برخاستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). بلند شدن از جای خویش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نهض، قیام کردن به کاری. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نهض، راست و تمام بالا گردیدن گیاه. (از منتهی الارب). مستوی گشتن نبات. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). برابر شدن نبات. (تاج المصادر بیهقی). نهض، دروا شدن و بال گستردن طایر جهت پریدن. (از منتهی الارب). بال باز کردن مرغ از بهر پریدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شتافتن به سوی دشمن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نهض، کوچ کردن و روان شدن و حرکت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
برخاستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). بلند شدن از جای خویش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نهض، قیام کردن به کاری. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نهض، راست و تمام بالا گردیدن گیاه. (از منتهی الارب). مستوی گشتن نبات. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). برابر شدن نبات. (تاج المصادر بیهقی). نهض، دروا شدن و بال گستردن طایر جهت پریدن. (از منتهی الارب). بال باز کردن مرغ از بهر پریدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شتافتن به سوی دشمن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نهض، کوچ کردن و روان شدن و حرکت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
دهی است از دهستان و بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد. در 17 هزارگزی جنوب شرقی قیر و 6 هزارگزی رود خانه قره آغاج واقع است و یکصد تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصول عمده اش خرما و انار و برنج و شغل مردمش زراعت و باغداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان و بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد. در 17 هزارگزی جنوب شرقی قیر و 6 هزارگزی رود خانه قره آغاج واقع است و یکصد تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصول عمده اش خرما و انار و برنج و شغل مردمش زراعت و باغداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل. در 8 هزارگزی جنوب شرقی بنجار در جلگۀ گرم معتدل هوایی واقع و دارای 414 تن سکنه است. آبش از رود خانه هیرمند، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل. در 8 هزارگزی جنوب شرقی بنجار در جلگۀ گرم معتدل هوایی واقع و دارای 414 تن سکنه است. آبش از رود خانه هیرمند، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
چشم. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) : تو آن سری که شمارند خاک پای ترا سران محتشمان توتیای نور نهور. سوزنی (از جهانگیری). ، نگاه. (جهانگیری) (رشیدی). نگاه به چشم. (انجمن آرا). - بدنهور، ظاهراً به معنی بدمنظر است. (از حاشیۀ برهان چ معین). شاید معنی بدچشم و آلوده نظر هم مناسب باشد: از آن با بزرگان نیارم نشستن که ایشان چو حورند و من بدنهورم. سنائی (از رشیدی). کوردل همچو کور می باشد سبک و بدنهور می باشد. سنائی (از انجمن آرا). ، نگاه کردن از روی قهر و غضب و خشم. (برهان قاطع). اینکه در برهان به معنی نگاه کردن از روی خشم نوشته، تصحیف خوانی کرده. در فرهنگهای معتبر به معنی نگاه و چشم هر دو آمده و او نگاه بخشم فهمیده. (انجمن آرا)
چشم. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) : تو آن سری که شمارند خاک پای ترا سران محتشمان توتیای نور نهور. سوزنی (از جهانگیری). ، نگاه. (جهانگیری) (رشیدی). نگاه به چشم. (انجمن آرا). - بدنهور، ظاهراً به معنی بدمنظر است. (از حاشیۀ برهان چ معین). شاید معنی بدچشم و آلوده نظر هم مناسب باشد: از آن با بزرگان نیارم نشستن که ایشان چو حورند و من بدنهورم. سنائی (از رشیدی). کوردل همچو کور می باشد سبک و بدنهور می باشد. سنائی (از انجمن آرا). ، نگاه کردن از روی قهر و غضب و خشم. (برهان قاطع). اینکه در برهان به معنی نگاه کردن از روی خشم نوشته، تصحیف خوانی کرده. در فرهنگهای معتبر به معنی نگاه و چشم هر دو آمده و او نگاه بخشم فهمیده. (انجمن آرا)
زیور و آرایش زنان از قبیل سرآویز و گوشواره و سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و انگشتر و خلخال. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، هر هفت را نیز گویند که عبارت است از سرمه، وسمه، سرخی، سفیداب، خال، زرورق و حنا. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
زیور و آرایش زنان از قبیل سرآویز و گوشواره و سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و انگشتر و خلخال. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، هر هفت را نیز گویند که عبارت است از سرمه، وسمه، سرخی، سفیداب، خال، زرورق و حنا. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
تناور شدن اسب. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ شدن اسب. (زوزنی). نهد گردیدن اسب. (منتهی الارب) (از متن اللغه). خوش هیکل و فربه و درشت اندام شدن اسب. رجوع به نهد شود
تناور شدن اسب. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ شدن اسب. (زوزنی). نهد گردیدن اسب. (منتهی الارب) (از متن اللغه). خوش هیکل و فربه و درشت اندام شدن اسب. رجوع به نَهد شود
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، در 21500 گزی جنوب شرقی اردستان و 8 هزارگزی شمال شرقی راه اردستان به نائین در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است. سکنۀ آن 1037 تن و آبش از قنات و محصولات عمده اش غلات و کتیرا و خشکبار و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، در 21500 گزی جنوب شرقی اردستان و 8 هزارگزی شمال شرقی راه اردستان به نائین در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است. سکنۀ آن 1037 تن و آبش از قنات و محصولات عمده اش غلات و کتیرا و خشکبار و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)