ناایمن. اندیشناک. هراسان. ترسان: و چنان شد که ملک بیکبارگی در سر آن قضایا خواست شد، و عموم خلق بر املاک و عرض و جان خود ناامین گشتند. (تاریخ غازانی ص 241) ، نااستوار. ناراست. غیرامین. که امانت ندارد. غیرمعتمد
توشک. لحاف. (غیاث اللغات) (آنندراج). نهالی. تشک. دوشک. مسند. بستر. بالش: اگر شاه باشیم و گر زردهشت نهالین ز خاک است و بالین ز خشت. فردوسی. نصر بن احمد از اسب فرود آمد و نهالین بیفکند و بنشست و امیر اسماعیل برسید و خویشتن از اسب بینداخت و پیش آمد و نهالین را بوسه داد. (تاریخ بخارا ص 100). پوستین پاره ای بدش بر دوش شب نهالین و روز بالاپوش. شیخ بهائی