گروهی که به تجسس دشمن و خوف فرستند هر جانبی. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعتی که ایشان را به تجسس به اطراف فرستند تا ببینند در آنجا دشمنی یا خوفی هست یا نه. (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). گروهی که راه از جاسوس و جز او پاک دارند. (از مهذب الاسماء). نفیضه. (مهذب الاسماء) (متن اللغه). ج، نفائض
گروهی که به تجسس دشمن و خوف فرستند هر جانبی. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعتی که ایشان را به تجسس به اطراف فرستند تا ببینند در آنجا دشمنی یا خوفی هست یا نه. (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). گروهی که راه از جاسوس و جز او پاک دارند. (از مهذب الاسماء). نفیضه. (مهذب الاسماء) (متن اللغه). ج، نفائض
تأنیث ناهض. رجوع به ناهض شود، ناهضهالرجل، برادران پدری مرد که با وی قیام نمایند و کسانی که بجهت وی غضب کنند بر کسی و قیام نمایند به کار وی. (منتهی الارب) (آنندراج). اقوام شخص و برادران ابی او که با او نهضت کنند و به حمایت وی خشمگین شوند یا به خدمت او برخیزند. (از معجم متن اللغه) : ما لفلان ناهضه، یعنی فلان خدمتکارانی که به کارهای وی رسیدگی کنند ندارد. (ناظم الاطباء). ج، نواهض
تأنیث ناهض. رجوع به ناهض شود، ناهضهالرجل، برادران پدری مرد که با وی قیام نمایند و کسانی که بجهت وی غضب کنند بر کسی و قیام نمایند به کار وی. (منتهی الارب) (آنندراج). اقوام شخص و برادران ابی او که با او نهضت کنند و به حمایت وی خشمگین شوند یا به خدمت او برخیزند. (از معجم متن اللغه) : ما لفلان ناهضه، یعنی فلان خدمتکارانی که به کارهای وی رسیدگی کنند ندارد. (ناظم الاطباء). ج، نواهض
برخاستن و قصد کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به نهضه شود، کوچ. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قیام. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز). رحلت. هجرت. حرکت. روانگی. (ناظم الاطباء). عزیمت. آهنگ. بسیج: به وقت نهضت فرموده بود تا از بهر مسجد جامع به غزنه عرصه ای اختیار کنند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420). معلوم گردانید که عزیمت غزنین ضرورت آمده است و نهضت برآن جانب لازم شده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 157). - نهضت افتادن، اتفاق حرکت افتادن. (فرهنگ فارسی معین) : سلطان را در آن هنگام از اصفهان به جانب بغداد نهضت افتاد. (سلجوقنامۀ ظهیری از فرهنگ فارسی معین). - نهضت فرمودن،: چون ربیعالاّخر از این سال بگذشت نهضت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 302). - نهضت کردن، بسیج کردن. حرکت کردن. آهنگ کردن: ملک نوح نهضت کرد به ناحیت کش به انتظار وصول او و آن جایگاه به یکدیگر رسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 103). بر حدود مولتان نهضت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 263)
برخاستن و قصد کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به نهضه شود، کوچ. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قیام. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز). رحلت. هجرت. حرکت. روانگی. (ناظم الاطباء). عزیمت. آهنگ. بسیج: به وقت نهضت فرموده بود تا از بهر مسجد جامع به غزنه عرصه ای اختیار کنند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420). معلوم گردانید که عزیمت غزنین ضرورت آمده است و نهضت برآن جانب لازم شده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 157). - نهضت افتادن، اتفاق حرکت افتادن. (فرهنگ فارسی معین) : سلطان را در آن هنگام از اصفهان به جانب بغداد نهضت افتاد. (سلجوقنامۀ ظهیری از فرهنگ فارسی معین). - نهضت فرمودن،: چون ربیعالاَّخر از این سال بگذشت نهضت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 302). - نهضت کردن، بسیج کردن. حرکت کردن. آهنگ کردن: ملک نوح نهضت کرد به ناحیت کش به انتظار وصول او و آن جایگاه به یکدیگر رسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 103). بر حدود مولتان نهضت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 263)
زمین هموار پست، یا زمین گرد پست هموار. (منتهی الارب) (آنندراج) : وهضه من عرفط، زمین پست مغاک عرفطناک، و این لغتی است در وهطه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
زمین هموار پست، یا زمین گرد پست هموار. (منتهی الارب) (آنندراج) : وهضه من عرفط، زمین پست مغاک عرفطناک، و این لغتی است در وهطه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آلتی است که بوسیله آن دوغ را هم زنند تا مسکه از آن جدا شود: (شده است شومله پنگان و ممحضه نهره چنانکه هیطله پاتیله (فرنظا: باتله) مرجل است لوید) (نصاب سلک الجواهر فنظا)
آلتی است که بوسیله آن دوغ را هم زنند تا مسکه از آن جدا شود: (شده است شومله پنگان و ممحضه نهره چنانکه هیطله پاتیله (فرنظا: باتله) مرجل است لوید) (نصاب سلک الجواهر فنظا)