جدول جو
جدول جو

معنی نهبور - جستجوی لغت در جدول جو

نهبور
(نُ)
نهبوره. نهبره. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نهبره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهور
تصویر نهور
چشم، نگاه، رویت، برای مثال کوردل همچو کور می باشد / سبک و بدنهور می باشد (سنائی - لغت نامه - نهور)
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
جمع واژۀ هبر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رجوع به هبر شود، سنگهای بزرگ بر پشتها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
چشم. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) :
تو آن سری که شمارند خاک پای ترا
سران محتشمان توتیای نور نهور.
سوزنی (از جهانگیری).
، نگاه. (جهانگیری) (رشیدی). نگاه به چشم. (انجمن آرا).
- بدنهور، ظاهراً به معنی بدمنظر است. (از حاشیۀ برهان چ معین). شاید معنی بدچشم و آلوده نظر هم مناسب باشد:
از آن با بزرگان نیارم نشستن
که ایشان چو حورند و من بدنهورم.
سنائی (از رشیدی).
کوردل همچو کور می باشد
سبک و بدنهور می باشد.
سنائی (از انجمن آرا).
، نگاه کردن از روی قهر و غضب و خشم. (برهان قاطع). اینکه در برهان به معنی نگاه کردن از روی خشم نوشته، تصحیف خوانی کرده. در فرهنگهای معتبر به معنی نگاه و چشم هر دو آمده و او نگاه بخشم فهمیده. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نهر. رجوع به نهر و نهر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ یِ)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل. در 8 هزارگزی جنوب شرقی بنجار در جلگۀ گرم معتدل هوایی واقع و دارای 414 تن سکنه است. آبش از رود خانه هیرمند، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سرین. دبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). است. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
عنکبوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ بو)
مورچۀ ریزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، در لغت نبطی، ریزه برگی که از کشت بر زمین ریزد و قابل خوردن حیوانات باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
نهبور. نهبره. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نهبره شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دونی. کشتی ای است دریائی دراز تیزرو، آن را دونیچ نیز گویند معرب دونی. (از منتهی الارب). سفینۀ طویل تندرو و سبک سیر از سفاین بحری، آن را بدان جهت نهبوغ گویند که شباهت دارد به پرنده ای به همین نام. (از متن اللغه) ، نام مرغی است. (از منتهی الارب). طایری است. (از متن اللغه). نام مرغی است که دونیج نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هبور
تصویر هبور
تننده جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهور
تصویر نهور
نگاه بچشم، منظر: (بدنهور)، چشم: (تو آن سری که شمارند خاک پای ترا سران محتشمان توتیای نور نهور) (سوزنی. انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
دونی تازی گشته آن دونیج است و آن کشتی است دریایی دراز تیز رو، پرنده ای است. نوعی کشتی دراز تندرو، نام پرنده ای که آنرا دونیج نیز گویند (ناظم الاطباء) توضیح با ماخدی که در دست بود این پرنده شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهور
تصویر نهور
((نُ))
چشم، نگاه، منظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهبوغ
تصویر نهبوغ
((نُ))
نوعی کشتی دراز تندرو
فرهنگ فارسی معین
گرما
فرهنگ گویش مازندرانی