جدول جو
جدول جو

معنی نهی - جستجوی لغت در جدول جو

نهی
بازداشتن، منع کردن
نهی از منکر: در فقه بازداشتن از کار بد
تصویری از نهی
تصویر نهی
فرهنگ فارسی عمید
نهی
عقل ها، خردها
تصویری از نهی
تصویر نهی
فرهنگ فارسی عمید
نهی
(نَ هی ی)
مرد به پایان خردمندی رسیده. (منتهی الارب). رجل نهی، متناهی العقل. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، انهیاء، آنکه بغایت فربهی و چاقی رسیده است: بعیر نهی و ناقه نهیه. (از اقرب الموارد). رجوع به نهیه شود
لغت نامه دهخدا
نهی
(نَ / نِ)
النهی و النهی به صورت اتباع، متناهی العقل، گویند: هو نه و نه. ج، نهون، نهون. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نهی
(نِ ها)
زجاج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نهی
(نُ هی ی)
جمع واژۀ نهی به معنی غدیر و آبگیر است. رجوع به نهی و نهی شود
لغت نامه دهخدا
نهی
(نُ ها)
جمع واژۀ نهیه به معنی عقل ها و خردها. رجوع به نهیه شود، عقل را نهی گویند چون بازدارد آدمی را از هر زشتی و خلاف خردی. (از اقرب الموارد). خرد. عقل. (از متن اللغه) :
شب چو روز رستخیز آن رازها
کشت می کرد از پی اهل نهی.
مولوی.
اتفاقی نیست اینجا بارها
دیده ایم و جمله اصحاب نهی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نهی
(نَهَْ یْ / نِهَْ یْ)
حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن. (منتهی الارب). آبگیر درشت. (مهذب الاسماء). غدیر یا مانند آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، انهی، انهاء، نهی (ن ی ی) ، نهاء
لغت نامه دهخدا
نهی
بازداشتن، خلاف امر، منع کردن
تصویری از نهی
تصویر نهی
فرهنگ لغت هوشیار
نهی
((نَ))
بازداشتن، ممانعت
تصویری از نهی
تصویر نهی
فرهنگ فارسی معین
نهی
بازداری
تصویری از نهی
تصویر نهی
فرهنگ واژه فارسی سره
نهی
بازداشت، جلوگیری، منع، بازداشتن، نهی کردن
متضاد: امر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهیه
تصویر نهیه
منع، بازداشت، پایان چیزی، عقل، خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیب
تصویر نهیب
فریاد بلند برای ترساندن، تشر، ترس، بیم، هراس، تشویش، اضطراب، نگرانی
گزند، آسیب، قهر
تندی، خشم
مهلکه، معرکه
در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا
نهیب زدن: با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهی از منکر
تصویر نهی از منکر
در فقه بازداشتن از کار بد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیدن
تصویر نهیدن
نهادن، گذاشتن، اندیشه کردن، غم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیو
تصویر نهیو
نهیب، فریاد بلند برای ترساندن، تشر، ترس، بیم، هراس، تشویش، اضطراب، نگرانی، گزند، آسیب، قهر، تندی، خشم، مهلکه، معرکه، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری و دستگاه های ماهور و نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهی
تصویر منهی
رسانندۀ خبر یا پیغام، خبر دهنده، آگاه کننده، خبرگزار
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، ایشه، زبان گیر، متجسّس، آیشنه، راید، خبرکش، رافع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیب زدن
تصویر نهیب زدن
با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهی
تصویر منهی
کاری که در شرع از آن نهی شده، نهی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انهی
تصویر انهی
انها، رسانیدن پیغام، رسانیدن خبر، اطلاع دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ هی ی)
نهی کرده شده و منعکرده شده. (غیاث). نهی کرده شده و بازداشته شده. ج، مناهی. (ناظم الاطباء).
- منهی عنه، چیزی که از آن نهی کرده اندو هر چیز نهی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : در همه مذاهب و ملل مسکرات منهی عنه و حرام است. (تاریخ غازان ص 325).
، بد و زبون. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
میر... از اهل زواره تابع اردستان و شاگرد حاتم کاشی است. شاعری است بسیار بلندپرواز و بی حیا و گویا از استادش فقط این اوصاف بد را توانسته است بیاموزد و شعرش چنین است:
آتش فروز دل نگه سحرساز تست
جان رخنه رخنه از مژه های دراز تست
منهی به هرزه چند شکایت کنی ز یار
این سرکشی تمام ز عرض نیاز تست
ترسم اگر جزا طلبند از شهید تو
از لذتی که با دم شمشیرباز تست.
و نیز:
درد دلم از آن به مداوا نمیرسد
کاینجا کسی به درد کسی وانمیرسد.
(از مجمعالخواص ص 85-86)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خبردهنده. (غیاث) (آنندراج). کارآگاه. (صحاح الفرس). مشرف. خبررسان. مبلغ. (یادداشت مرحوم دهخدا). منهیان جمع منهی. خبردهندگان. (غیاث) (آنندراج). آنکه خبر میدهد. اعلام کننده و خبردهنده و آگاه کننده. ج، منهیان. (ناظم الاطباء) : بعد ازوصول ایلچیان و اخبار منهیان مواکب میمون... (رشیدی). و منهیان همه بازنمودند و امیر بر آن واقف گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538). منهیان پوشیده که بر لشکربودند این اخبار به امیر رسانیدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 591). منهیان بازنمودند که بغراخان شماتت کرده بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 537). منهیان و جاسوسان برای این کارها باشند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 366). آن نیکوتر که جاسوسان فرستیم و منهیان متواتر گردانیم و تفحص حال دشمن به جای آریم. (کلیله چ مینوی ص 193).
سوی جاهش سهم غیب تیزتاز
چون خرد منهی و کارآگاه باد.
سنائی.
دل که شدمحرم خزانۀ راز
چه کند ننگ منهی و غماز.
سنائی.
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
زو حکمت تازنده و او منهی اسباب.
خاقانی.
سنگ به لشکر افکند منهی عقل و آخرش
قاضی لشکر مغان حد جفای تو زند.
خاقانی.
خرم او که منهی عالم بالاست از مغیبات و مکنونات قدر خبر میدهد. (سندبادنامه ص 12). دروقت منهی فرمان داد که تا خانه و مسکن و آشیانه و وطن آن حور جوزانظر حورامخبر کجاست وکدخدای او کیست. (سندبادنامه).
چون ز بهرام گور با پدرش
بازگفتند منهیان خبرش.
نظامی.
منهیان را یکان یکان بدرست
یک به یک حال آن خرابی جست.
نظامی.
منهیان از نزدیک دختر سلطان رسیدند. (جهانگشای جوینی).
به گوش جان رهی منهئی ندا درداد
ز حضرت احدی لااﷲ الااﷲ.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 372).
- منهیان ربع مسکون، کنایه از کواکب است. (انجمن آرا). کنایه از هفت کوکب است. (آنندراج). سبعۀ سیاره. (فرهنگ رشیدی). کنایه از هفت کوکب است که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطاردو ماه باشد. (برهان). منهیان هفت طباق. (ناظم الاطباء).
- منهیان سبعطباق، سبعۀ سیاره. (برهان). رجوع به منهیان ربع مسکون و ترکیب بعد شود.
- منهیان هفت طباق، زحل و مشتری و مریخ و شمس و زهره و عطارد و قمر. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیبهای قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَهَْ هی)
آنکه نهی میکند و بازمیدارد، آنکه خبر میدهد و آگاه میسازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ فَ)
ممال انهاء. انها. خبر دادن. پوشیده خبر دادن: مقرر گشت که هیچ خانه نیست بر آنجمله که انهی کرده بودند. (تاریخ بیهقی). او را سوگند داده آمده است که آنچه رود پوشیده انهی کند. (تاریخ بیهقی). خوارزمشاه بنده را بخواند و گفت تو که صاحب بریدی شاهد حال بودی چنانکه رفت انهی کن. (تاریخ بیهقی).
زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را
خواص نطق و نظر داد بهر انهی را.
انوری.
رجوع به انها و انهاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ها)
نعت تفضیلی است. نهی کننده تر: در حدیث است، قیل من خیرالناس یا رسول اﷲ قال آمرهم بالمعروف و انهاهم عن المنکر، کاسنی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). انکوپا. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منهی
تصویر منهی
خبردهنده، مبلغ، خبررسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهی
تصویر انهی
نهی کننده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیه
تصویر نهیه
پایان چیزی، منع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیو
تصویر نهیو
نهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهی
تصویر منهی
((مَ یّ))
نهی کرده شده، باز داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهی
تصویر منهی
((مُ))
خبردهنده، آگاه کننده، جمع منهیان
فرهنگ فارسی معین
صفت جاسوس، خبرچین، کارآگاه، مفتش
فرهنگ واژه مترادف متضاد