جدول جو
جدول جو

معنی نهالین - جستجوی لغت در جدول جو

نهالین
نهالی، بستر، تشک
تصویری از نهالین
تصویر نهالین
فرهنگ فارسی عمید
نهالین
(نِ)
توشک. لحاف. (غیاث اللغات) (آنندراج). نهالی. تشک. دوشک. مسند. بستر. بالش:
اگر شاه باشیم و گر زردهشت
نهالین ز خاک است و بالین ز خشت.
فردوسی.
نصر بن احمد از اسب فرود آمد و نهالین بیفکند و بنشست و امیر اسماعیل برسید و خویشتن از اسب بینداخت و پیش آمد و نهالین را بوسه داد. (تاریخ بخارا ص 100).
پوستین پاره ای بدش بر دوش
شب نهالین و روز بالاپوش.
شیخ بهائی
لغت نامه دهخدا
نهالین
تشک، دوشک، بالش، لحاف
تصویری از نهالین
تصویر نهالین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهارین
تصویر بهارین
(دخترانه)
منسوب به بهار، بهاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهابین
تصویر رهابین
نگهبانان راه، جمع واژۀ رهبان، راهب ها، پارسایان مسیحی، دیرنشین ها، جمع واژۀ رهبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهالی
تصویر نهالی
بستر، تشک، برای مثال نهالی بیفگند و مسند نهاد / ز دیدار او میزبان گشت شاد (فردوسی - ۶/۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهالیز
تصویر دهالیز
دهلیز ها، دالیز ها، دالیج ها، دالان ها، جمع واژۀ دهلیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
دهقان ها، رئیس ده ها، کشاورز ها، دهقان ها، جمع واژۀ دهقان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالین
تصویر نالین
از جنس نی، نیی، نیین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالیدن
تصویر نالیدن
زاری کردن از درد یا از سوز دل، ناله کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
چیزی باشد که بر آن نشینند. (صحاح الفرس). آن است که به عربی مطرح خوانند و بر صدر صفها افکنند و دست نیز خوانندش. (اوبهی). حشیه. تشک. توشک. دشک. شادگونه. (یادداشت مؤلف). قسمی از بساط کوتاه قد و توشک و بستری که به روی آن می خوابند. (ناظم الاطباء). نهالین. مسند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تشکچه ای که بر آن نشینند. بالش:
نهالی بیفکند و مسند نهاد
ز دیداراو میزبان گشت شاد.
فردوسی.
نهالی همه خاک دارند و خشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت.
فردوسی.
نهالیش در زیر دیبای زرد
پس پشت او مسندی لاژورد.
فردوسی.
چنانکه یک زانوی وی بیرون صدر بودی و یک زانو بر نهالی. (تاریخ بیهقی ص 16).
نهالی به زیرش غلیژن بدی
ز بر چادرش آب روشن بدی.
اسدی.
زیبا به خرد باید بودنت و به حکمت
زیبا تو به تختی و به صدری و نهالی.
ناصرخسرو.
با او بر یکی نهالی پیش تخت بنشست. (چهارمقاله).
ایا به حرمت و تعظیم بارگاه ترا
زمانه بوسه زده گوشۀ نهالی و نخ.
سوزنی.
باریش همچو حشو نهالی و مرفقه.
سوزنی.
فضیل به خانه جهود آمد و جهود خاک در زیر نهالی کرده بود پس دست به زیر نهالی درکرد و مشتی دینار برداشت... جهود گفت... من خاک در زیر نهالی کرده بودم آزمایش ترا. (تذکرهالاولیاء).
تا نهالی و لحافت نبود چندین دست
در وثاقت شب سرما منشان مهمان را.
نظام قاری.
حبذا بخت نهالی که نهالی چون تو
خیزدش هر سحری تازه و خرم ز کنار.
نظام قاری.
به تخت کت چو برآمد نهالی زربفت
کلاه وار قبا پیش او ببست کمر.
نظام قاری.
- نهالی افکندن، تشک گستردن.
نهالی بیفکند و بالش نهاد
ز دیدار او میزبان گشت شاد.
فردوسی.
- نهالی به جائی فرستادن، عزم آنجا کردن:
نهالی به دوزخ فرستاده ای
تو گوئی نه از مردمان زاده ای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: نال + ین، (علامت نسبت) نالی، نئی، از جنس نی:
مستان سخن گزافه و چون مستان
گر خر نه ای مخر کمر نالین،
ناصرخسرو،
رجوع به نال شود،
در جنوب شرقی ایران و کرمان، تلفظ دیگری از نهالین، رجوع به نهالی و نهالین شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آهنگر. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). حداد، به این معنی به حذف نون آخر هم به نظر آمده است. (از برهان). رجوع به نهامی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دهلین، مکانی که میان دروازه و خانه باشد. (آنندراج). اما ظاهراً کلمه مصحف دهالیز است که صاحب آنندراج به این معنی و معانی دیگر دهالیز آورده است. رجوع به دهلیز و دهالیز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نطاقین
تصویر نطاقین
جمع نطاق
فرهنگ لغت هوشیار
هیدرو کربوری است حلقوی مرکب از دو حلقه بنزنی که فرمول آن را میتوان بصورت نوشت. این جسم در شرایط معمولی جامد است و بصورت ورقه های سفیدی متبلور میگردد. در 79 درجه حرارت ذوب میشود و در 218 درجه میجوشد. در بنزن و الکل جوش حل میشود. در صنعت نفتالین را از قطران و زغال سنگ استخراج میکنند. نفتالین در شرایط معمولی تصعید میشود و چون ذرات تصعید شده سمی است حشرات را میکشد و از طرفی چون بلورهایش دارای بوی خاصی هستند که حشرات از آن گریزانند برای محافظت البسه پشمی از خطر بید خوردگی ازآن استفاده میکنند نفتالین
فرهنگ لغت هوشیار
دو جهان تثنیه نشات (نشاه) در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دنیاو آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناقل، سروا گویان تر زبانان جابه جا کنندگان جمع ناقل. درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
ناله کردن فریادوفغان کردن: نبینید خویشان و پیوستگان نبینید نالیدن خستگان، شکایت کردن گله کردن: (ازکوتاهی عمرمی نالی ک،) دعا کردن بازاری تضرع کردن: چندان دعاکن درنهان چندان بنال اندرشبان کز گنبد هفت آسمان درگوش توآید صدا. (دیوان کبیر. 6: 1)، نغمه محزون سردادن ظوازحزن انگیز خواندن: طرفه مرغان بردرخت دین همی نالندزار اندرآن گلزار جانت را نوای زار کو ک یانالیدن موسیقی. بترنم درآمدن آن نواخته شدن آن: زنالیدن بوق و بانگ وسرود هوا گشت از آوازبی تار وپود، بانگ برداشتن خروشیدن: (واگرهیچ چیزی آلوده برآن ریگ افکنند بنالد چنانکه رعد بنالد -6) تظلم کردن دادخواهی کردن: (و هرکس که پیش خواجه بزرگ رفت وبنالید جواب آن بودکه کارسلطان وعارض است ومرا درین باب سخنی نیست،) رنجیدن، مریض شدنبیمارشدن: (مسکین این فال بز دور است آمد و دیگر روزبنالیدوشب گذشته شدو آنجا دفن کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالین
تصویر متالین
فرانسوی آسنی توپالی رنگ آسنی
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای است خشک و بدبوی و سفید رنگ که از نفت گیرند و برای جلوگیری از بید زدن پارچه و لباس های بافته پشمی و قالی و همچنین برای دفع موریانه بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهالیز
تصویر دهالیز
جمع دهلیز، از ریشه پارسی دهلیزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفالین
تصویر سفالین
هر چیز که از سفال سازند سفالی: کوزه سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعالین
تصویر جعالین
جمع جعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهالیق
تصویر زهالیق
جمع زهلوق، فربگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهابین
تصویر رهابین
جمع راهب، هیرسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
جمع دهقان، از ریشه دهگانان جمع دهقان. دهگانان دهاقنه، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپالین
تصویر اپالین
فرانسوی سینه کفتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهالی
تصویر نهالی
بستر تشک: (پس دوات خواست و قلم و بر پاره ای کاغذ بنوشت چیزی و در زیر نهالی خلیفه بنهاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهالگه
تصویر نهالگه
کمین گاه صیاد، شکار گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهالی
تصویر نهالی
((نِ))
تشک، بستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهامین
تصویر نهامین
((نَ))
آهنگر، حداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپالین
تصویر اپالین
سینه کفتری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمادین
تصویر نمادین
سمبولیک، سمبلیک
فرهنگ واژه فارسی سره
بستر، تشک، رختخواب، فراش، نهال، نهالین
متضاد: روانداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد