جدول جو
جدول جو

معنی نهالی - جستجوی لغت در جدول جو

نهالی
بستر، تشک، برای مثال نهالی بیفگند و مسند نهاد / ز دیدار او میزبان گشت شاد (فردوسی - ۶/۴۹۰)
تصویری از نهالی
تصویر نهالی
فرهنگ فارسی عمید
نهالی
(نِ)
چیزی باشد که بر آن نشینند. (صحاح الفرس). آن است که به عربی مطرح خوانند و بر صدر صفها افکنند و دست نیز خوانندش. (اوبهی). حشیه. تشک. توشک. دشک. شادگونه. (یادداشت مؤلف). قسمی از بساط کوتاه قد و توشک و بستری که به روی آن می خوابند. (ناظم الاطباء). نهالین. مسند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تشکچه ای که بر آن نشینند. بالش:
نهالی بیفکند و مسند نهاد
ز دیداراو میزبان گشت شاد.
فردوسی.
نهالی همه خاک دارند و خشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت.
فردوسی.
نهالیش در زیر دیبای زرد
پس پشت او مسندی لاژورد.
فردوسی.
چنانکه یک زانوی وی بیرون صدر بودی و یک زانو بر نهالی. (تاریخ بیهقی ص 16).
نهالی به زیرش غلیژن بدی
ز بر چادرش آب روشن بدی.
اسدی.
زیبا به خرد باید بودنت و به حکمت
زیبا تو به تختی و به صدری و نهالی.
ناصرخسرو.
با او بر یکی نهالی پیش تخت بنشست. (چهارمقاله).
ایا به حرمت و تعظیم بارگاه ترا
زمانه بوسه زده گوشۀ نهالی و نخ.
سوزنی.
باریش همچو حشو نهالی و مرفقه.
سوزنی.
فضیل به خانه جهود آمد و جهود خاک در زیر نهالی کرده بود پس دست به زیر نهالی درکرد و مشتی دینار برداشت... جهود گفت... من خاک در زیر نهالی کرده بودم آزمایش ترا. (تذکرهالاولیاء).
تا نهالی و لحافت نبود چندین دست
در وثاقت شب سرما منشان مهمان را.
نظام قاری.
حبذا بخت نهالی که نهالی چون تو
خیزدش هر سحری تازه و خرم ز کنار.
نظام قاری.
به تخت کت چو برآمد نهالی زربفت
کلاه وار قبا پیش او ببست کمر.
نظام قاری.
- نهالی افکندن، تشک گستردن.
نهالی بیفکند و بالش نهاد
ز دیدار او میزبان گشت شاد.
فردوسی.
- نهالی به جائی فرستادن، عزم آنجا کردن:
نهالی به دوزخ فرستاده ای
تو گوئی نه از مردمان زاده ای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نهالی
بستر تشک: (پس دوات خواست و قلم و بر پاره ای کاغذ بنوشت چیزی و در زیر نهالی خلیفه بنهاد)
تصویری از نهالی
تصویر نهالی
فرهنگ لغت هوشیار
نهالی
((نِ))
تشک، بستر
تصویری از نهالی
تصویر نهالی
فرهنگ فارسی معین
نهالی
بستر، تشک، رختخواب، فراش، نهال، نهالین
متضاد: روانداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهایی
تصویر نهایی
پایان و آخر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
اهل، مردم، مردمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهالین
تصویر نهالین
نهالی، بستر، تشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نهال، شاخۀ درخت یا چوبی که صیادان به صورت مترسک برای راندن شکار به سوی دام یا شکارگاه درست می کردند، شکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهازی
تصویر نهازی
پیشروی، پیشرفت، پیش رفتن، پیشوایی، راهنمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
مخفی، مخفیانه، کنایه از خزینه، اندوخته، گنج، کنایه از حقیقت، معنی، راز، سر، کنایه از ضمیر، دل، باطن، کنایه از قبر، گور، مدفن، درونی، نامشهود، کنایه از در نهان، در دل، دزدانه
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
توشک. لحاف. (غیاث اللغات) (آنندراج). نهالی. تشک. دوشک. مسند. بستر. بالش:
اگر شاه باشیم و گر زردهشت
نهالین ز خاک است و بالین ز خشت.
فردوسی.
نصر بن احمد از اسب فرود آمد و نهالین بیفکند و بنشست و امیر اسماعیل برسید و خویشتن از اسب بینداخت و پیش آمد و نهالین را بوسه داد. (تاریخ بخارا ص 100).
پوستین پاره ای بدش بر دوش
شب نهالین و روز بالاپوش.
شیخ بهائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
منسوب به نهان: پنهانی سری: (قسمی نهانیهاء عقلی و قسمی نهانیهاء شریعی) یا زندگی نهانی (زندگی)، در نهان پنهانی: (سید... با سه پسر براهی مجهول بیک هفته باصفهان آمد نهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
آخرین، نهایی، آخری، پایانی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نهاری ناشتایی روزانه روز به روز چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهامی
تصویر نهامی
نهامین در فارسی آهنگر، درود گر، دستورز آهنگر حداد، نجار دورد گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهایی
تصویر نهایی
نهایی در فارسی فرجامین منسوب به نهایت: آخری آخرین
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده شاهنامه خوانی داستانگویی لبیدی واژه لبید در تازی نیز آمده و آرشی دیگر دارد عمل و شغل نقال
فرهنگ لغت هوشیار
نخالی در فارسی سبوسه ای منسوب به نخاله شبیه به سبوس سبوسه یی: علامت این علت خارشی بوددر مثانه... ورسوبی نخالی باشددربن شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
جمع اهل، مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهالین
تصویر نهالین
تشک، دوشک، بالش، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
((نِ لِ))
شاخه درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند، شکار، صید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاری
تصویر نهاری
((نَ))
طعامی که بدان ناشتا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهازی
تصویر نهازی
((نُ))
پیشوایی، رهبری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
((نَ لَ یا لِ))
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
((نِ))
پنهانی، سری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهایی
تصویر نهایی
((نَ))
پایان، آخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
جمع اهل، ساکنان، مردمان، کسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهادی
تصویر نهادی
آلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
باشندگان، مردمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهانی
تصویر نهانی
محرمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهایی
تصویر نهایی
کرانین، پایانی، فرجامین، انجامین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
Eventual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نهایی
تصویر نهایی
Final, Terminal, Ultimate
دیکشنری فارسی به انگلیسی