوی ص 193). سوی جاهش سهم غیب تیزتاز چون خرد منهی و کارآگاه باد. سنائی. دل که شدمحرم خزانۀ راز چه کند ننگ منهی و غماز. سنائی. زو دیو گریزنده و او داعی انصاف زو حکمت تازنده و او منهی اسباب. خاقانی. سنگ به لشکر افکند منهی عقل و آخرش قاضی لشکر مغان حد جفای تو زند. خاقانی. خرم او که منهی عالم بالاست از مغیبات و مکنونات قدر خبر میدهد. (سندبادنامه ص 12). دروقت منهی فرمان داد که تا خانه و مسکن و آشیانه و وطن آن حور جوزانظر حورامخبر کجاست وکدخدای او کیست. (سندبادنامه). چون ز بهرام گور با پدرش بازگفتند منهیان خبرش. نظامی. منهیان را یکان یکان بدرست یک به یک حال آن خرابی جست. نظامی. منهیان از نزدیک دختر سلطان رسیدند. (جهانگشای جوینی). به گوش جان رهی منهئی ندا درداد ز حضرت احدی لااﷲ الااﷲ. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 372). - منهیان ربع مسکون، کنایه از کواکب است. (انجمن آرا). کنایه از هفت کوکب است. (آنندراج). سبعۀ سیاره. (فرهنگ رشیدی). کنایه از هفت کوکب است که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطاردو ماه باشد. (برهان). منهیان هفت طباق. (ناظم الاطباء). - منهیان سبعطباق، سبعۀ سیاره. (برهان). رجوع به منهیان ربع مسکون و ترکیب بعد شود. - منهیان هفت طباق، زحل و مشتری و مریخ و شمس و زهره و عطارد و قمر. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیبهای قبل شود
خبردهنده. (غیاث) (آنندراج). کارآگاه. (صحاح الفرس). مشرف. خبررسان. مبلغ. (یادداشت مرحوم دهخدا). منهیان جمع منهی. خبردهندگان. (غیاث) (آنندراج). آنکه خبر میدهد. اعلام کننده و خبردهنده و آگاه کننده. ج، منهیان. (ناظم الاطباء) : بعد ازوصول ایلچیان و اخبار منهیان مواکب میمون... (رشیدی). و منهیان همه بازنمودند و امیر بر آن واقف گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538). منهیان پوشیده که بر لشکربودند این اخبار به امیر رسانیدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 591). منهیان بازنمودند که بغراخان شماتت کرده بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 537). منهیان و جاسوسان برای این کارها باشند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 366). آن نیکوتر که جاسوسان فرستیم و منهیان متواتر گردانیم و تفحص حال دشمن به جای آریم. (کلیله چ مینوی ص 193). سوی جاهش سهم غیب تیزتاز چون خرد منهی و کارآگاه باد. سنائی. دل که شدمحرم خزانۀ راز چه کند ننگ منهی و غماز. سنائی. زو دیو گریزنده و او داعی انصاف زو حکمت تازنده و او منهی اسباب. خاقانی. سنگ به لشکر افکند منهی عقل و آخرش قاضی لشکر مغان حد جفای تو زند. خاقانی. خرم او که منهی عالم بالاست از مغیبات و مکنونات قدر خبر میدهد. (سندبادنامه ص 12). دروقت منهی فرمان داد که تا خانه و مسکن و آشیانه و وطن آن حور جوزانظر حورامخبر کجاست وکدخدای او کیست. (سندبادنامه). چون ز بهرام گور با پدرش بازگفتند منهیان خبرش. نظامی. منهیان را یکان یکان بدرست یک به یک حال آن خرابی جست. نظامی. منهیان از نزدیک دختر سلطان رسیدند. (جهانگشای جوینی). به گوش جان رهی منهئی ندا درداد ز حضرت احدی لااﷲ الااﷲ. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 372). - منهیان ِ رُبْعِ مسکون، کنایه از کواکب است. (انجمن آرا). کنایه از هفت کوکب است. (آنندراج). سبعۀ سیاره. (فرهنگ رشیدی). کنایه از هفت کوکب است که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطاردو ماه باشد. (برهان). منهیان هفت طباق. (ناظم الاطباء). - منهیان سبعطباق، سبعۀ سیاره. (برهان). رجوع به منهیان ربع مسکون و ترکیب بعد شود. - منهیان هفت طباق، زحل و مشتری و مریخ و شمس و زهره و عطارد و قمر. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیبهای قبل شود
ممال انهاء. انها. خبر دادن. پوشیده خبر دادن: مقرر گشت که هیچ خانه نیست بر آنجمله که انهی کرده بودند. (تاریخ بیهقی). او را سوگند داده آمده است که آنچه رود پوشیده انهی کند. (تاریخ بیهقی). خوارزمشاه بنده را بخواند و گفت تو که صاحب بریدی شاهد حال بودی چنانکه رفت انهی کن. (تاریخ بیهقی). زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را خواص نطق و نظر داد بهر انهی را. انوری. رجوع به انها و انهاء شود
ممال انهاء. انها. خبر دادن. پوشیده خبر دادن: مقرر گشت که هیچ خانه نیست بر آنجمله که انهی کرده بودند. (تاریخ بیهقی). او را سوگند داده آمده است که آنچه رود پوشیده انهی کند. (تاریخ بیهقی). خوارزمشاه بنده را بخواند و گفت تو که صاحب بریدی شاهد حال بودی چنانکه رفت انهی کن. (تاریخ بیهقی). زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را خواص نطق و نظر داد بهر انهی را. انوری. رجوع به انها و انهاء شود
نعت تفضیلی است. نهی کننده تر: در حدیث است، قیل من خیرالناس یا رسول اﷲ قال آمرهم بالمعروف و انهاهم عن المنکر، کاسنی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). انکوپا. (انجمن آرای ناصری)
نعت تفضیلی است. نهی کننده تر: در حدیث است، قیل من خیرالناس یا رسول اﷲ قال آمرهم بالمعروف و انهاهم عن المنکر، کاسنی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). انکوپا. (انجمن آرای ناصری)